آتشی فروزان شعله می کشد
ققنوس با بالهای خونین
از آتش و خاکستر برمی خیزد
چشمانم خیره به پرواز است
همه دیوارهای جهان
در نگاهم فرور می ریزد
گونه هایم خیس از باران است
حلقه هایِ طناب
بر گردن کبوترانِ دی ماه،
کدام قلب آکنده از سنگ و آهن
زیر پایشان را خالی میکند..؟
دستانم قفل است،
خیره از شب می روم
در حنجره من فریادها
صف به صف ایستادند
خشمی گره خورده در گلویم
راه نفسم بسته است
هر روز حلاج را پای دار می برند
و هر روز مادری گِل می کشد و…
هوره می خواند
دستانم قفل است
در رگهایِ من
نامِ جوانی فریاد می زند
و کشتهاش از پایِ چوبهِ دار
به خانه باز می گردد
در پشتِ میله ها
آتشِ کینه زبانه می کشد
تو مگر نمی دانستی؟
مرگ را میان ما قسمت کردند!
گونه هایم خیس از بارانِ
دی ماه است
تو چه می دانی
فردا چه کسی سر بدار است!
رحمان- ا ۱۸ / ۱۰ / ۱۴۰۱