✅ شما ساز و کار ورود روحانیت به قدرت سیاسی و تاثیرگذاری در مناسبات سیاسی را بیان کردید. چرا روشنفکران نتوانستند در مقابله با این دو نیروی پرقدرت یعنی روحانیت و سلطنت موفق باشند؟ در زمان قاجاریه روحانیت توسط دربار کنترل شد اما بعد از مشروطه و سقوط قاجاریه روحانیت قدرت سیاسی را هم به دست گرفت.
🔻پیمان: در مورد روشنفکران باید گفت اینها نقش مهمی داشتند که تضادها و مشکلات اجتماعی و مطالبات مردم را در قالب مفاهیم مشخصی که هم میتواند راه نقد حکومت استبدادی قرار بگیرد و هم پایه برنامه نظامی جایگزین باشد در آوردند. در عرصه عمومی هم در بالابردن سطح آگاهی جامعه موثر بودند. حتماً باید به نقش انجمنها اشاره کرد که تصور نشود روشنفکران به تنهایی امر روشنگری را پیش بردند. اما در مورد آنچه روشنفکران را به درگیریهای فرساینده کشاند که هم خودشان و هم دولت ملی را تضعیف کرد و باعث توقف فرآیند جنبش مشروطه و سایر جنبشها تا به امروز شده که حتی زمینه بازگشت استبداد را هم فراهم کردند، به چند عامل اشاره خواهم کرد.
▪️ در گذاردورانی، عوامل ساختاری، فرهنگی، و انسانی نقش اساسی دارند، برخی از این عوامل، بازمانده از تحولات اجتماعی تاریخی پیشین اند که آشکار و پنهان در بطن فرهنگ جامعه و یا ساختارهای اجتماعی واقتصادی ادامه حیات می دهند. شناسایی و تلاش در کنترل، تغییر ویا بکارگیری آنها از وظایف نیروهای مردمی انقلاب بویژه روشنفکران است. همچنین موانعی هم وجود دارد که از طریق همان ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سنتها عمل می کنند وکنش های فردی و یا جمعی مردم را زیر تاثیر میگیرند. شناسایی هردو دسته عوامل مساعد کننده و بازدارنده از فرایندهای رهایی و توسعه که فقط در پرتو خودآگاهی تاریخی ممکن است، امری ضروری است. روشنفکران باید هردوی اینها به درستی بشناسند و بتوانند عوامل تسهیل کننده تاریخی را به کار بگیرند و تقویت کنند و موانع را هم خنثی نمایند. لازمه این کار خودآگاهی تاریخی است که از ویژگیهای پایدار سرشت، خلقیات و انگیزه های جمعی ایرانیان در مواجهه با بحران هایی است که هستی اجتماعی شان را به چالش می کشند. به اضافه آگاهی از ماهیت و چگونگی عمل نیروهای محرکه مادی ومعنوی تحولات تکاملی جامعه ایران، که به شناخت عوامل اصلی ماندگاری مردم ایران و تداوم فرهنگی سرزمینی و بقای موجودیت فرهنگی تاریخی شان کمک می کند. اینکه چگونه طی سه هزار سال از از بحران های متوالی با حفظ هویت وموجودیت انسانی فرهنگی(مادی و معنوی) خود عبور کنند. اولین ضعف کارگزاران ما ضعف در آگاهی تاریخی است. آگاهی تاریخی نه فقط به این معنا که سلسله حکومتها چه بودند بلکه خودآگاهی به این که چه تحولاتی در جامعه ما رخ داده و چه آثاری در زندگی و رفتار مردم ما در وضعیت امروز، شکافهای اجتماعی فرهنگی و سیاسی و بازتولید خودکامگی و رکود فرهنگی داشته است. چرا بعد از دوره شکوفایی سه چهار قرن اول هجری دوره رکود شروع شد و دیگر نتوانستیم تا مشروطه به خودمان بیاییم و هنوز هم از آثار آن رکود سر بلند نکرده ایم. بطورمثال به دوره وشرایطی بیندیشیم که درآن مردم ایران درگیر دو جنگ ناخواسته با روسیه تزاری و شکستهای سنگین ودردناک گشتند. در چهارچوب سنت انجمادیافته و چرخش دایرهای قدرت، ساختارها ثابت می ماندند و فقط نام حکومتها عوض میشدند. این دور وجابه جایی ابدی تصور می شد. بی خبری از ماهیت تحولاتی که در مغرب زمین در حال رخ دادن بود، اجازه آگاه شدن از وضعیت رکود وانحطاطی که کشور را به سوی اضمحلال پیش می راند نمی داد. ارتباط ما بیشتر با جوامعی بود که به لحاظ پشتوانه فرهنگی وتمدنی و قدرت نظامی واقتصادی اغلب ضعیف تراز ایران بودند،این برتری صوری حاکمان را درارزیابی میزان قدرتمندی خود متوهم می کرد و در غفلت از وضعیت واقعی خویش بیشتر فرومی برد. ظاهرا ضربه ای سخت و سهمگین درحد واندازه شکست مصیبت بار از ارتش روسیه لازم بود تا از آن خواب سنگین بیدار شوند. عباس میرزا ولیعهدوفرمانده سپاهیان ایرانی ناباورانه می پرسید؛ با این همه قدرت و فداکاری سربازان مان چرا باید شکست بخوریم؟ این سؤال نشانه ی آغاز بیداری از خواب غفلت بود. چرا ما شکست میخوریم و آنها پیروز میشوند؟ اگر این پرسش با تفکر در ریشه های تاریخی وعلل واسبابِ قرار گرفتن در سراشیبی رکود وانحطاط وضعف پی گرفته می شد، برنامه های اصلاحاتی که اوآغازگرآنها بود از شکل برنامه یا پروژه های منقطع مهندسی اجتماعی با کپی برداری ناقص و اساسا صوری از اروپایی ها، جای خود را به تغییرات تدریجی و پیوسته ی فرایندی می داد که از تفحص وتفکر درمبانی وروش های عقلی ونظری وعملی تولیدات علمی، تجربی وفرهنگی دوره نوزایی و باز سازی آنها برای مواجهه با مسایل جدید آغاز می شد وچون به مرحله بلوغ می رسید و نیروهای خلاقه فکری جامعه آزاد و فعال می شدند، ساختارهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی واقتصادی به تدریج ابداع وبرآن پایه ها بالا می رفتند.
🔻اما سؤال عباس میرزا این گونه تعبیر شد که آنها چه دارند که ما نداریم؟ در پاسخ به جای شروع از پایه های عقلی وفلسفی ونظام ارزش های بنیادین تمدن مدرن ، از محصولات آن ؛ اسلحه ومهمات و آموزش نظامی جدید سخن به میان آمد. این که آنها سلاح آتشین دارند و آموزش رزمی شان با ما متفاوت است. آن ابزار ومصنوعات را آوردند افرادی برای آموزش طرز استفاده ازآنها به فرنگ اعزام کردند. اصلاحگران بعدی مانند قائم مقام و امیرکبیر و سپهسالار به جبران عقب ماندگی به اصلاح نظام اداری ومالی وتجاری وتأسیس مدرسه و نظام آموزش جدید روی آوردند. و سرانجام با برداشتن گامی بلندتر در عرصه ی سیاست، به تأسیس نظام نمایندگی و پارلمان پرداختند. برای تسریع درهمرنگ و همطراز شدن با آنها مستشاران خارجی را به خدمت گرفتند تا هرآنچه آنان دارند و مانداریم به ما بدهند وبیاموزند.
▪️ به رغم ارزشمند ومفید بودن همه این تلاشها ودستآوردها ومشابهت صوری روز افزونی که به تدریج با تمدن جدید پیداکردیم، فاصله ما ازآنها کم نشده وشکاف فرهنگی وتمدنی مان به هم برنیامده است. چراکه آنها باجهش های دورانی، پیوسته افق پیش روی خودرا نو می کنند وازآنچه هستند فراتر می روند ولی حال وروز ما درتلاش برای جبران «عقب ماندگی» وقرار گرفتن درکنارآنان مصداق بیت شعرمعروف زیر است؛ «هفت شهرعشق را عطّار گشت ، ماهنوز اندرخَم یک کوچه ایم.» شاید به این دلیل این آورده ها و آموختنی ها در سطح محصولات ومصنوعات مادی وذهنی آنها باقی ماند ومارا با ریشه ها وعوامل بنیادین تاریخی، فلسفی واجتماعی وجغرافیایی آن دگرگونی ها آشنا نکرد و معدود افرادی هم که دراین راه تلاش کردند به دریافت هایی که دراین کار نصیب شان گشت بسنده کرده گام بعدی را که برابر نهادن آنها با مبانی و آبشخورهای میراث علمی فرهنگی ایران دوره نوزایش به منظوروادارکردن آنها به نقد وپرسش متقابل از یکدیگربود به جلو برنداشتند، اقدامی که برای باز سازی میراث فکری عقلی وتجربی وآماده شدن برای شروع دوباره تولید اندیشه وتعریف وحل مسأله ضروری می بود. مان و ما چه نداریم.
🔻این سوال تا امروز هم توسط اندیشمندان مدرن طرح شده و با همین دیدگاه تاریخ ایران را تحلیل کرده اند که چرا غرب جلو افتاد و ایران عقب ماند. ما خواستیم راه آنها را برویم و نشد و راه خودمان را هم گم کردیم. ولی اگرنسبت به گذشته ی تاریخی و فرهنگی تمدنی مان خودآگاهی وجود میداشت سؤال این گونه صورتبندی می شد؛ مگرما نبودیم که پس از افول وفروپاشی تمدن ساسانی و طی کردن دوقرن تعلیق، و«سکوت» ظاهری، زبان وهویت نوشده «ایرانی» مان را باز یافتیم، با این تفاوت که به جای یکتاپرستی مخدوش شده وغبار خرافات گرفته زرتشتی واپسین سالهای دوران ساسانی، توحید ناب و بی خدشه اسلامی را مبنای جهان بینی ونظام ارزش های انسانی خود برگزیدیم. و با دوراندیشی و انتخاب های عقلانی ومبتکرانه شرایط را برای تجدید فعالیت وآفرینش فکری وفرهنگی مساعد نمودیم و نهضتی را در راستای احیا و نوسازی علمی وفرهنگی پی ریختیم که بیش از سه قرن دوام آورد دستاوردها و ثمرات درخشان و کم نطیری به جهان عرضه کرد. چه عواملی باعث بروز وقفه و سپس رکود درآن نهضت نوزایی علمی فرهنگی بزرگ شدند؟ ؛ نه این که چرا عقب ماندیم. گویی ما و غرب از یک نقطه شروع کرده بودیم و آنها رفتند و ما ماندیم. آن زمان اصلاً اروپا در کنار ما نبود که بخواهیم مسابقه بدهیم. ما بعد از رکود خودمان در دوران قبل از اسلام تا قرن دوم و سوم دوباره به پا خاستیم و رنسانس ما بود. اگراز چرایی توقف نهضت علمی فرهنگی خود میپرسیدیم اولا، به ریشه هاو مبانی و سنت های فکری وعقلی و روش های تحقیق درعلوم مختلف که دانشمندان دوره میانه بکار می گرفتند آشنا می شدیم، این امر به اهل علم وفرهنگ و روشنفکران عصر بیداری کمک می کرد تا آنهارا ضمن مواجهه دادن با مسایل عصر جدید و پرسش های که از سوی اندیشه مدرن مطرح شده بود بازخوانی کنند. بااین کار سنت فکری فلسفی ایران اسلامی از کلمات بی جاِنی درلا به لای کتاب ها، به اندیشه های زنده ای روشنگرِ مسایل ومعضلات دورانی جامعه تبدیل می گشت و میراث فرهنگی وعلمی ایران در قالب زبان و پرسش های عصرجدید حیات تازه می یافت و با اندیشه های جدید وارد گفت وگوی انتقادی متقابل می گشت. ثانیا، متوجه می شدند عاملی که در متوقف شدن آن حرکت بزرگ احیای فرهنگی وتمدنی بیش از هرچیز دیگر اثرگذار بود ناامنی وهرج ومرج شدید وفلج کننده ناشی از اول، هجوم های متوالی اقوام وقبایل و بروز رقابت وستیز بین گروهها واقوام داخلی و دوم غلبه استبداد و وخودکامگی و انسداد سیاسی وخفقان و جزمیت فکری ناشی از آن و برقراری نظام تیولداری واقطاع در کشاورزی که شرایط زندگی مادی ومعیشتی را برای اکثریت مردم ناگوار .ناامن می ساخت ودرنتیجه تفکر وکنش های خلاق و روابط مسالمت آمیز وگفت وگویی ناممکن می گردید. تجاوزات اقوام بیگانه و ومداخلات مستقیم و غیر مستقیم قدرتهای استعماری نیز در کنار حکومت های استبدادی عامل مهمی در بروز ناامنی وبی ثباتی و ایجاد وقفه در فعالیت های علمی وفرهنگی ورشد وتوسعه درون زا به شمار می رود. در چنین شرایطی از شیوع بیکاری وفقر، بی عدالتی و تبعیض ونابرابری و تجاوز وزورگویی گریزی نیست. وضعیتی درآن اکثریت مردم خود را ازانجام هرنوع فعالیت مولد ومثبت ومفید برای ادامه زندگی خود عاجز می بینند و درنتیجه از روی اضطرار به کنش های مخربی مثل تجاوزبه حقوق دیگران، اعمال خلاف قانون واخلاق وزورگویی به ضعیف ترها روی می آورند و اگر به هر دلیل نتوانند، به اجبار به اشکالی از گریز ؛ مثل مهاجرت از وطن وآوارگی در غربت، یا پناه بردن به درویش مسلکی و پیش گرفتن زندگی زاهدانه در انزوای از خلق و دوراز دسترس آسیب ها ومزاحمت های نظام سلطه، ویا ایجاد بی حسی مصنوعی با توسل به مواد مخدر دربرابر انبوهی از درد و رنج جسمی وروحی توسل می جویند. و بعضی نیز با درآمدن درسلک عمله زورمندان ومالداران، حداقلی از معاش و امنیت برای خود وخانواده شان فراهم می نمایند. تمهیداتی برای بقا که فساد وانحطاط واضمحلال روحی وجسمی حیات فردی واجتماعی هردو را در پی دارد. چنان که آغازِ یایان عصر زرین شکوفایی علمی فرهنگی سوم تا پنجم هجری بعداز اسلام باحملات اقوام جنگجوی ترک زبان غزنویان و سلجوقیان و بعد از آن مغولها کلید خورد وطی چندین قرن جنگ وستیز بین قبایل رقیب وناامنی وحشت حاصل از نهب وغارت پی درپی ادامه یافت. دراین مدت فضای امن برای سیاحت و سفر و اندیشیدن از بین رفت. سلاطین سلجوقی بجز فقه شافعی که خود پیرو آن نحله بودند، تدریس سایر مکاتب فقهی و فلسفه، علم کلام ودیگر رشته های علمی را درنظامیه ها ممنوع کردند. جنگ و نزاع قبائل برای بدست آوردن حکومت ادامه پیدا کرد. نیروهای تولید در کشاورزی و پیشه وری و یا فعال در عرصه علم وفرهنک وادب و شعر در شرایطی نبودند که که قادربه ابتکار ونوآوری باشند. به آغاز تاریخ و ابتدای تشکیل دولت متمرکز پادشاهی درایران هم برگردیم به فرایندی مشابه که زمینه ساز پدیدآمدن دولت های پادشاهی مطلقه ی استبدادی است روبه رو می شویم؛ آن زمان هم زیر فشار حملات متناوب و دراز مدت قبایل کوچ رو، که به دلایل اقلیمی ـ خشکسالی ـ دچار عدم تعادل جمعیت شده ودر جست وجوی مرتع وغذا به سرزمین های تحت کشت کشاورزان کوچ و درواقع یورش می بردند، امنیت، و ثبات وتعادل جوامع خود مختار ومستقل کشاورزی به گونه ای فلج کننده برهم خورد. ناگزیر برای صیانت از جان ومایملک خویش درگیر تدارک نیروی مسلح و تشکیل اتحادیه های دفاع نظامی با یکدیگر شدند و ناخواسته واز روی اضطرار و اجبار به سوی شکل گیری دولت متمرکز وسلطنت مطلقه استبدادی سوق داده شدند. حال آن که پیش ازآن، امور جمعی خودرا براساس نظام شورای ریش سفیدان اداره ونظم ونسق می دادند و اراضی را که مشاع ودرتملک عمومی بود به اشتراک کشت و بهره برداری می نمودند، به عبارت دیگر دولت مستبد مطلقه در ایران از دل خشونت و جنگ و به ضرورت مقابله با حملات مداوم اقوام دامپرور پدیدآمد با ادامه جنگ با دولت های همسایه دور ونزدیک و اقتضایات درونی حکومت های امپراتوریِ شاهنشاهی باز تولید وتداوم یافتند.
▪️ در زمان مشروطه به علت فقدان خودآگاهی تاریخی نقش ضد دموکراتیک عوامل برهم زننده امنیت و صلح در روابط داخلی وخارجی مغفول ماند. گروههای رقیب درآستانه کسب پیروزی بر استبداد به جان هم افتادند و نهایتا زمینه برای برقراری دوباره استبداد این بار رضاشاهی فراهم گشت. همین وضعیت در نهضت ملی و اوایل انقلاب هم روی داد؛ در اولی بازهم ضعف وشکاف درمیان حامیان دولت ملی و جدال و ستیزگروههای متعارض در جامعه به کودتا چیان فرصت داد با غافلگیر کردن نیروهای ملی مردمی دولت ملی را ساقط و بار دیگر درکشور دیکتاتوری برقرار کنند. و در مورد دوم، نیز با شروع، تشدید وخصمانه وخشونت آمیز شدن رقابت بین گروهها ونیروهای متحد در مبارزه با رژیم کودتا راهِ گفت وگوی منطقی و تعامل دموکراتیک برای رسیدن به توافق واجماع براساس اهداف وارزش های مشترک انقلاب مسدود گردید، وطبعا جریانی که به لحاظ عِدّه وعُدّه از بقیه قوی تر بود قدرت را دراختیار گرفت وبا استفاده از همین شیوه وتوسل به روش های غیر دموکراتیک همه رقبا ومخالفان ودگراندیشان را به تدریج از درون وپیرامون حوزه قدرت سیاسی حذف وطرد وبه تمامیت در خود متمرکزنمود وبا همین شیوه ازآن پاسداری کرد. از سوی دیگر می دانیم که وقتی قدرت سیاسی در یک کانون متمرکز می شود ضرورتا به متمرکز کردن قدرت اقتصادی ـ وسپس آموزش وفرهنگ نیز ـ وتسلط وتملک آنها میل می کند. بدیهی است که با برداشتن هر گام تازه دراستفاده ازاین روش ها به منظور تحکیم تسلط انحصاری بر منابع انسانی وغیر انسانیِ( طبیعی وساختاری) تولید قدرت سیاسی، اقتصادی ویا علمی وفرهنگی، شکاف ها وتضاد وتعارض های پدیدآمده در درون جامعه تعمیق ونارضایتی افراد و قشرهای جامعه از سیاست های حاکمیت تشدید می گردد و بالطبع به همان میزان از اعتماد عمومی نسبت به حاکمیت کاسته می شود، دراین مرحله اگرراه های گفت وگوی انتقادی میان مردم وحاکمیت و بین نیروهای فعال در جامعه باز گذاشته شود و امکان استفاده از ابزار قانونی وشیوه های دموکراتیک برای طرح وپی گیری خواسته های قشرهای مختلف جامعه از آنان سلب نگردد، می توان امید وار بود که بحران ها وتعارضات به تدریج وبا کمترین هزینه فروکش کنند و شکاف ها ترمیم یابند. به عکس اگر چنان که عادت ورویه معمول حاکمیت بوده است، به درخواست های برحق مردم بی اعتنایی نشان داده مطالباتشان را بی پاسخ بگذارد و چون پی گیر شوند واصرار ورزند، باآنها به تندی وخشونت جواب دهند و یا به جریمه ومجازت محکوم کنند، هر روز که بگذرد، عده بیشتری از مردم از حاکمیت سلب اعتماد وامید می کنند وازامکان تغییر رویه واصلاح امور از جانب آنان مأیوس می گردند. این یأس قابلیت آن را دارد که به خشم بدل گردد و فروخورده و انباشت شود. واگرراه سالم ومسالمت امیز برای بیان خواسته های خود وشنیده شدن و پاسخ مثبت گرفتن نیابد به سوی پرخاش و کنش های خشونت آمیز رانده می شود.
🔻عامل دیگری که از آن غفلت شده این است که بعد از وقوع اُفت و رکود در نهضت نوزایش عصرمیانه، نظام عقلانیت ما تداوم وتکامل پیدا نکرد. درنتیجه زمانی که در مواجهه با بحران های رو به تزاید داخلی و خارجی حاصل از رویارویی با تمدن وفرهنگ جدید غرب قرار گرفتیم نسبت به سنت عقلی اندیشگی مان در آن دوره آگاهی نداشتیم و آن را همراه با تحولات درونی وپیرامونی جامعه وجهان مأنوس خود متکامل و با آنها هماهنگ نکرده مطابقت نداده بودیم. لذا وقتی آن ضربه وارد شد و پرده های غفلت از برابر چشمان مان کنار رفتند و دیدیم که امواج خرد کننده بحران ها از هرسو بر سر وروی ما فرود می آیند، نظام عقلانیت کارآمدی برای شناخت ماهیت بحران وریشه های ناتوانی بالفعل خود و وکشف وابداع راههای حل معضلات و رهایی از تنگناها دردسترسمان نبود. زیرا دیر زمانی بود که تولید اندیشه صورت نمی گر فت بلکه کار به تقلید و اقتباس می گذشت. در آستانه انقلاب مشروطه بار دیگر چونان اوایل قرن سوم هجری نهضت ترجمه پدیدآمد که فی نفسه خوب بود اما فقدان خودآگاهی تاریخی و پیوستگی جوهری ومحتوایی با میراث عقلی دوره نوزایی، اجازه نداد مانند رویه اسلاف خود در آغاز عصر زرین تجدید حیات علمی وفرهنگی، که با معیارهایی مستقل و عقلانیتی خلاق وانتقادی میراث فکری فلسفی یونان و ایران باستان وهند وبین النهرین را به کار گرفتند، با ابزار و روش اندیشه ورزی لازم ومعیارمستقل و تفکرانتقادی مناسب نسبت به ماهیت، کارکرد وریشه های تفکروعقلانیت مدرن غرب شناخت حاصل کنیم. در نتیجه نهضت ترجمه در عصر مشروطه ثمرات درخشانی مشابه آن دوره طلایی به بار نیاورد. عبور ازمرحله تقلید واقتباس به مرحله تعقل انتقادی و خلاقانه میسر نگردید. منظور این نیست که می شد از بروز هرنوع تعارض، رقابت ونزاع ویا ناامنی پیشگیری نمود، در چنان مقاطعی بروز بحران و اختلال و ناامنی و آشوب اجتناب ناپذیر می شود، ولی اگر خودآگاهی نسبت به عوامل پدیدآورنده و نتایج وآثار سوء لاینحل ماندن آنها وروش عقلی مدیریت بحران و راهبرد عقلانی گذار تاریخی از استبداد به دموکراسی و عدالت وجود داشته باشد، تعادل با کمترین هزینه برقرار می گشت و سیر تحول به سوی دموکراتیزه شدن جامعه مدنی و حوزه حکمرانی وبرقراری آزادی وعدالت ـ اگر چه همراه با نشیب و فراز هایی چند ـ پابهپای هم ادامه می یافت.
✅ بنابراین شما میگویید ریشه های روشنفکریای عصر قاجاریه در کانتکس سیاسی اجتماعی و فرهنگی ما پا نگرفت بلکه در خارج از زمینههای فرهنگی ما به مسائل سیاسی و اجتماعی ما رشد یافت. پروسه ای که باعث شد مسائل جامعه ما هیچگاه به شکل ریشه ای حل نشود؟
🔻پیمان: مثالی میزنم که نشان میدهد اگر این آگاهی بود چقدر روندها عوض میشود. مورخین اولیه به نقش انجمنها اشاره کرده اند. انجمنهای ملی، محلی و صنفی دوران مشروطه که تعدادشان به 200 میرسد و بعضاً نقش برجسته ای در انقلاب مشروطه و مقاومت در برابر روسیه و استبداد بازی کردند که بسیار مهم است. اینها وارث نهادهای مدنی و صنفی واجتماعی ومحله ای بودند که از دوره صفویه به بعد در عرصه های زیست در شهرهاو محلات و تولید وپیشه وری وصنعت بومی و کسب وکار دربازار رو به توسعه گذاشتند. هم امور کسب وکار را سامان می دادند وهم نقش واسط بین دولت وجامعه مدنی را بازی می کردند.وهرزمان ستم واجحافی از سوی حکومت علیه شهروندان اعمال می شد عهده دار دفاع از آنها واحقاق حق شان می شدند. در روستاها نیز «بنه»ها مشابه همین نقش را در محافظت از نیروی کار درکشاورزی ایفا می نمودند. همبستگی وهمیاری که در چارچوب انجمن های صنفی ومحلی بین مردم به وجود می آمد به آنها امکان می داد که در شرایط سخت ـ جنگ واشغالگری یا فشار وتحمیل های قدرتهای محلی ویا حکومت مرکزی به جای توسل به خشونت و ستیز با خودی وبیگانه ویا فرار و وانهادن کشتزارها و کارگاهها، همیاری و همبستگی میان خود را تحکیم بخشیده چنان که معمول بود با توسل به شیوه های مقاومت فرهنگی ونافرمانی مدنی دربرابر فشارهای وارده از سوی حاکمان داخلی وتجاوزات ومداخلات بیگانه ایستادگی کرده از هویت فرهنگی واستقلال وحاکمیت ملی خویش دفاع کنند. انجمنها در استقلال از حکومت وپیوند وارتباط نزدیک با نیروهای فعال جامعه مدنی فعالیت می کردند. آنها سنت های پایدارجامعه ایران را می شناختند، وقتی جنبش پیروزشد و تأسیس مجلس ودولت ملی در دستور کار قرار گرفت، روح انقلاب و خواست نیروهای اصلیِ کارگزاران ایجاب می کرد که انجمنها به تعبیردیگر شوراها شالوده نظام دموکراتیک ملی مردمی را تشکیل دهند،خودرا اداره کنند وسامان بخشند ومانند مجلس شورای ملی برکار دولت نظارت مؤثر اعمال کنند. انجمنها لیاقت خودشان را در مشروطه نشان داده بودند و در تبریز در مدیریت جامعه متکثر افتخار آفریده بود و شهر را در بدترین شرایط اداره کرده بودند. روشنفکران این معنا را درنیافتند و با انجمنها پیوند نخوردند. احزابی که در مجلس دوم به وجود آمد احزاب روشنفکری بود. به این صورت که عده ای اجتماعیون عامیون وحزب دموکرات بودند اما در انجمنها ریشه نداشتند. انجمنها را با انتقادهای بسیار به انزوا کشاندند و از مرکز سیاست به حاشیه راندند تا زمان مصدق که میخواست انتخابات انجمن های ایالتی و ولایتی را برگزار کند که فرصت پیدا نکرد. این یکی از آثار منفی فقدان آگاهی در جامعه ایران و دوری از ارزشها و سنتهایی است که میتواند به تکامل راه آزادی و دموکراسی کمک کند.( ادامه در بخش چهارم )