✅ در تاریخ ما تحولاتی اتفاق افتاده که در پس آنها نتایجی حاصل شده و گروههای مختلف ارزیابیهای مختلفی از این نتایج دارند. به عنوان مثال برخی از انقلاب سال 57 به عنوان یک اتفاق مثبت یاد میکنند و برخی آن را مخرب میدانند. جامعه ایران در تاریخ 150 ساله از شروع جنبش تنباکو به این سو، دنبال چه چیزی بوده که گویی همچنان از به دست آوردن آن ناتوان است؟ ضمن این که اگر به این ارزیابیهای مختلف توجه کنیم، آیا میتوانیم بگوییم جامعه ایران به دنبال هدف مشترکی است یا این که مجموعه مطالباتی هست که گاهاً باهم در تعارض هم هستند؟
پیمان: این نکته درست است که نیروها وطبقات اجتماعی شرکت کننده و اثرگذار درانقلابات و جنبشهای اجتماعی یک قرن گذشته همگی خواستار آزادی ، استقلال وعدالت اجتماعی بوده اند، اما فراموش نکنیم که برداشت ها وانتظاراتشان از این مفاهیم جز در کلیت معانی مشابه نبوده است. همین قدر باور و امید داشتند که اگرآن اهداف تحقق یابند آنها نیز به خواسته ها و آرزوهای خود خواهند رسید. آن امید به اضافه اطمینان واعتمادی که به رهبران و تشکل های سیاسی و مدنی که به نحوی باآنها در ارتباط بودند، داشتند کافی بود تا برای موفقیت آن جنبش ها از انجام هر کاری که از دستشان برمی آمد دریغ نکنند. براین پایه بود که در جنبشهای بزرگ ملی مثل انقلاب مشروطیت، نهضت ملی کردن صنعت نفت و یا انقلاب بهمن ۵۷ اتحاد طبقات شکل می گرفت وغالبا تا نیل به پیروزی سیاسی پایدار می ماند. ازآن پس بود که تفاوت هدف واختلاف مشی بین گروهها به خاطررقابتهای ایدیٔولوژی یا اختلاف و تضاد منافع اقتصادی پدید می امد، وچون به جای رفع تعارض ها از طریق گفت وگوی منطقی و شیوه های مسالمت آمیز ودموکراتیک غالبا به تقابل وستیزبایکدیگر می پرداختند، دیر یا زود صف متحدشان فرو می پاشید.
در نتیجه نیروهای مادی وفکری و اجتماعی شان به جای تمرکز در جهت پایه ریزی وتقویت روابط وسامانی نو بر پایه خیر عموم، مصروف خنثی کردن اثر وجودی و حذف رقبای سیاسی و ایدیٔولوژیک می گشت. ضمن آن که برخلاف تصورپیروان برخی نحله های فکری سیاسی، بروزجدال وستیزبین گروهها و قشرهای مختلف اجتماعی درایران صرفا ناشی از تضاد طبقاتی و یا رقابت های سیاسی وایدیٔولوژیک نبوده است؛ بلکه عامل تکثر وتنوع قومی،فرهنگی وزبانی و مذهبی در زمینه ای از پراکندگی جغرافیایی نیزاز دیر بازمردم ایران را درون شبکه ای از گروه بندی های هویتی رنگارنگ در قالب انواعی از نهادهای مدنی، انجمن های صنفی ومحلهای یا قومی وزبانی ومذهبی جای داده است که در عین همبستگی در ذیل هویت واحد وفراگیرِ «ایرانی یکتا پرست»، از یکدیگر متمایز بوده اند. تمایزی که در شرایط عادی که جامعه از تعادل وثبات و عدالت مداری نسبی برخورداراست، ویا همگان در برابر تجاوز قدرتهای بیگانه و یا ستم وزورگویی و بیعدالتی حکومت های استبدادی مرکزی به مقابله می پردازند، به اتحاد ، همبستگی وهمزیستی مسالمت آمیزآنها خدشه ای وارد کند. تنها در خلال بحران ها ی اجتماعی، اقتصادی وسیاسی و زیر فشار تبعیض ها و محرومیت و ناامنی شدید است که این تفاوت های هویتی، قومی، فرهنگی ،زبانی ، مذهبی و محله ای مستعد تبدیل شدن به نزاع و خصومت می شوند و با وقوع یک حادثه اگرچه به ظاهر کم اهمیت، یا تحریک ومداخله از بیرون شعله ور می شوند. شکاف مهم دیگری که هم مستقیما دربه شکست کشاندن این جنبش ها وانقلابات ایفای نقش می کند وهم زمینه فعال شدن دیگر گسل ها و بروز نزاع های هویتی را فراهم می سازد، ماهیت اقتصادی وسیاسی داشته ومعمولا یکطرف آن نیروهایی هستند که در نظام پیشین موقعیت اقتصادی و سیاسی ممتازی داشته اند و در همراهی با جنبش مردم نیز به حفظ وتقویت آن ها می اندیشند و در همین راستا عمل می کنند، در صف مقابل آنان فرودستان وبخش های مهمی از نیروهای فعال در جامعه مدنی قرار می گیرند که پیش ازاین از سلطه سیاسی و اقتصادی اجتماعی گروه وطبقه حاکم در تنگنا و محرومیت بسر برده اند به اضافه ی نیروهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فعال در جامعه مدنی که تحت استیلای طبقه حاکم از همه ویا بخشی از حقوق سیاسی اجتماعی و منافع مادی خود محروم شده اند ونیز نیروهای فکری سیاسی آزادیخواه و برابری طلب که بنا بر ملاحظات وتعهدات فکری ویا اخلاقی و انسانی خود را ملزم به حمایت از توده های محروم در مبارزه بر ضد تبعیض و بی عدالتی می دانند. شکل دیگرجدال بین گروههایی است که برای کسب برتری واستیلای (هژمونی) سیاسی وایدیٔولوژیک باهم در رقابت وستیزقرار می گیرند. در سوی دیگر در میان نیروهای حامی انقلاب عناصری متعلق به طبقات ممتاز پیشین و به لحاظ اجتماعی واقتصادی برتر نیز حضور داشته اند که یا بنا به دلایل سیاسی و اقتصادی به ضدیت با حکومت، به صف مخالفان می پیوستند ویا به فراست زوال حکومت را نزدیک دیده و برای تدارک موقعیت وجاپایی در نظام آینده با مخالفان همداستان می شوند. این افراد به خاطر موقعیت ممتاز و نفوذ سیاسی واجتماعی واقتصادی سابق ولاحق، و وزنی که ازاین بابت به جبهه انقلاب می دهند مورد توجه افکار عامه قرار می گیرند ونامشان بر سر زبان ها می افتد. برهمین اساس در نظام جدید هم در رده نخبگان حاکم جایگیر می شوند. درهرسه خیزش بزرگ مردمی سده گذشته افرادی ازاین گروه را در مهمانی فاتحان نشسته در صدر مشاهده می کنیم. بطورنمونه در مشروطه عناصری از طبقه اعیان وشاهزاده ها وملاکان و رؤسای ایلات در صف مقدم جبهه انقلاب دیده می شدند و مسؤلیت های مهمی هم به آنان واگذار شد و نظام مشروطه و دولت ملی از ناحیه بعضی ازهمین افراد نیز آسیب فراوان دید. مشابه همین نقش منفی را بورژوازی تجاری سنتی در دوران بعداز پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ بازی کرد. در نهضت ملی ایران چون نظام کهن دگرگون نشده بود بخش عمده حاکمیت و تمامی پیکره ارتش عملا در صف مخالفان نهضت ودولت ملی و حامیان رژیم شاه قرار داشتند. البته همیشه عده ای هم بوده وهستند که با مشاهده نشانه های سقوط رزیم های رو به زوال نقاب آزادیخواهی وانقلابی گری برچهره می زنند تا ازآن نمط برای خویش کلاهی بدوزند. بالاخره باید از طبقه اشرافی جدیدی نام برد که تا پیش از شکل گیری نظام جدید به لحاظ موقعیت اقتصادی به طبقات متوسط ویا پایین ترجامعه تعلق دارند، اما همان گونه که در نظام جمهوری اسلامی هم اتفاق افتاد، بعداز اشغال منصب های سیاسی در نظام جدید، وبرقراری نظمی غیردموکراتیک یا نوعی دموکراسی صوری ونیم بند به شیوه اقتدار گرایان، حق آزادی بیان وانتقاد ونظارت بر عملکرد مسؤلان را از مخالفان و دگراندیشان و همه مردم سلب. وقضات را ازاستقلال رای وداوری محروم می کنند. ازآن پس بی آن که نگران مورد سؤال و نظارت و تعقیب قضایی قرار گرفتن باشند از امتیاز ورانت داشتن اقتدار ومصونیت سیاسی برای تبدیل شدن خود و وابستگانشان به یک طبقه مسلط اقتصادی بهره می گیرند. دراین موارد قاعده مارکس که بنا برآن قدرت سیاسی روبنا و زاییده قدرت وسلطه اقتصادی است، معکوس می شود، یعنی قدرت سیاسی به مثابه زیربنا عمل می کند و از قِبَلِ آن دارایی ها ومنابع اقتصادی را در کنترل وتملک خود در می آورند وبه تدریج به یک طبقه مسلط اقتصادی جدید استحاله پیدا می کنند. یعنی همچنان که دارندگان انحصاری قدرت اقتصادی میتواند نیروهایی را به قدرت رسانده و آن را درجهت تأمین منافع طبقاتی خویش هدایت کنند، دارندگان قدرت سیاسی نیز می توانند با سوء استفاده از اقتدار سیاسی ابتدا مدیریت وکنترل منابع وبنگاههای ملی وتولیدی و سپس مالکیت آنهارا به نام خود و وابستگانشان ثبت کنند.
نیروهای اجتماعی تحت سلطه حکومت و طبقه مسلط اقتصادی هم یکدست نیستند. مجموعه ای متشکل از طبقه متوسط، نخبگان سیاسی، تولید کنندگان خرد و متوسط مستقل و نیروهای جامعه مدنی، و تودههای میلیونی که از هرنوع اقتدار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی محروم هستند. این گروهها اکثریت جامعه را تشکیل میدهند و در کل اشتراکاتی در مبارزه با اقتدارگرایی دارند و میخواهند ساختار حکومت را به نحوی اصلاح یا تغییر دهند که در نقش حافظ منافع عمومی و آزادی و عدالت و برابری ظاهر شوند. این همدلی و همکاری و همیاری تا وقتی است که هم بیرون ومستقل از حکومت اند، یعنی جایی که قدرت سیاسی در دست های اقلیتی ـ نخبه ـ متمرکزاست و انباشت می شود، وهم از بازارمبادله ورقابت سرمایه داری که ثروت متمرکز است و سود وسرمایه انباشت می گردد. دراین دوعرصه فقط عده ی معدودی از سرکردگان سیاسی ویااقتصادی امکان حضور درمرکز ورأس قدرت سیاسی ویا اقتصادی رادارند. به همین خاطراولا، رقابت وخصومت وستیز بین داوطلبان ورود به این دوعرصه اجتناب ناپذیر است وثانیا اکثریت افراد جامعه به هیچ وجه امکان ورود به آن مراکز را ندارند، یعنی هم از مشارکت سیاسی وحق تعیین سرنوشت محروم می مانند وهم از حقی که درمنابع ودارایی های عمومی و درتملک محصول کار خود دارند. لذا تأمین آزادی همگانی ودموکراسی اصیل، عدالت و برابری و صلح پایداردراین دو حوزه منطقا ممتنع است.
بااین توضیح می توان فهمید که چرا نیروهای اجتماعی وسیاسی که تا پیش از قرا گرفتن درآستانه پیروزی و تسخیر قدرت سیاسی، با وجود تفاوت های فکری سیاسی و هویتی واختلاف نظردر اهداف درازمدت، همکاری و روابطی دوستانه و عاری از تبعیض و سلطه دارند، به محض رفع موانع برای اشغال کرسی های محدود حوزه حکمرانی به جان هم می افتند. یک دلیل عمده اش این است که در جامعه مدنی و عرصه عمومی مستقل و عاری از روابط سلطه و استثمارودر واقع ارباب ورعیتی ساختاراً به گونه ای نیست که افراد با ابتکارات وفعالیت های آزاد وسالم و درعین حال متفاوت خویش عرصه را بریکدیگر تنگ کنند بطوری که حضور مؤثرهر فرد ملازم حذف وطرد دیگری باشد. اما به محض آن که شرایط تغییرمی کند و دروازه های قلمرو محدود حکمرانی های متمرکز، اعم از مطلقه فردی و یا نخبه گرا و الیگارشیک، برای مدت کوتاهی به روی همگان باز می شود، رقابت بین گروهها و افراد برای اشغال وکنترل آن قلعه محصور ناگزیر می شود و روابط دوستانه و مداراگرانه آنها به بی اعتمادی و خصومت بدل می گردد.با مسابقه برای دراختیار گرفتن انحصاری یا سهم بیشتری ازمنابع قدرت سیاسی و اقتصادی، راهشان از هم جدا می شود ورو در روی هم صف آرایی می کنند. دلایل وانگیزه های رقابت بین افراد واحزاب و گروههای سیاسی روشنفکری بیشتر ایدیٔولوژیک و سیاسی است. و بین افراد وگروههای وابسته به طبقات فرادست؛ مالکان ومدیران بنگاههای اقتصادی وصاحبان سرمایه ودارایی معمولا سیاسی واقتصادی است. عامل دیگربروز اختلاف وجدایی، تفاوت های قومی و مذهبی در جامعه است که از دیر بازوجود داشته است؛ عاملی که فی نفسه مضرو مخل وحدت وهمآهنگی وهمزیستی بین آنها نبوده ونیست. این مسالمت جویی وهمبستگی تا زمانی است که هویت قومی و فرهنگی شان ازسوی حکومت های مستبد واقتدار گرا ویا دیگراقوام وگروههای سیطره طلب تهدید ومورد تعرض قرار نگیرد ویا حقوقشان تضییع ونسبت به آنها ظالمانه وتبعیض آمیز رقتار نشود ویا قدرتهای مداخله جو برای پیشبرد اغراض خاص سیاسی خود از بیرون ویا دارندگان گرایش های افراطی از داخل، آتش عصبیت های قومی ویامذهبی را شعله ور نسازند. لذا درشرایطی که در جامعه امنیت وآزادی هرچند نسبی برقرار است و نسبت به همگان بطور برابر وعادلانه رفتار می شود، تنوع قومی و مذهبی وفرهنگی به خودی خود وحدت فرهنگی وسرزمینی ایرانیان را تضیف نکرده درهمبستگی شان درمبارزه با ستم وخودکامگی سلاطین وحکام ویا مهاجمان واشغالگران بیگانه خللی وارد نمی کند. به عکس این تنوع فرهنگی عامل مثبتی در رشد و شکوفایی و نشاط وسرزندگی فکری فرهنگی وتمدنی ایران و ایرانی بوده وهست. چنان که در هر سه انقلاب و جنبش ملی و رهایی بخش یک سده اخیر همگی در صف واحدی برای کسب آزادی وحاکمیت ملی و عدالت اجتماعی متحد و حضور ومشارکت کامل ومؤثری داشته اند. اما پس از رهایی از قید سلطه نظام پیشین و شروع ستیز ورقابت بین گروههای رقیب برسر دراختیار گرفتن مهار ومدیریت حکومت، به دلایلی مثل نگرانی وترس از انکار استقلال هویتی وفرهنگی زبانی وطرد وبه حاشیه رانده شدن دوباره دراثراستیلا و برتری طلبی فرقه ای و ایدیٔو لوژیک حاکمان جدید، حالت دفاعی و گاه خصمانه به خود می گیرند و عصبیت های قومی وگرایش های جدایی طلبانه در میان آنها زمینه رشد پیدا می کند.
شدت رقابت ودرگیری بین گروههای رقیب بسیاری را به اقدامات شتاب زده وامی دارد و بعضی را به سمت رادیکالیسم خام وکور سوق می دهد. درنتیجه طرف های درگیر، اهداف وخواسته های مشترک واصول دموکراسی وبرابری وگفت وگوی منطقی ومسالمت جویانه را فراموش می کنند، وسرانجام با بالاگرفتن نزاع، حریفی که نفوذ اجتماعی بیشتری دارد یا زورش از بقیه بیشترو در کاربرد آن برضد رقبای خود بی پروا تراست، گوی قدرت را می رباید. وبقیه نیز اگر از تسلیم و اطاعت از حاکمان جدید سرباز زنند، طرد و از حقوق برابر سیاسی واجتماعی واقتصادی محروم می گردند. وضعیتی که در این چند تجربه تاریخی، پیوسته تکرار و تأثیر قابل توجهی در توقف سیر تحول و یا شکست جنبش ها داشته است.
✅ با این اوصاف ما هنوز در وضعیت پیشامدرنی هستیم و این تحولات هم تغییری ایجاد نکرده است. پیش از مشروطه حکومتها به این شکل مستقر میشدند که یک نیرو در میدان بر بقیه غلبه میکرد و قدرت را به دست میگرفت. آیا در این 150 سال، ساختار سیاسی ما همچنان به آن صورت عمل میکند و در تمام این سالها یاد نگرفتیم که نیروهای منتقد را در بخشی از ساختار سیاسی تعریف کنیم که مشارکت و مداخله کنند یا این که حداقلی از حیات سیاسی را برایشان متصور شویم؟
پیمان: درست است که جامعه ماعمیقا وارد عصر مدرن نشده است، اما جوامع مدرن غربی هم ازاین نوع آسیب درامان نبوده اند. درآن جوامع هم میان مردم و گروهها وطبقات اجتماعی نقاط اشتراک و اختلاف هردو وجود دارند. درآن جوامع حاکمیت قانون اعتبار واستحکام نسبتا زیادی پیدا کرده است. و گرایش های مختلف اکثرا در چارچوب احزاب با پایگاههای مشخص اجتماعی و رویکردهای علنی وشناخته شده سیاسی اجتماعی و طبقاتی و یا درقالب تشکل های مدنی وصنفی با اهداف وروش های تعریف شده بطورمسالمت آمیز به رقابت می پردازند. با این وجود درهمانجا نیز تعارضات طبقاتی و اختلافات قومی و نژادی یا هویتی به دفعات به خشونت کشیده می شوند و یا از سوی قدرت مسلط سرکوب می گردند. مگر نبود که کوتاه زمانی بعداز نهضت روشنگری وآغاز دوره تجدد، رقابت وستیزبین دولتهای سرمایه داری بر سر کنترل منابع مالی وثروتهای طبیعی وبازار جهانی و توسعه قلمرو نفوذ، پیوسته رو به شدت وگسترش یافتن گذاشت و سرانجام از درون همان دموکراسی های لیبرال بورژوایی دو جنگ بزرگ وویرانگر جهانی همراه با دوجنبش تمامیت خواه و نژاد گرای فاشیسم ونازیسم پدیدآمدند و میلیون ها قربانی از میان فرو دستان همراه با ویرانی های ومصایب بسیاربرجای گذاشتد. فاشیست ها ونازی ها با برهم زدن قواعد بازی و برانگیختن احساسات وعواطف لجام گسیخته میلیون ها نفر از همان مردم وبسیج وسازماندهی آنها به قدرت رسیدند و بخش اعظم جهان متمدن آن روز را به خاک وخون کشاندند. شدت و وسعت ویرانی و آسیب به زیر ساخت ها دولت ها وسردمداران نظام های سرمایه داری را برآن داشت تا با انعقاد پیمان ها ومیثاق هایی بین خود ولازم الاجرا دانستن آن برای دیگر اعضاء جامعه ملل، برای همیشه از بروز جنگ بین آنها در محدوده مرزهای سیاسی دولت های سرمایه داری در قاره های اروپا وامریکای شمالی پیشگیری شود و اگر از بروز آنها گریزی نبود به درون دیگر قاره ها و کشورهای پیرامونی تحت سلطه منتقل شوند. درعمل به مفاد این توافق بود که ازآن پس جنگ ها را به مستعمرات سابق و مناطق تحت نفوذ خود در بیرون از اروپا وامریکا در خاور میانه ، افریقا ، خاور دور و امریکای لاتین منتقل نمودند. با این وجود در همان جوامع مدرن هرروزه شاهد خشونت های نژادی وطبقاتی علیه رنگین پوستان و مهاجران غیر اروپایی و پیدایش وگسترش جنبش های ضد سرمایه داری هستیم. درآن کشورها دو عامل یکی استیلا طلبی تعارضات وبحران های درونی نظام های سرمایه داری و دیگری وجود گرایش های مدافع برتری نژادی بیش از هر عامل دیگر در بروز حشونت وجنگ نقش دارند. در عوض ورود به عصر مدرن برای آنها نقطه پایانی بود بر قرن ها جنگ وجدال بین مذاهب مختلف. که متأسفانه در جامعه ما برخلاف انتظار از انقلاب به این طرف بر اختلافات وتبعیض های مذهبی ومسلکی افزوده شده است. بطور کلی می توان گفت که تا بنیان سلطه نظام سرمایه داری جهانی و ریشه های اجتماعی وفرهنگی و اقتصادی تبعیض نژادی برکنده نشود، و و نظام های دموکراتیک اصیل مشارکتی وشورایی برابری طلب جایگزین نظام های اقتدارگرا و وسیاست های تبعیض آمیز طبقاتی و قومی ومذهبی نشوند و همگان از همه حقوق وآزادیها ی انسانی بطورعادلانه وبرابر بهره مند نگردند، جوامع بشری طعم صلح وآرامش پایدار و مدارا ودوستی ورفاه را نخواهند چشید.
اما در مورد این که ما تغییر کرده ایم باید بگویم هم آری و هم نه. آری به این معنا که برخی علل وعوامل موجبه بحرانهای اجتماعی متناوباً بازتولید شده اند؛ درصدرآنها اقتدارگرایی سیاسی و تمرکز قدرت در دست یک فرد و یا اقلیتی از نخبه های سیاسی واقتصادی است. که باعث می شود بقیه مردم از مشارکت خودآگاهانه ومؤثربه کلی محروم بمانند. آنچه در عمل استمرار یافت نوعی دموکراسی صوری ونیم بندِ برگرفته از مدل دموکراسی نمایندگیِ (یا نخبه گرا) بود که در کشورهای پیرامونی و با سابقه اقتدارگرایی عموما بطور ناقص بکارگرفته می شود . در ایران نیز جز در برهه های کوتاهی به همین صورت ناقص وابتر به اجرا گذاشته شده است. این امر نشان می دهد که درجامعه ما به رغم گذشت بیش از یکصد سال از انقلاب مشروطه وچند جنبش و انقلاب اجتماعی دیگری که برای تبدیل شدن به جامعه دموکراتیک و آزاد و برابر صورت گرفته و موفقیتهایی هم در در پی داشته است، عوامل بازتولید کننده نظام های اقتدار گرا همچنان قدرتمند وفعال اند. جالب است که درتمام این یک قرن واندی ـ حتی زمانی که دولت های دیکتاتور محصول کودتاهای نظامی قدرت را به دست می گرفتند، شکل دموکراتیک حکومت از متن سند قانون اساسی حذف نگردید. دلیل این امر را باید در زخم های عمیق و مزمنی جست که مردم ایران از قرن ها زندگی سراسر رنج در زیر سلطه حکومت های مطلقه استبدادی واربابان و حامیان استعمارگرشان برتن وروح خود داشته اند و خون ها وجان هایی که برای بارورکردن نهال آزادی و استقلال و خودفرمانی نثار کردند. به همین خاطر بین خواست حقیقی مردم که در هر سه انقلاب وجنبش آزادی بخش یک قرن گذشته بطور مکرر درشکل یک دموکراسی فراگیرمشارکتی مدل شورایی و به تعبیر جدید «گفت وگویی»، همراه با عدالت وبرابری بیان می شد وزیر فشار افکارعمومی در ردیف اصول قوانین اساسی قرار می گرفت و آنچه در عمل آنهم بطور ناقص به اجرا گذاشته می شود فاصله ای بعید وجود دارد. دریافت توده مردم ازاین مفاهیم ازتجربه ی زیسته شان در نظامات خودکامه اقتدارگرا و از آرزو و خواست دیرینه شان برای زندگی در سایه امنیت و آزادی وعدالت وبرابری رنگ ومعنا می گرفته است؛ درمفهوم آزادی، رهایی ازاجحاف وزور گویی و تحقیر و طرد شدگی را می دیدند ودر عدالت وبرابری، خاتمه دادن به رویه ظالمانه ی سلب حق مالکیت بر اراضی تحت کشت خود وتصاحب زورمدارانه محصول و ارزش افزوده حاصل کار پر رنج وزحمت شان توسط اربابان وتیولداران دولتی، متنفذین محلی و سران طوایف وبیگاری های اجباری در اراضی ودرخانه های اربابی، پرداخت مالیات های ظالمانه و وهدایا وپیشکش ها به صاحب منصبان و وخوانین و رشوه به مأمورین دولتی را انتظار می کشیدند. . به عبارت دیگر، سلطه و زور مداری به هردو بعد حیات سیاسی واجتماعی واقتصادی شان آسیب می زده است؛ هم از آزادی وحق تعیین سرنوشتشان محروم بوده اند هم از حق تملک محصول کار خویش و حق برابر در بهره بردای از منابع طبیعی برای رفع نیازهای اساسی شان، که دراصل به عموم مردم و همه نسل ها تعلق دارند.
✅ شما در انتهای صحبت بحث از روشنفکران کردید. نیروهای سیاسی که از عصر ناصرالدین شاه و مشروطه به این سو شاهد ظهورشان هستیم. یک عنصر ثابت دیگر سلطنت است و در عصر صفویه هم روحانیت پرنفوذ میشود که تا عصر قاجاریه هم این نفوذ ادامه دارد. جریان روشنفکری میخواهد قدرت سیاسی را از تمرکز خارج کند. با تسامح هم میتوانیم بگوییم مبارزه برای شکستن تمرکز قدرت نوعی مبارزهی روشنفکرانه است. به طور کلی نتیجه میگیرم روشنفکران نتوانسته اند به اهدافی که اعلام می کردند دست یابند و هربار بازی سیاسی طور دیگری رقم خورده است. سوال این است که روشنفکران از چه چیزی غفلت کردند که نتوانستند تا به امروز در برابر این دو نیرو پیشرفت ملموسی حاصل کنند؟
پیمان: در تاریخ معاصر ایران روشنفکران بخشی مهم از عامل انسانی در ایجاد وپیشبرد جنبش های رهایی بخش بوده اند که همراه وبا تاثیر گذاری متقابل با دومؤلفه دیگر: ساختارهای سیاسی،اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و شیوه های راهبردی، در هردو حالتِ به ثمر رساندن ویا به توقف وشکست سوق دادن جنبش های ملی ومردمی برای استقلال و ازادی و عدالت در کشور، تأثیر چشمگیر داشته اند. از دو مؤلفه دیگر، ساختارها اعم از اجتماعی سیاسی ویا فرهنگی، بخشی متعلق به ادوار تاریخی پیشین اند وبعضی دیگرمولود تحولات عصر جدید می باشند. ساختارها هم از تغییرات حاصله در علوم وفنون تأثیر می پذیرند وهم از تغیییراتی که در بخش های مختلف آن ـ سیاسی اجتماعی اقتصادی وفرهنگی ـ رخ می دهند متأثر می شوند. ازپایان دوره ی شکوفایی ونوزایی علمی فرهنگی قرنهای سوم تا پنجم هجری،تا آغاز عصر جدید که به انقلاب مشرطیت منتهی گردید، تغییرات ساختاری ناپیوسته وکند و نامحسوس ومعمولا خارج از اراده وآگاهی عامل های انسانی صورت می گرفته است. اما زمانی که ایرانیان درمواجهه با مظاهر ناشناخته وغالبا تکان دهنده ی تمدن وفرهنگ جدید اروپایی قرار گرفتند قبل از همه، معدودی افراد آگاه و پاکدامن فعال در حوزه حکمرانی وجامعه مدنی، که اسلاف روشنفکران عصرمشروطه بشمار می روند، نگران از مهلکه ای که کشور ومردم ایران درآن گرفتار شده بودند، به واکنش برانگیخته شدند. گام اول را عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه که از شکست سخت و خسران فاجعه بارجنگ با روسها شوکه شده بود به جلو برداشت. در جست وجوی پاسخ به این پرسش برآمد که چرا سپاه او که از رشادت و فداکاری بر ارتش دشمن برتری آشکار داشتند، باید متحمل شکستی آنقدر سهمگین شوند. پرسید چه چیزی آنها دارند که مانداریم؟ به محض اینکه اورا متوجه برتری سلاح ها و آموزش نظامی و تکنیک های نوین جنگی روسها ودیگر کشورهای اروپایی نمودند، فورا اقدام به اعزام دانشجو برای تحصیل در رشته های نظامی و فنون ساخت وکاربرد سلاح های جدید نمود. اخلاف روشنفکران تحولخواه او نیز با همین پرسش غلط وکمراه کننده، «چرا آنها یعنی اروپاییان جلو رفتند و ما عقب ماندیم؟» برای اصلاح ویا دگرگون کردن ساختارهای سیاسی نظامی،اجتماعی وفرهنگی کشور دست به کار شدند.سؤال گمراه کننده است زیرا «ما» و«آنها» در یک زمان، از نقطه صفرشروع نکرده بودیم و رقابت ومسابقه ای بین ایرانی ها وجوامع غربی پدید نیامد بود تا آنها از ما جلو بزنند وما ازآنها عقب بمانیم و لذا مصمم شویم با اقتباس وتقلید ومصرف مصنوعات آنان، آن «عقب ماندگی» راجبران کنیم. بی آن که متنبه شویم که خروج از دایره رکود وقرار گرفتن در جاده ی نوزایی وپیشرفت لوازم و پیش نیازهایی دارد که این سؤال منحرف کننده مانع از دستیابی به آنها می شود. زمانی که در قرن سوم هجری نهصت نوزایی علمی فرهنگی درایران و دیگرجوامع مسلمانآن روز پدیدآمد و با سرعت شروع به رشد و شکوفایی نمود، جوامع اروپایی در ظلمت قرون وسطایی خود زمین گیر و در رخوت ورکود بسر می بردند. بین ما وآنها مسابقه ای برای پیشرفت در کار نبود تا آنها از ما جلو بزنند. بلکه بعداز یک وقفه ورکود حاصل از خفقان وانسداد سیاسی ومذهبی تحت حاکمیت شاهان ساسانی ومؤبدان قشری مذهب و«شریعت مدار»زرتشتیِ متحد وهمدست آنان که منجر به فروپاشی سریع در برابر حملات عربهای مسلمان گردید، اسلاف ما بعداز پشت سر نهادن یک دوره دوقرنی برزخ گونه که ـ هرچند به ظاهر وبه گفته ی زرین کوب در سکوت ـ ولی درباطن صرف تأمل وبازاندیشی و درک واقع بینانه موقعیت و شرایطی گردید که درآن «پرتاب» شده بودند ومنجر به خودآگاه شدن ازتاریخ پرنشیب وفراز خویش و سرمایه ای از توانمندی های وجودی و میراث فرهنگی گردید که ازآن تجربیات با خود حمل کرده بودند. ازاین رو، با فراست وهوشمندی بسیار به قیام عباسیان بر ضد حکومت نژاد گرای بنی امیه یاری رسانده پیروزی آنهارا تسهیل کردند و ازرهگذر آن حوزه فراغ ونسبتا آزادی نصیبشان گردید که به آنها فرصت داد تا آزادانه و بدون اجبار واکراه، با اتکاء به میراث فکری فرهنگی پیشین خود، دین اسلام را که در یگانه پرستی و تأکید بر اصول وارزش های بنیادی آزادی، برابری، و رویکرد مثبت وفعال به زندگی و گشودگی به روی جهان ومدارا و مهربانی با خودی وبیگانه وطبیعت جاندار وبی جان، با آیین زرتشت هم ریشه و همذات بود پذیرا شوند. وبا بصیرت تمام فرصت پیش روی را برای ایجاد و توسعه نهضت نوزایی علمی وفرهنگی که به مدت بیش از سه قرن تا آغازهجوم وسلطه ترکان و بسته شدن مجدد فضای فکری سیاسی جامعه ادامه یافت، مغتنم شمرند. ایرانیان مسلمان دراثر جنک ها و نزاع های طایفه ای که از بیرون برآنها تحمیل شد وآزادی وامنیت وفراغت خاطری را که برای ادامه تلاش ها وخلاقیت های علمی وفرهنگی لازم است، ازآنان سلب گردید، از پیشرفت بازماندند. این وقفه ورکود پیش ازشروع رنسانس و پایان قرون وسطای اروپا اتفاق افتاد. آنها هنوز از جا برنخاسته ودر جاده ترقی گام ننهاده بودند و مسابقه ای آغاز نشده بود که بشود گفت ازما جلو زدند وما عقب ماندیم. درآغاز عصر بیداری اندیشمندان اصلاحگر ما به جای آن سؤال گمراه کننده باید از خود می پرسیدند چه عواملی سبب شد که ما از پیشرفت و نوآوری در عرصه علم وفرهنگ باز ماندیم وگرفتار رکود و انحطاط گشتیم؟ ممکن است بگویند با این تغییر چیزی از واقعیت کم ویاعوض نمی شود؛ هرچند آنها دیرتر شروع کردند ولی خیلی زود وسریع به ما رسیده جلو زدند وما عقب ماندیم. اما اینطور نیست، لازمه طرح سؤال به صورتی که انجام گرفت دردرجه اول این است که طرفین در زمان معینی از نقطه صفر، در مسیری واحد، برای رسیدن به هدف یا اهدافی مشترک و تحت شرایط برابر وکنترل شده مسابقه را آغاز کنند. وحال آن که هیچیک از این لوازم در این مسابقه فرضی موجود نبوده است. که اگرچنین شرایطی برقرارمی بود، هم مفهوم «عقب ماندگی» در باره طرف ایرانی مصداق پیدا می کرد و هم پیش گرفتن سیاست وراهبرد اقتباس وتقلید «از نوک ناخن تا فرق سر» از فرنگ معنا دار ومنطقی می بود. ولی چنین شرایطی در واقعیت امر وجود نداشت و مقایسه این دو حرکت قیاسی مع الفارق بوده است. ازاین رو، «عقب مانده» مفهومی شرقشناسانه است که اروپاییان بامعیار ومقیاس قرار دادن تمدن وفرهنگ خود برای توصیف ملتها و فرهنگهای غیراروپایی ازجمله ایران بکار برده اند و به ما نیز القاء کردند که پیوسته میراث تمدنی وفرهنگی خود را با تراز تمدنی فرهنگی آنها بسنجیم و خویشتن خویش را «عقب مانده» بدانیم وبخوانیم. وحال آنکه این توصیف حاصل «تفکر» در علل وعوامل وقوع توقف ویا کندی و رکود در حرکت نوزایی علمی فرهنگی دوره میانه ایرانی اسلامی و برآمده از خودآگاهی تاریخی مردم ایران نیست، آن را اروپاییان به این دلیل به همه جوامع وتمدن های غیر اروپایی نسبت دادند که «خود»را مرکز عالم و پرچمدار و پیشتاز تمدن وفرهنگ بشری می دانند که از یونان باستان آغاز گردیده، و با پشت سرنهادن ادوارامپراتوری رم، قرون وسطای مسیحیت، رنسانس و روشنگری و انقلاب صنعتی به عصر مدرن قدم نهاد واکنون در حال گذر به پسا مدرنیته است. سؤالی که مبنای حرکت اصلاح طلبی از عباس میرزا ولیعهد تا انقلاب مشروطه قرار گفت وغالب روشنفکران نیز از همان زمان تا امروز اقدام ومبارزه برای توسعه سیاسی، اجتماعی اقتصادی وفرهنگی را با پاسخ به همین پرسش آغاز و ادامه داده اند، زاده پذیرش برچسب عقب ماندگی بود که به جامعه وفرهنگ ما نسبت داده شد. و از لوازم آن این بود که پیوسته خودرا باآنها برابر نهیم وببینیم آنها چه«دارند» که ما«نداریم»، همان ها را وارد ویا اقتباس وتقلید کنیم تا عقب ماندگی مان جبران وبا آنان همطرازگردیم. حرکتی که ازاخذ تسلیحات و نحوه سازماندهی وآموزش رزمی ارتش آغاز شد با وارد کردن دیگرمصنوعات مصرفی، وسپس تولیدی وسرمایه ای، نظام مدیریت مالی واداری وسرانجام اقتباس قوانین و نظام نمایندگی ادامه یافت.
جنبش مشروطیت و نهضت ملی پیش ازآن، بنا به دلایلی ازاین دست، به اهداف مورد انتظار دست نیافتند ویا درنیمه راه متوقف گشتند. انقلاب بعدی هم تا کنون سرنوشتی ، بهتراز قبلی ها نداشته است. یک دلیل عمده این ناکامی ها وابسته بودن سازوکار وروندهای توسعه به نیروهای محرکه بیرون از جامعه بوده است. در حالی که به رغم افول دراز مدت علمی فرهنگی، نیروهای فعال در صنایع بومی، بی آن که قادر به نوآوری باشند، بطور یکنواخت به کار خود ادامه می دادند. نزدیک هفت قرن غلبه ناامنی و بی ثباتی فلج کننده، وقفه وگسستی طولانی از جنبش نوزایی پدید آورد وبه فراموشی از سرچشمه ها و مبادی آفرینش های علمی وفرهنگی عصر نوزایی منجر گردید. دراین مدت نیروهای خلاقه فکری روش های دستیابی به حقیقت و رمز وراز تغییرات تکاملی همه به خواب فراموشی فرو رفته بودند. دراین وضعیت هم فهم ریشه ها ومبادی اندیشه وفرهنگ و فناوری و نظام زندگی مدرن و علل سقوط ما در هاویه رکود وانحطاط ممتنع می نمود وهم ایجاد ارتباط با سرچشمه های آفرینش های دوره میانه ایران اسلامی و طرح پرسش های عصر جدید در برابر آن ها ناممکن. وحال آن که اگر به جای پرسش از «چرایی عقب ماندن ما از غرب»، از «علل وعوامل ایجاد وقفه در جوشش ها وابداعات فکری و عملی عصر زرین علمی فرهنگی سوم تا پنجم هجری» سؤال می شد، آنگاه این امکان وجود می داشت که اهل اندیشه و روشنفکران در گیرتلاش در حل «مسأله ایران» شوند و به جای تقلید ودنباله روی صِرف وقناعت کردن به ترجمه واقتباس، میراث فکری فرهنگی وعقلی وتمدنی و ماحصل تجربیات تاریخی خودرا وادار به جواب دادن به پرسش هایی برگرفته از بحران ها وتناقضات وتضادهای دامنگیرحیات مادی ومعنوی کنونی مان کنیم. کاری که نیازمند تفکر و ژرفنگری در تاریخ وگذشته ی فرهنگی وتمدنی خود برای پی بردن به علل پیدایش وقفه در آخرین حرکت نوزایش علمی فرهنگی مان می باشد. با برقراری فرایندی از تعامل وگفت وگو بین این خودآگاهی تاریخی وفرهنگی و اندیشه و زیست مدرن، نیروهای محرکه فکری وعملی درون جامعه ازنوفعال می شوند.و با قرار گرفتن در برابر افق های جدید رشد وشکوفایی آفرینش فکری، علمی وفرهنگی ومعنوی از سر می گیرند. اما سؤال به گونه ای طرح شد که پاسخ منطقی آن نوعی از کنش فکری وعملی سیاسی واجتماعی بوده است که دراثر آن، ناامنی وبی ثباتی فلج کننده تکرار و در نتیجه آن، هرج ومرج و بی قانونی ونزاع وخشونت متناوبا باز تولید می شود و از بطن آن استبداد واقتدار گرایی ساقط شده از قدرت، جان تازه می گیرد.
“زمان حال سایه ای از گذشته است. هیچ کس از ما توانایی فرار از گذشته را نداریم. تنها شجاعت رو در رو شدن با گذشته است که امکان رهایی از آن را به ما میدهد.”
در بخش اول در رابطه با ارزیابی های مختلف از جنبش های اجتماعی ، اهداف و مجموعه مطالباتی که این جنبشها دنبال می کردند همچنین تمرکز و تصلب قدرت متمرکز که حاضر به کمترین مشارکت سایر نیروها در ساختارهای سیاسی و اقتصادی و … نبودند و چگونگی عقیم ماندن تلاشهای جریانهای روشنفکری در ممانعت از تصلب اندیشه دینی و تمرکز قدرت پادشاهی گفتگو شد در بخش دوم به کارگزاران جنبشهای اجتماعی از مشروطه تا انقلاب 57 ، گروهبندیها و تشکلیابیهای افراد و نیروهای اجتماعی و چگونگی رویکرد آنان نسبت به تحولات انقلابی و قدرت سیاسی پرداخته خواهد شد .
✅ عوامل موثر شکست جنبش های سده اخیر و ناکامی در نیل به آرمانهای رهایی بخش جامعه را در چه بنیانهایی می توان جستجو کرد؟
پیمان: در مورد نیروهای کارگزار درجنبشهای اجتماعی از مشروطه تا انقلاب بهمن۵۷ ، توجه به این نکته لازم است که آن گونه که در جوامع پیشرفته صنعتی می توان طرز آرایش نیروهای اجتماعی را درچارچوب ساختار طبقات متمایزاقتصادی تبیین کرد در جامعه ما این کار بدون برخورد با دشواری امکان پذیر نیست. تا پیش از انقلاب مشروطه، گروه بندی و تشکل یابی افراد ونیروهای اجتماعی بیشتر در چارچوب تمایزات قومی قبیله ای، زبانی فرهنگی، مذهبی، صنفی و محله ای انجام می گرفت. تمایزات طبقاتی در درون این همبستگی ها تا حدود زیادی رنگ می باخت. بااین حال، تقسیم بندی کلان مردم به طبقات کاملا متمایز خاندان شاهان واعیان وابسته به دربار، طبقه اشراف ( شامل زمین داران بزرگ و وتیولداران، رؤسای ایلات وصاحب منصبان عالیرتبه نظامی ودیوانسالاری و بازرگانان درجه اول وفقها ومجتهدین (طراز اول)، طبقه متوسط ( شامل تجار و کسبه و پیشه وران،) و طبقات فرودست ( شامل کارگران، کشاورزان و دیگراقشار خرده پا). بااین حال مشارکت مردم در جنبش های سیاسی اجتماعی بیشتر از طریق عضویت در شبکه ای از گروه بندی های صنفی، قومی، زبانی ،فرهنگی، مذهبی و محله ای صورت می گرفت تا تشکل ها واحزابی با ماهیت متمایز طبقاتی.
در انقلاب مشروطیت روحانیون و روشنفکران و دانشگاهیان، تجارمتوسط وپیشه وران،(بورژوازی ملی)، کارکنان دولتی وخدمات خصوصی، کارگران، توده های فرودست وحاشیه نشین شهری وتاحدودی کشاورزان و لایه هایی از طبقه حاکم واشرافی صاحب قدرت. گروههای نخبه ی حامی تغییر، اعم از اعیان و رؤسای ایلات و یا روحانیون و روشنفکران ـ هرچند به دلایل متفاوت ـ غالبا نسبت به تحول انقلابی رویکردی دوگانه دارند؛ تا استبداد پابرجاست همبستگی وهمراهی با توده ها و انجمن های آزادیخواه را حفظ می کنند، بعدازآن مسیرشان ازهم جدا می شود، در کل عده ای به راه وآرمان انقلاب وفادار می مانند، گروهی راه نفاق پیش می گیرند؛ در حالی که تظاهر به طرفداری از خواسته های عمومی می کنند در باطن ودر عمل اغراض ومنافع شخصی ویا گروهی وطبقاتی خود را پی می گیرند. و تعدادی هم عهد شکنی کرده در نیمه راه به انقلاب پشت می کنند و مرتکب خیانت می شوند. بسیاری به انگیزه های مختلف؛ منافع شخصی و طبقاتی، دلایل و یا تعصبات ایدیٔولوژیک و عده ای هم به خاطر تمایلات شخصی و یا فرقه ای برتری جویانه، رودر روی یکدیگر قرار می گیرند. لذا نباید این افراد را از نظر سطح و رتبه در یک ردیف قرار داد.
✅ فقها با قدرت مستقر و جنبشهای اجتماعی چون مشروطه در دوران معاصر چگونه مواجهه یافتند؟
پیمان: فقهای شیعه از زمان غیبت به این طرف به رویه امامان (از بعداز شهادت امام حسین)، مبنی بر امتناع از خروج علیه حکام جور به منظور تکیه زدن بر کرسی خلافت عمل کردند. واز فرصت های مساعدی که برای تحقق این منظور ـ ازجمله دردوره حکومت آل بویه ـ برایشان پیش آمد آگاهانه صرفنظرکرده از آن رویه عدول ننمودند. پیشتر، امام صادق پیشنهاد عباسیان را برای پذیرش رهبری قیام علیه بنی امیه و مقام خلافت بعداز آن را نپذیرفت. و خود نیز مستقلا و به رغم درخواست های مصرانه یاران از قیام مسلحانه که از سوی دیگر گروههای شیعه شرط احراز صلاحیت امامت اعلام شده بود سرباز زدند. زیرا روشن بود که تحت آن شرایط مقام خلافت بدون اثبات برتری در اعمال خشونت و کسب پیروزی در جنگی بی رحمانه و پرهزینه و غلبه بر خیلی از رقبای مسلح مقبول عامه شیعیان قرار نمی گرفت.
درجامعه ای که حکمرانان برای حفظ قدرت از دستبرد رقبای مسلح باید مدام در جنگ و جدال به سر برند و فقط با زور اسلحه و خونریزی می توان یک روز بیشتر حکومت کرد چگونه می توان درصلح زندگی کرد؟حقوق وآزادی های مردم وکرامت انسان هارا پاس داشت و کشوررا براساس اصول شورا وآراء عمومی، عدالت و مساوات و تقوا اداره نمود؟ وی راهبرد دراز مدت آماده سازی نظری وعملی افراد وایجاد همبستگی وتشکل یایی نیروهارا برانتخاب آن شیوه بد فرجام ترجیح داد. فقهای نخستین نیز از مقطع غیبت به بعد که بحران رهبری در میان گروههای مختلف شیعه و نزاع وجدال های فرقه ای بطور عام به اوج رسیده بود حفظ میراث علمی و تجربی امامان و بقای خط اصلی حرکت آنان را در صدر وظایف خود قرار دادند و ورود به میدان رقابت و ستیز برای دستیابی به قدرت سیاسی آن هم در زمانه ای که درآن حکومت کسی مشروع شناخته می شد که آن را با غلبه وزور (تغلب) در میان نبرد با حریفان به چنگ آورده باشد، برخود حرام کردند. آنان برای صیانت از هویت فکری ومیراث علمی امامان شیعه وتداوم گسترش موجودیت تشکیلاتی آن در برابر فشار خلفا وسلاطین و گروههای مخالف و رقیب راهبرد مقاومت فرهنگی را برگزیدند. آنان حفظ وگسترش شبکه تشکیلاتی،کسب تفوق فکری وایدیٔولوژیک در متن جامعه مدنی و پرورش کادر را به عقل مصلحت اندیش ومعطوف به بقا نزدیک تر دیدند تا نزاع بر سر دستیابی به قدرت سیاسی. مطابق اصول پذیرفته شده وسنت، رهبران اولیه فقها وظیفه داشتند برمبنای اصل امر به معروف ونهی ازمنکر اقدامات خلاف حق وعدالت و راستیِ حکام جور را درهمان چارچوب مقاومت فرهنگی ومدنی مورد انتقاد قرار داده ازهمکاری و مماشات با آنها دراین زمینه ها خودداری کنند. ولی بسیاری حتی از میان رهبران فکری شان از عمل به این اصل سر باز زده به بهانه محروم بودن از رهبری معصوم، به سکوت هم بسنده نکرده بعضا از همکاری با آنها دریغ ننمودند.
برطبق این رویه بود که جز معدودی که به عذرغصب مقام امام معصوم از قبول همکاری با حکومت خودداری کردند، بیشتر فقها دعوت شاهان صفوی را برای خدمت در دستگاه حکومت پذیرفتند. شاهان صفوی باتمرکز قدرت در دستهای خود، اکثریت جمعیت سنی مذهب ایران را زیر فشار و خشونت مجبور به تغییر مذهب کردند. وبااین کار ضمن تقویت پایگاه اجتماعی خود وحدت وانسجام درونی جامعه ایران را دربرابر همسایگان سنی مذهب در شرق وغرب کشور استحکام بخشیدند. به موازات آن موقعیت و پایگاه اجتماعی فقها در درون و بیرون از دستگاه حکومت تقویت شد. این قدرت با توجه به موقوفاتی که صفویه به آنها بخشید بنیه مالی خوبی هم پیدا کرد. بنابراین پس از صفویه در پیوند با بازار و توده مردم قرار گرفتند که هم میتوانستند نقش داور را بازی کنند و هم احکام فقهی را در معاملات و دیگر روابط درون جامعه مدنی بکار گیرند.
این وضعیت، حضور روحانیت را در متن زندگی روزمره مردم معنادار کرد. چه روزمره از نظر شعائر و آداب عبادت که در این دوره بسیار گسترده شد و مردم به صورت جزء به جزء وابسته به مراجع روحانی و فقهی شدند و چه در معاملات و امور مرتبط با کسب وتجارت و همین طور ازدواج و تولد و مرگ. این اقتدار نمیتوانست در رقابت با حکومت قرار نگیرد و گرفت؛ اما چون ایده مسلط در اندیشه فقها این بود که در غیاب امام معصوم امکان ایجاد حکومت شرعی نیست و هرکس در این راه اقدام کند خطاست. مبارزه علیه حکومت جور با هدف جایگزین کردن حکومت شرعی نه فقط واجب نبود بلکه ازآن نهی شده بودند. لذا از این بابت دلیل وانگیزه ای برای جهاد علیه حکومت های غاصب نداشتند و بالطبع لازم نبود برای تسخیر قدرت درگیرنزاع با رقبا شوند. افزون براین مزیت، امتناع از تأ سیس حاکمیت شرع در دوران غیبت، فقهارا واداشت تا جامعه مدنی وعرصه عمومی را که از استقلال نسبی از حاکمیت ها برخوردار بودند، عرصه اصلی ادای مسؤلیت های دینی واجتماعی خود قراردهند و چتر سیطره (هژمونی)فکری و ایدیٔولوژیک خود را درآن بگسترانند.، انتخابی که آنان را در ارتباط وپیوند نزدیک و چهره به چهره با مردم و مناسبات اجتماعی ـ اقتصادی درون جامعه مدنی قرار می داد وخواسته وناخواسته درگیر مسایل و معضلاتی می نمود که ازمعدود امور «حسبیه» فراتر می رفت و امور مرتبط با زیست مدنی مردم را نیز دربر می گرفت.
از آن سو، گسترش نفوذ واقتدار فکری واجتماعی فقها درجامعه، اقتدار وسیطرهی مطلقه شاهان و حاکمان خودکامه را به چالش می کشید و حوزه مسؤلیت های مدنی شان با وظایف دولتی تداخل می کرد و خواهی نخواهی رقابت و دشمنی گاه پنهان و گاه آشکار با یکدیگر رابرمیانگیخت. به علاوه، درهم آمیختگی زندگی مدنی با سیاست و اموری که به وظایف حکمران در نظام های اقتدارگرا مربوط می شد، پای آنان را به «سیاست رهایی بخش» در سپهر عمومی که جزء مهمی از انتظارات مردم تحت سلطه حکومت های جایٔر از رهبران دینی بوده است می کشانید. درجدال و نزاعی که بین مردم تحت ستم وحاکمان جور در می گرفت فقها وظیفه داشتند جانب مردم را بگیرند و اگر نصایح شان در بازداشتن جایران از تجاوز وزورگویی سودمند نیفتاد، مردم را به مبارزه برای جایگزین کردن حکومت عدل به جای جورترغیب و یاری کنند. مسؤلیتی که مراجع دینی عصر مشروطه از انجامش سرباز نزدند. ازآنجا که محدوده وظایف واختیارات دولت وعلما به دقت تعریف واز یکدیگر تفکیک نشده بود، اقدام هرطرف درجهت توسعه قلمرو نفوذ خود در جامعه نارضامندی و سوءظن طرف دیگر را برمی انگیخت. اما چون فقها داعیه داشتن حکومت نداشتند، اختلاف ورقابت بین آنها به خصومت آشکار و گسست پیوند های بین علما وسلطنت نمی انجامید. مگر زمانی که توده های مردم علیه ستم و استبداد رأی شاهان قیام می کردند، و مجتهدان همانند دوره انقلاب مشروطه در برابر دوراهی حمایت از مردم ویا جانبداری از سلطنت قرار میگرفتند.
درجریان جنبش مشروطه خواهی بیشتر فقهای بزرگ با این منطق که تحت حاکمیت دولت های مستبد وخودکامه استقلال و عزت و سربلندی ومصالح جامعه مسلمین ازداخل وخارج در معرض خطر نابودی قرار گرفته وعدالت وامنیت جان ومعاش از جامعه رخت بربسته است و چون استبداد ملازم رواج ظلم و نابرابری و ذلت وخواری مردم است، باید جای خود را به حکومت مشروطه بدهد که با عدل و مساوات ملازمت دارد و براساس رأی و اراده عمومی تشکیل می شود و حدود اختیارات آن محدود به قوانین مصوب نمایندگان ملت خواهد بود، بنابراین بیدرنگ از مشروطیت حمایت کردند و علیه استبداد موضع گرفتند. هرچند ممکن بود این فقها ازنظر کمی در اقلیت باشند اما چون به لحاظ علمی برجسته بودند و میان مردم هم نفوذ کلام داشتند، توانستند توده را بسیج کنند و در پیروزی بر استبداد نقش تعیین کننده داشته باشند. افرادی مانند شیخ فضل الله نوری هرچند معتقد به ولایت وحکومت فقها نبودند، اما اختلافات شان با مراجع مشروطه خواه موجب شد به بهانه ضدیت آزادی و مساوات و حکومت قوانین عرفی با احکام شریعت، به جبهه طرفداران استبداد به پیوندند وبا مشروطه خواهان بستیزند. ولی اکثریت مردم به این مخالفت ها اعتنا نکردند و تأیید مراجع بزرگ دراین که شریعت با آزادی و مساوات و حق تعیین سرنوشت و اداره امور جامعه توسط شوراهای مردمی مخالفت ندارد برایشان حجت بود، پس باهمه توان مادی ومعنوی خود از آرمان آزادی و عدالت و حاکمیت ملی دفاع کردند.
مخالفت های مشروعه خواهان که در همدستی وهمداستانی با سلطنت استبدادی صورت می گرفت بی نتیجه ماند و کودتای محمد علیشاه از طریق به توپ بستن مجلس توسط قزاقان لیاخوف روسی نیز با مقاومت انجمن ها و بویژه ایستادگی ودلیری های انجمن و مردم تبریز خنثی گردید. با این وجود رهبران انقلاب برای بستن دهان فقهای مخالف مشروطیت یک ماده در متمم قانون اساسی گنجاندند که بنا برآن قوانین مصوب مجلس شورای ملی نباید مخالفت آشکار با احکام شریعت داشته باشد. وبرای این منظور می باید پنج مجتهد به نمایندگی از جانب فقها برمصوبات مجلس نظارت داشته باشند. تعدادی مجتهد نیز برای این منظور معرفی شدند ولی در عمل هرگز به این ماده عمل نشد وازاین ناحیه مزاحمتی در وظیفه قانونگذاری نمایندگان مجلس پیش نیامد. به همین جهت معتقدم مورخینی که مشارکت فقها در انقلاب مشروطه و قانون اساسی را باعنوان «مشروطه ایرانی» به مثابه کاشت نهالی تفسیر کرده اند که ثمره اش جزحاکمیت فقها و ولایت فقیه بیشتر نبود ، به جای رویدادها وعوامل واقعی دخیل در شکل گیری نظام مشروطه پیشفرض های خودرا مبنای تحلیل وتفسیر قرار داده اند.
فقهای طرفدار آزادی ومشروطیت بعضا مثل نایینی از مبانی فقهی فقط برای دفاع از آزادی ومساوات و اصل حاکمیت اراده ملت استفاده کردند. آن تبصره هم که بنا به ملاحظاتی در متمم قانون اساسی گنجانده شد، هرچند اجتناب پذیر بود، ولی درعمل وپیش از آن که مخلّ آزادی واستقلال رأی نمایندگان مردم شود، به بوته فراموشی سپرده شد. فقهای مخالف مشروطه ودر راس آنها شیخ فصل الله نوری نیز بنا به رویه فقهای سلف قایل به نیابت فقها در امرولایت به معنای تأسیس حکومت شرعی نبود. او از سلطنت مستبده حامی شریعت در برابر سلطنت مشروطه مبتنی براراده ملت ـ که به زعم وی مغایر با احکام شریعت بود ـ دفاع می کرد. مخالفت های اودر جریان پیشرفت نهضت مشروطیت اختلالات کم وبیش اثرگذار ایجاد نمود ولی نتوانست آنرا متوقف وبه شکست بکشاند. فرجام تلخ انقلاب ودولت ملی و قانون اساسی معلول عوامل متعدد داخلیِ مرتبط با ضعف ها درونی جنبش وتضادها وجدال وستیزهای سیاسی و ایدیٔولوژیک فیمابین احزاب و شخصیت ها و عوامل خارجیِ مرتبط با مداخلات ودسیسه های دو قدرت استعماری روس انگلیس بود. فقهای مشروطه خواه بعدازشدت یافتن اختلافات داخل مجلس ودولت و رواج آشوب وخشونت در کشور ومشاهده وقایع غیر منتظره ای مثل ترور سید عبدالله بهبهانی سرخورده و بعضا پشیمان ، منفعلانه از صحنه کنار کشیدند و سکوت پیشه کردند.
✅ عوامل موثر در افول و شکست جنبش های سده اخیر مردم ایران و تحقق خواسته های تاریخی شان: آزادی و حاکمیت ملی و مردمی، ترقی و عدالت وبرابری را در چه می دانید؟
پیمان : عوامل دخیل در سیر افول و شکست جنبش های سده اخیر در تحقق خواسته های تاریخی مردم ایران؛ یعنی آزادی و حاکمیت ملی و مردمی، ترقی و عدالت وبرابری، صرفنظر از تفاوت شرایط زمانی و موقعیت ها، درکل مشابه همان عواملی هستند که شکست انقلاب مشروطه را رقم زدند؛ اختلاف ونزاع بین احزاب و شخصیت ها اعم از روشنفکران وسیاستمداران، حضورقشری ازنیروهای ارتجاعی و وابسته به طبقات فرادست جامعه نظیراعیان، خوانین ومالکان بزرگ در ارکان دولت جدید ـ درحالی که هیچ همدلی با آرمان آزادی وبرابری و حاکمیت حقیقی ملت نداشتند ـ هریک به سهم خود بردامنه آشوب وهرج ومرج و نارضایتی عمومی از دولت ومجلس می افزودند.غالبا با فراهم کردن اسباب تشدید مداخلات ویرانگر روسیه وانگلیس بر ضد پروژه تأسیس حکومت ملی و تحقق اصل استقلال و حاکمیت ملی، مانع ار تثبیت حاکمیت واقتدار دولت ملی و انجام وظایف آن بویژه در تأمین امنیت و حاکمیت قانون و اجرای عدالت شدند.
بهنظر من مهمترین عامل داخلی یِ تضعیف کننده جنبش بیرون راندن انجمن ها از صحنه عمل سیاسی ومشارکت مؤثر و حتی تعیین کننده آنها در سرنوشت انقلاب وحفط آن از آفت انحراف وفساد و پراکنده شدن پایگاه مردمی آن بود. اتفاقی که حکومت ملی را به شدت ضعیف و آسیب پذیر نمود. ناتوانی دولت ملی زیر فشار دو دولت استعماری با شروع جنگ جهانی اول تشدید وبه اوج رسید، تا آنجا که در سال ۱۹۰۷ طی معاهده ای دوجانبه بخش عمده سرزمین ایران را در شمال وجنوب بین خود تقسیم کردند و بخش ناچیز وکم اهمیتی را درمرکز برای دولت ایران باقی گذاشتند. این وضعیت به فروپاشی دولت ملی انجامید و در گرماگرم هرج ومرج وآشوب ودرحالی که دولت جدید انقلابی شوروی پا از مداخله درامور ایران باز پس کشیده واز مطامع استعماری مورد درخواست حکومت تزاری صرفنظر می کرد، انگلستان که خودرا یکه تاز عرصه سلطه جویی برایران می دید، برای حفاظت از امنیت حوزه منابع نفت در جنوب کشور و پیشگیری از نفوذ دولت جدید کمونیستی روسیه درایران وازسرگیری رقابت های دیرین، مقدمات کودتای نظامی توسط رضاخان میرپنج را تدارک دید وبه اجرا گذاشت ، وبه این ترتیب بساط نظام مشروطیت وآزادی به کلی برچیده گشت.
( ادامه در بخش سوم )