حاکمیت در نهایت خشونت و بیرحمی بدعتی را نسبت به زنان اعمال میکند که حتی در دیکتاتوریهای قرون وسطی نیز سابقه ندارد؛ بدعتی که نه دین است و نه عرف، نه اخلاق است و نه شرف و نه حتی مندرج در قوانین خودنوشتهشان.
یک روز سپیده رشنو، دختر فکور و آزاده به بهانه اجبار در حجاب با چهرهای کبود از ضرب و شتم در پرده تلویزیون وادار به اعتراف علیه خود میشود.
روزی مادری دردمند، خودش را جلوی ماشین گشت ارشاد پرتاب میکند و ضجه میزند، دخترم مریض است او را نبرید؛ و البته حاکمان گوش شنوایی برای شنیدن اعتراضات ندارند.
و امروز، مهسا امینی، دختر کُرد سقزی از کنار برادرش دستگیر میشود و به بهانهی مندرآوردیِ “توجیه و آموزش” درباره حجاب، با خشونتی که ماهیت وشکل آن برای ملت واضح است از شاخه نوبهار زندگیش به خاک و خون میغلطد.
آیا حاکمان نمیدانند که فردا روزی پیشوای مبارزه با سرکوبها زنان خواهند بود؟ و جای هزار افسوس است که مصلحان ذینفوذ، بر سر حاکمان فریاد نمیزنند بس کنید این ستم را؛ وگرنه…