دلتنگی،
یعنی نگاه تو،
در فاصلهِ هجوم گرازها
به نیزارها
امواج جاریِ خیابانها
و فراموشی رویاها
در شبی خسته
و فریاد در تالابی سیاه
گیج و گُنگ نمی دانی
باد از کدام جهت می وزد
روبهروی دریا ایستادی
یا رو به دشتی خشگ و تشنه
از هیچ طرف صدایی نمی آید،
در قله ها برفی نمانده
صدایِ سُمِ آهو گریخته از دشت
دلتنگ از مرداد می گذرم،
در به رویم بسته است
ماه درشت – از پنجره نگاهم میکند
شهریور، قتالترین ماه شمسی
نزدیک است
انگار دنیا،
همه حرفهایش به آخر رسیده،
چشمِ دل سیر،
گوش بر واپسین نغمه
ستاره هایِ خونینِ خفته
در سینهِ خاوران سپرده
آه…
شهریور از مقابل چشمانم
دور نمی شود
تنها خاطرهٔ یک دوست
در غروبِ میدان انقلاب
و خداحافظیِ بی بازگشت
از خواب بیدارم میکند،
وز ابتذال و روزمرگی
بیرون میایم،
نمی دانم چرا
با این خاطره ها زنده ایم
رحمان- ا ۱۲ / ۵ / ۱۴۰۱