آنقدر چیزهای خوب از تو
به یادم مانده،
که من در سکوت جنگل،
از چشمه زلال کوهسارت
تنها جرعه ای نوشیدم
تب و هذیان شبانه
از تنِ گُرگرفته ام، گریخت
و هنوز پیراهنِ خیسم از شبنم یاس
عطر تو را به یاد دارم
نام تو را،
باد های شمالی با خود بُرد
و درختی که بی دریغ
در سایه سارش آسودی
آهی بر لبانش نشست وُ
سکوت کرد
کس چه می داند!
کدام رود در تو جاری بود!
و کدام دریا در تو توفان
چیزی پنهان بود در قاموس عشق
من هنوز به تو می اندیشم
به آن تمام عیار وُ ناب-
به آن تنها تکیه گاه
انسان،
در گُدازشِ جان
فراتر از خویش وُ فرازی
که در ان بودی
تو نام مقدس انسانی
در غریو امواج دریا
زیستن در جراحت کالبد خویش
و در روح با طراوت درخت
تنها آن است که می ماند.
رحمان- ا ۲۸ / ۴ / ۱۴۰۱