پس از فروریزی اتحاد شوروی و در پی خصوصیسازیهای گستردهٔ اقتصاد آن، اوضاع اوکراین در سه دههٔ گذشته کمابیش به همان روال ادامه یافته است. الیگارشها- که در حدود صد نفرند- ۸۰درصد ثروت کشوری را کنترل میکنند که تا سال ۲۰۱۹ هنوز جزو عقبافتادهترین جمهوریهای اتحاد شوروی سابق بود.
نوشتهٔ گیتانو لامانا در ایلمانیفستو، ۹ مه ۲۰۲۲ [۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱] – ترجمهٔ امید مجد – اختصاصی اندیشه نو
الیگارشها همان رئیسها، افراد پولدار و با نفوذ، مدیرعاملها، و مدیران شرکتهای بزرگاند. آنچه آنها را از دیگر گروههای اَبَرثروتمندان متمایز میکند، کنترلی است که بر اقتصاد دارند، و رابطهٔ ممتازشان با نهادهای دولتی است. مخلص کلام اینکه، الیگارشها همان قشر ممتاز مالی و کسبوکارهای (شرکتهای) سرمایهداریاند. اگر از این اصطلاح فقط در مورد میلیاردرهای روس، و با لحنی توهینآمیز، استفاده شود، واقعیت مبهم و پنهان میماند. ویژگی الیگارشی روسیه- اگر دقت کنیم- در هرجومرج اقتصادی و در سرعت خصوصیسازی اقتصاد پس از فروریزی اتحاد شوروی است. همان طور که میدانیم، این روند به سرقت بیرویّهٔ منابع و کالاها و داراییهای متعلق به همهٔ مردم به وسیلهٔ افرادی بدون هیچ شایستگی خاص منجر شد که اغلب هم از کارگزاران دستگاه دولتی بودند.
دولتهای آمریکا و اروپا سقوط اتحاد شوروی را پیروزی «جهان آزاد» اعلام و تمجید کردند و از توافق کردن با اربابان تازه خوشحال بودهاند.
در اوکراین نیز اوضاع کمابیش به همین روال ادامه یافته است. الیگارشها- که در حدود صد نفرند- ۸۰درصد ثروت کشوری را کنترل میکنند که تا سال ۲۰۱۹ هنوز جزو عقبافتادهترین جمهوریهای اتحاد شوروی سابق بود. در یکی از گزارشهای پارلمان اروپا در تاریخ ۱۱ فوریه ۲۰۲۱ [۲۳ بهمن ۱۳۹۹] دلایل این را که چرا پیوستن اوکراین به اتحادیهٔ اروپا دشوار است، ذکر شده است: حاکم نبودن قانون، نفوذ الیگارشها بر سیاست، فساد، معیوب بودن رعایت عدالت، آزاد نبودن مطبوعات، کارزارهای نفرتپراکنی و تحمل نکردن فمینیستها، دگرباشان جنسی، و کولیها (روماییها). این کشور بههیچوجه الگوی درخشانی برای دموکراسی نیست؛ البته بدون اینکه این امر ذرهای از همبستگی ما با مردم اوکراین- قربانیان تجاوز روسیهٔ پوتین- بکاهد.
در تصوّر عمومی مردم، هواپیماهای خصوصی و قایقهای بادبانی بسیار مجلل، ویلاها، و خانههای کاخمانند اختصاصی نماد موقعیت و وضع زندگی الیگارشهاست. اما اینها فقط ظواهری از گنج عظیمی است که آنها انباشتهاند و در گریزگاههای مالیاتی پنهان کردهاند. در مورد بسیاری از این افراد، مقدار هنگفت پولی که دارند، درک آنها را از واقعیت تغییر میدهد. آنها فکر میکنند که میتوانند از هر بحران مالی یا هر جنگی جان سالم به در ببرند. آنها گویی در خارج از زمان عادی زندگی میکنند. برخی از آنها مانند ایلان ماسک و جف بزوس با همکاری ناسا در پژوهشهای هوافضا سرمایهگذاری کردهاند؛ شاید به خیال ساختن گریزگاههای امن در خارج از سیّارهٔ ما! این کار آنها به وضوح نشان دهندهٔ فاصلهٔ عظیم آنها با دیدگاه آدمهای عادی روی زمین است: سوپرمنهایی که رؤیای تسلط بر جهان از بالا را دارند. این ریختوپاشها و بیعدالتیهای اخلاقی نتیجهٔ «دیدگاهی» است که همهچیز را به اقتصاد کاهش میدهد و ارزش مردم را با میزان داراییهایشان میسنجد.
هرچه دموکراسی و سیاست ضعیفتر باشد، قدرت الیگارشها بیشتر است. سیلویو برلوسکونی [نخستوزیر پیشین ایتالیا] که بهدرستی میتوان او را در میان صفوف الیگارشها جای داد، در زمانی وارد عرصهٔ سیاست شد که بحران حزبهای سیاسی به اوج رسیده بود. هدف او، حفاظت بهتر از کسبوکارهایش و گسترش عرصهٔ فعالیت آنها بود. الیگارشهای زیادی هستند که هدفشان ادارهٔ مستقیم کشورهایشان است. اینها وقتی به قدرت میرسند، از همکاری نخستوزیران سابق، وزیران سابق، یا نمایندگان سابق پارلمان سود میبرند که حالا فعالیتشان به لابیگری، میانجیگری، یا دلالی تقلیل یافته است، و مزدهای بالایی هم میگیرند. به دلیل دشواری گذر از تارهای عنکبوتی عظیم روابط غیرشفاف و منفعتداری که الیگارشهای روس را احاطه کرده است، تحریمهای اعمال شده علیه آنها تأثیر چندانی ندارد.
اکنون فشار برای اعمال تحریمهای بیشتر [علیه روسیه] از اولویت خارج شده است، و در عوض، فشار برای فرستادن کمکهای نظامی بیشتر و بیشتر [به اوکراین] افزایش یافته است. ما در مارپیچی گیر افتادهایم که ما را به سمت درگیری طولانی و دردناکی میبرد؛ جنگی که فراتر از «ادامهٔ سیاست به وسیلههای دیگر» (به بیان کارل فون کلاوزِویتس، ژنرال پروسی قرن نوزدهم) است. این وضعیت تأکیدی است بر بحران سیاست، محدودتر شدن فضاهای دموکراتیک، و خطر احیای جریانهای ملیگرایانهٔ افراطی و ارتجاعی. این جنگ انگیزهای تازه برای راه افتادن مسابقهٔ تسلیحاتی شده است. بحث را به بینش مانوی خیر در مقابل شر کشانده است، که به ما کمک نمیکند علتهای واقعی بحرانها و وضعیت اضطراری کنون جهانی را که در آن زندگی میکنیم، یعنی بحران تغییرات زیانبار آبوهوایی، به خطر افتادن سلامت عمومی، و در حال حاضر جنگ، درست درک کنیم.
سناریوی «برخورد تمدن ها» که جو بایدن از آن صحبت کرده است، نشان از آیندهای خوب ندارد. از کدام «تمدن» صحبت میکنیم؟ تمدنی که با برچیدن دولتهای رفاه، کاهش حمایتهای موجود از سندیکاهای کارگری، بهرهکشی از کشورهای فقیر، و تشدید نابرابریها و تنشهای ژئوپلیتیک، بیش از ۳۰ سال سرکردگی نولیبرالی را ایجاد کرد؟ و از کدام «دموکراسی» صحبت میکنیم؟ دموکراسیای که نشانهاش یورش به کاخ کنگره [آمریکا] در پایان دورهٔ ریاستجمهوری ترامپ است، که شکنندگی و آسیبپذیری نهادهای دموکراتیک را حتی در کشورهای غربی برجسته کرد؟ وقت آن رسیده است که «دیدگاه» غالب را به طور بنیادی تغییر دهیم.
وقت آن رسیده است که برخورد ایدئولوژیک تمدنها را که رئیسجمهور آمریکا مطرح و درخواست کرد، به برخورد واقعی تمدنها تبدیل کنیم. دنیایی عادلانهتر امکانپذیر است، که در آن الیگارشها حکومت نمیکنند. چپ این فرصت- و مهمتر از آن، این وظیفه- را دارد که جنبشی گسترده و متحد به پا کند که حفظ صلح، حفظ زیستبوم، و تقویت سپهر حقوق جمعی و فردی را در پیوند با یکدیگر مطرح کند.
اندیشه نو: استفاده از تمام یا بخشهایی از این مطلب با ذکر منبع بدون مانع است.