از انتهای شب میام
از اعماق جهان تاریک وُ منجمد
وقتی صدای طبل ها
بلند می شود
دلم با من نیست
در هوایِ ماهِ مهِ
پرواز میکنم،
آه دستانم،
دستانم گرهِ خورده
با سایه های نیاکانم
صدایِ گام هایشان از خیابان ها
وز کارخانه ها
رژه می روند در جمجمه ام
و نغمه هایِ
اول ماهِ مهِ
باز بر بام جهان می نشیند
فردا،
آفتاب بر شانه های خسته
می تابد
دریا موج در موج می فکند
می خروشد
و رعشه بر هستیِ جهانِ سست
و بیهوده می اندازد.
رحمان- ا