وقت کوچ است،
به دیار بنفشه ها
هر چند راهِ طولانی آمدیم
هر چند روزگارِ سختی ست
همه خسته راهیم،
نگو نمی توانیم
و هیچ نگو به جایی نمی رسیم!
دم فرو مبند
شعله برکش،
سوزان مشعلی باش
در شبِ آتش بازی ستارگان،
هنوز فروزان است
گیسویِ بلندِ سیاوش در این باد
در این آتش، که از هر سو زبانه می کشد
فروردین،
یادمانِ سبزه و شکوفه ها
و بهار نام دختری ست-
که از سر شاخه ها
می روبد زخم هایِ خونینِ زمین را
بیا برویم،
در گذر از این زمهریرِ دیرپا
بیهوده مباش
از این برگریزانِ وانفسا
امید را،
چاره اندیش
صبور باش و پا به راه
دلخوش دار مهربانا،
باید رفت وُ
وز این شب شعله برکشید
تا طلوع سحر
چند گامی مانده، تا بهار؛
رحمان- ا
۲۸ / ۱۲ / ۱۴۰۰