از نظر راست ایرانی، که یک سرش اصلاح طلبان جمهوری اسلامی اند و سر دیگرش سلطنت طلبان، طیفی که بخش بزرگی از اپوزیسیون ایرانی را تحت هژمونی ایدئولوژیک و سیاسی خود دارد، ریشه همه بدبختی ها غرب ستیزی است و میدان دادن به چین و روسیه در ایران.
نقد اصلی این متن، متوجه آن دسته از نیروهای سیاسی ایرانی است که یا از تقویت بلوک غرب بر اثر جنگ اوکرائین ذوق زده شده اند یا به خطا گمان می کنند اقدام نظامی روسیه، به مبارزه جهانی علیه امپریالیسم یاری می رساند. در پایان این نقد، لازم به یادآوری است که اغلب نیروهای چپ ایرانی، ضمن حفظ مواضع ضدامپریالیستی خود، اقدام نظامی روسیه را محکوم یا تقبیح کرده اند و به درستی خواستار قطع هر چه سریع تر جنگ اوکرائین شده اند. متن حاضر، دفاعی است از این مواضع مبتنی بر اصول و پرنسیپهای چپ از طریق نقد مواضع مغایر آن.
جنگ اوکرائین فرصتی است برای شناخت بهتر اندیشه و انتخابهای نیروهای سیاسی ایرانی. اکنون دیگر نمایندگانی از همه گرایشها در سیاست ایران درباره این جنگ اظهار نظر کرده اند، از محافل حاکم جمهوری اسلامی تا طیف گسترده اپوزیسیون در داخل و خارج از ایران. نوشته حاضر، یک جمع بندی از مشاهدات نگارنده و نقد گرایشهای گوناگون ایرانیان در موضع گیری هایشان پس از آغاز عملیات نظامی روسیه در اوکرائین است. می توانستم برای آنچه نقد می کنم، مصداق های مشخص نیز ذکر کنم. اما ترجیح دادم چنین نکنم تا متن حاضر، به دور از برخوردهای شخصی و گروهی، همان گونه دیده شود که مراد من است: مطلبی در راستای تضارب و تبادل آرا در مورد مسئله ای که در حال حاضر بزرگترین معضل جهان است.
نگاه اروپامحور
تردیدی نیست که از اوایل سال ۲۰۲۲، حداقل تا هنگام نگارش این متن، یعنی اواسط مارس ۲۰۲۲، بحران اوکرائین مهمترین بحران بین المللی است. یک قدرت اتمی، درگیر جنگی شده است که صدها هزار تن از نیروهای نظامی در آن شرکت دارند. طرف دیگر جنگ، یعنی دولت زلنسکی، مورد حمایت گسترده تسلیحاتی، مالی و سیاسی سه قدرت اتمی یعنی آمریکا، بریتانیا و فرانسه است. هم دولت اوکرائین و هم شماری از سیاستمداران آمریکایی خواهان مداخله نظامی ایالات متحده و متحدانش از طریق اعلام منع پرواز بر فراز اوکرائین شده اند که به معنی نخستین درگیری مستقیم نظامی میان دو قدرت بزرگ از جنگ جهانی دوم بدین سو خواهد بود. سخن از خطر جنگ اتمی می رود. همین آخری کافی است تا ابعاد خطری که امنیت کل بشر را از ناحیه جنگ اوکرائین تهدید می کند، روشن شود.
در عین حال، از آغاز درگیری نظامی روسیه در اوکرائین، ما شاهد نوعی گفتمان جنگی در اروپا و ایالات متحده ایم که در هفتاد و هفت سال اخیر بی سابقه است. همین گفتمان، بر ابعاد خطرات جنگ اوکرائین بسیار می افزاید. جنگ، یک طرف ندارد. برای آنکه جنگ درگیرد، حدی از آمادگی برای آن در دو طرف لازم است. غرب، از نیمه قرن بیستم بدین سو هیچ گاه تا حد امروز آماده جنگ نبوده است.
برای ایجاد این آمادگی، به ویژه در اروپا، نوعی تبلیغات و فضاسازی لازم است که امروز شاهد آنیم. مردم اروپا در قرن گذشته دو جنگ ویرانگر سراسری تجربه کرده اند. پس از جنگ جهانی دوم، گرایش صلح طلبی در این قاره بسیار نیرومند بود. در تمام طول چهار دهه جنگ سرد اول بین بلوکهای شرق و غرب، یکی از عوامل مهم مهارکننده این رویارویی، جنبش صلح در کشورهای اروپایی بود. هر کس فضای سیاسی کشورهای اروپایی به ویژه در اواخر جنگ سرد اول را به یاد داشته باشد، از ضعف کنونی گرایش به صلح در این قاره شگفت زده می شود.
جایگزینی گرایش نیرومند به صلح با سیاست و تفکری که پرهیز از جنگ، اولویت آن نیست، یک شبه روی نداد. حکومتهای اروپایی از همان فردای فروپاشی شوروی، گام به گام افکار عمومی کشورهای خود را به سمت پذیرش میلیتاریسم هدایت کردند. نخستین آزمایش این پروژه، دو دوره جنگ در یوگسلاوی بود، یک بار در نیمه نخست دهه ۱۹۹۰ و بار دیگر در اواخر این دهه. در دور اول این جنگها، یوگسلاوی با ابتکار، دخالت و کارگردانی مستقیم اروپای غربی و آمریکا تجزیه شد. در مرحله بعد، تنها کشور متحد روسیه در بالکان یعنی صربستان مورد حمله نظامی غیرقانونی اعضای ناتو قرار گرفت. جنگهای یوگسلاوی ده ها برابر بیش از آنچه از هشت سال پیش در اوکرائین شاهد آنیم، قربانی گرفت. اما در آن هنگام، روسیه تحت زمامداری یلتسین در موقعیتی بسیار ضعیف قرار داشت و جز تسلیم به توسعه طلبی غرب چاره ای برای خود نمی دید. در نتیجه، در حافظه جمعی مردم اروپایی غربی، جنگهای یوگسلاوی به مثابه جنگهایی در سرزمین های دوردست، نظیر همه جنگهای دیگر در همسایگی اروپا ثبت شده است.
اما امروز، با اینکه فاصله جغرافیایی اوکرائین با اغلب کشورهای اروپایی بیشتر از فاصله این کشورها با قلمرو یوگسلاوی سابق است، جنگ اوکرائین از نظر افکار عمومی اروپا مستقیما با منافع تک تک کشورهای این قاره گره خورده است. جنگ اوکرائین مانند هر جنگ دیگر، یک فاجعه بزرگ است. کشته شدن هزاران انسان، آواره شدن میلیونها نفر، نابودی زیرساختها و اموال یک ملت، تشدید نفرت قومی و ملی، ابعاد هولناک این فاجعه است. اما آنچه در اوکرائین می گذرد، هنوز به لحاظ ابعاد فاجعه، در حد آنچه در عراق، افغانستان، سوریه، لیبی و یمن شاهد آنیم نیست. با این حال، جنگ اوکرائین زمینه ساز برداشتن گام نهایی به سوی میلتاریسم در سراسر اتحادیه اروپا شد. این تحول، نه تصادفی بود و نه امری خارج از اراده حکومتهای اروپا. این حکومتها از ده ها سال پیش، روی آوردن به میلیتاریسم تمام عیار را تدارک دیده اند. اتحادیه اروپا ده ها سال است که به عنوان غول اقتصادی و کوتوله نظامی شناخته شده است. امپریالیسمی که شکل سیاسی آن، اتحادیه اروپاست، نمی توانست این وضعیت را به عنوان یک وضعیت دائمی بپذیرد. گردانندگان اتحادیه اروپا از سالهای پیش مصمم بوده اند که قدرت اقتصادی این بلوک را با قدرت نظامی درخور این جایگاه اقتصادی، تکمیل کنند. تکیه زدن بر جایگاه بزرگان، ابزار بزرگی می طلبد. امپریالیسم بدون قدرت نظامی قابل تصور و ممکن نیست.
اکنون سران اتحادیه اروپا موفق شده اند آخرین مقاومتهای موثر در برابر میلیتاریسم را در هم شکنند. آنها در این راستا، هدیه ای بسیار بزرگ از حکومت روسیه دریافت کردند. مابقی کار را هم بلدند، به ویژه این که چگونه می توان افکار عمومی را به سمت حمایت از یک پروژه معین سوق داد. از گفتمان آخرزمانی در رسانه ها گرفته تا قهرمان سازی از زلنسکی، از پخش ۲۴ ساعته تصاویر جنگ اوکرائین گرفته تا افراشتن پرچم این کشور در سراسر اروپا، همه و همه بخشی از یک پروژه سیاسی اند. اوکرائینی ها در این پروژه فقط وسیله اند. آنها امروز با حیرت از خود می پرسند چرا غرب که این همه ما را به ایستادن در برابر روسیه تشویق و تشجیع می کرد، ما را در برابر ماشین نظامی روسیه تنها گذاشته است و وارد جنگ نمی شود. تکرار مداوم خواست اعلام منطقه پرواز ممنوع از سوی اوکرائینی ها، نشانگر آن است که میزان حمایت غرب از اوکرائین، با آنچه اکثر مردم این کشور تا همین چند هفته پیش تصور می کردند، خوانایی ندارد. اوکرائینی ها تصوری از نقشی که قرار بود بر عهده گیرند نداشتند. اگر داشتند، شاید انتخابهای سیاسی دیگری می کردند.
همان گونه که اوکرائینی ها در حیرت اند، بقیه اروپایی ها نیز یک شب در صلح خوابیدند و صبح در جنگ بیدار شدند. جنگی که رسانه ها بدان ۲۴ ساعته بدان می پردازند و با اهرم رسانه، به داخل خانه های صدها میلیون اروپایی آمده است. جنگی که به لحاظ بعد جغرافیایی، دورتر از جنگهای بالکان است اما در انظار، نزدیک تر به زندگی همه اروپایی ها.
بسیاری از ایرانیان مهاجر نیز در این فضا قرار گرفته اند. نگاه آنها نیز به جنگ اوکرائین، یک نگاه اروپامحور است. جنگی که در اروپا در گرفته است، نه نزدیکتر از جنگهای یوگسلاوی و نه مرگبارتر از جنگهای خاورمیانه است، جنگهایی که ده ها سال است پیرامون ایران در جریان است. بسیاری از فعالان سیاسی ایرانی در اروپا، به شدت تحت تاثیر فضای جنگی حاکم بر این قاره قرار گرفته اند. برخی ایرانیان که خود را چپ می دانند، حتی توجیه گر نظامی گری ناتو شده اند. از نظر این دسته، هر کس امروز با ناتو مخالفت کند، در جبهه روسیه است. برخی مدعیان نمایندگی چپ به اصطلاح مدرن، هر گونه نگاه انتقادی چپ به میلیتاریسم اروپا و آمریکا را نماد عقب ماندگی و چیزی می دانند که آن را گرفتار ماندن در یک ایدئولوژی قرن بیستمی می نامند. توپ این گونه چپهای به اصطلاح مدرن، این روزها بسیار پر است. آنها به زرادخانه نظری خود، ژست اخلاقی را هم افزوده اند و با چهره ای که نمایشگر اشمئزاز است، چپ مخالف میلیتاریسم را متهم به عدم همدردی با مردم اوکرائین می کنند. همدردی از نظر چپ به اصطلاح مدرن، تنها با این قابل اثبات است که پرچم اوکرائین در دست بگیری، زلنسکی را ستایش کنی و به خلق الله بگویی ناتو در برابر هیولایی مانند روسیه چاره ای جز افزایش بودجه نظامی، کمک تسلیحاتی به اوکرائین و به خاک سیاه نشاندن مردم روسیه از طربق تحریمهای کمرشکن ندارد. از نظر این گونه فعالان سیاسی، سالها مداخله سیاسی غرب در اوکرائین، ترویج ناسیونالیسم اوکرائینی ضدروسی، ادغام دستجات نئونازی در نیروهای مسلح اوکرائین، تا دندان مسلح کردن این نیروها و نقشه کشیدن برای عضویت اوکرائین در ناتو، همه و همه یا تبلیغات دروغ روسیه است یا تدابیر دفاعی مشروع.
غلو در ابعاد همداستانی روسیه و جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به محکومیت روسیه رأی ممتنع و نه رأی مخالف داد و با حدود یک چهارم اعضای ملل متحد هم رأی شد، که البته به خاطر وجود چین و هند در این زمره، دربرگیرنده اکثریت جمعیت جهان اند. ابعاد همداستانی جمهوری اسلامی با روسیه، به حدی نبوده است که مانند سوریه، بلاروس، کره شمالی و اریتره با محکومیت روسیه در مجمع عمومی مخالفت کند.
اما فاکتها و واقعیات، آنجا که لازم باشد تحت الشعاع تبلیغات و انتخاب معین سیاسی قرار می گیرد. جنگ اوکرائین بهانه ای شد برای جبهه ای وسیع از نیروهای راست ایرانی و به اصطلاح چپ های دنباله رو آنها، تا به سرعت، محور شرارت در جهان را ردیابی کنند: محوری که حداقل دربرگیرنده تهران، مسکو و پکن است. از نظر راست ایرانی، که یک سرش اصلاح طلبان جمهوری اسلامی اند و سر دیگرش سلطنت طلبان، طیفی که بخش بزرگی از اپوزیسیون ایرانی را تحت هژمونی ایدئولوژیک و سیاسی خود دارد، ریشه همه بدبختی ها غرب ستیزی است و میدان دادن به چین و روسیه در ایران.
جنگ اوکرائین بسیار به کار این طیف وسیع آمده است. از نظر این طیف، تکلیف خیر و شر در جهان امروز با این جنگ باز هم مشخص تر شده است: یک سوی جنگ، دمکراسی است و حقوق بشر، آزادی است و تجدد، پیشرفت است و خوشبختی، و آن سو، دیکتاتوری است و استبداد، عقب ماندگی است و فقر. شبکه های اجتماعی پر است از مزه پرانی های فعالان رسانه ای راست، که عکسهای خامنه ای و پوتین را با انواع و اقسام ادعاها و تبلیغاتی که به کارشان می آیند همراه می کنند. گاهی خامنه ای سگ پوتین است و گاه پوتین رهبر واقعی جمهوری اسلامی. گاهی تجارت ناچیز یک میلیاردی ایران و روسیه به معنای غارت ایران توسط همسایه شمالی است و گاه پناه آوردن جمهوری اسلامی از تحریمهای غرب به هر کشور دیگر، نماد بارز خیانت به منافع ملی.
کمتر چیزی در سالهای اخیر به اندازه فاجعه اوکرائین و قربانی شدن هزاران تن از مردم این کشور و آواره شدن میلیونها تن از آنان، موجی از شعف و شادمانی در طیف راست ایرانی بر انگیخته است. در اظهار نظرها و متون منتشر شده از سوی این طیف، بیش از آنکه غم و اندوه ناشی از یک فاجعه بزرگ انسانی بازتاب یابد، آمیزه ای بازتاب یافته است از لودگی و حماسه سرایی. این طیف از یک سو به استهزای همه نظرات مخالف خود همت گمارده است و از سوی دیگر، از زلنسکی و نیروهای مسلح اوکرائین، قهرمان می سازد. می خواهند تا تنور داغ است با مخالفان پیوستن ایران به جبهه غرب و منتقدان امپریالیسم تسویه حساب کنند. در این تبلیغات، شیوه مذموم استفاده ابزاری از هر فاجعه ای برای مقاصد سیاسی، بسیار رایج است. در سخنان این طیف، هیچ نشانی نیست از آنچه مدعی آنست: از همدردی واقعی با مردمی گرفتار یک جنگ خانمانسوز. طیف راست ایران با جنگ اوکرائین، جانی تازه گرفته است تا خطاب به افکار عمومی ایران و جهان بگوید: دیدید ما راست می گفتیم، دیدید که ما می خواهیم با چه افراد شروری بجنگیم. زلنسکی های ایران، ماییم. از ما حمایت کنید.
توجیه اقدامات روسیه به هر قیمت
از چیزهایی که به کمک طیف راست ایرانی آمده است، یکی نیز توجیه اقدامات روسیه به هر قیمت از سوی کسانی است که آنها نیز خود را چپ می دانند. بگذارید در این گونه نگاه به جنگ اوکرائین کمی دقت کنیم.
با فروپاشی اتحاد شوروی، بخشی از چپ در سراسر جهان پشتوانه و نقطه اتکای اصلی خود را از دست داد. پس از سپری شدن سالهای بهت و اندوه، بخشی از چپها و از جمله بخشی از چپ ایران که تا پایان دهه ۱۹۸۰ میلادی از وجود سوسیالیسم واقعا موجود، الهام و روحیه می گرفت، نگاهی به جهان شکل گرفته پس از پایان جنگ سرد اول افکند، نگاهی توام با بغض فروخورده و خشم از آنچه امپریالیسم بر سر سوسیالیسم واقعا موجود و کل جهان آورد. زخم شکست در جنگ سرد اول، در میان ما چپها همچنان زخمی تازه است. بسیار طبیعی و قابل درک است اگر آرزوی به خاک سیاه نشستن آنها که ما را به خاک سیاه نشانده اند، پدر طرز فکر و انتخابهای ما در جهان پس از ۱۹۹۱ باشد.
در این جهان به چیز می توان امید بست نقد تر از نیروهایی که هنوز تسلیم امپریالیسم نشده اند؟ از خشم و اندوه ناشی از تفوق امپریالیسم در جنگ سرد اول، تا حساب باز کردن روی جهانی چند قطبی که به یکه تازی امپریالیسم لجام زند، راه درازی نیست. تصویر وارونه نفرت و خشم راستها از چین و روسیه، پروردن این آرزوست که این دو کشور، همراه با متحدان بین المللی خود، بتوانند در برابر امپریالیسم بایستند، به هر قیمت که شده، حتی به قیمت اقدام به شعله ورتر کردن جنگهای ویرانگر.
برای بحث و گفتگو با این گونه چپهای امیدوار به جهانی چند قطبی، بنا را بر این می گذاریم که دو فرض آنها درست است (صرفنظر از این که نظر خود نگارنده درباره این دو فرض چیست):
اول اینکه جهان چند قطبی، صرفنظر از خصلت نظامهای تشکیل دهنده قطبهای جهان، بهتر از جهانی تک قطبی است.
دوم اینکه جنگ، ادامه سیاست با وسایلی دیگر است و در جنگ، شیرینی پخش نمی کنند.
حال باید دید تصمیم روسیه به دخالت نظامی تمام عیار در اوکرائین، در خدمت تقویت یک قطب جهانی در برابر بلوک غرب است یا نه.
همه شواهد، حاکی از آنست که چنین نیست.
جنگ اوکرائین، زمینه ساز یک کودتا
کودتا فقط این نیست که یک دولت با یک اقدام ضربتی ساقط شود. یک تغییر ناگهانی سیاست، بدون طی مراحلی که عرف معمول قانونی است، بدون دخالت افکار عمومی، بدون کنترل دمکراتیک، بدون مباحث عمومی درباره این تغییر سیاست، مصداق بارز کودتاست.
سه روز پس از آغاز عملیات نظامی روسیه در اوکرائین، نمایندگان بوندستاگ، پارلمان آلمان، در روز تعطیل یکشنبه به صحن پارلمان فراخوانده شدند. اولاف شولتس صدراعظم آلمان در نشست ۲۷ فوریه بوندستاگ، اعلام کرد یک بودجه فوری ۱۰۰ میلیارد یورویی فوق العاده به ارتش این کشور تعلق می گیرد. وی افزود از این پس دولت آلمان سالانه معادل دو درصد تولید ناخالص داخلی این کشور را صرف هزینه های نظامی خواهد کرد. این به معنای افزودن سالانه ۲۰ میلیارد یورو به بودجه ارتش آلمان است. یعنی دولت آلمان ناگهان تصمیم گرفت به ازای هر شهروند آلمان، از نوزاد گرفته تا سالخورده، ۱۲۰۰ یورو بودجه فوق العاده به ارتش تخصیص دهد، به اضافه سالانه ۲۵۰ یورو به ازای هر شهروند. در این باره نه بحثی در پارلمان صورت گرفت و نه مخالفتی جدی ابراز شد. لازم به یادآوری است که دو سال است در آلمان در این باره بحث جریان دارد که آیا باید به قیمت مجموعا چهار میلیارد یورو، همه مدارس این کشور را مجهز به سیستم تهویه ضدویروس کرد یا نه. همچنین دو سال است که پرسنل بخش درمانی خواهان اندکی بیشتر دستمزدند، چیزی در حدود سالانه یک میلیارد یورو. دولتمردان آلمان دو سال است که می گویند تحقق چنین خواستهایی از توان دولت خارج است. همین دولتمردان، یکشبه تصمیم گرفته اند سالانه بیست برابر خواست افزایش دستمزد پرسنل درمانی را به بودجه ارتش بیافزایند.
تدارک تغییر شبه کودتایی سیاست در آلمان، بسیار پیش از بحران اوکرائین آغاز شده بود. در مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۲۱، رهبران دو حزب لیبرال و سبز که پس از انتخابات ۲۰۲۱ از نیروهای اپوزیسیون به اعضای ائتلاف دولتی تبدیل شدند، بارها تاکید کردند که باید در برخورد به چین و روسیه مشی مقابله جویانه تری اتخاذ کرد. پس از انتخابات و در جریان تشکیل ائتلاف جدید دولتی، متشکل از سوسیال دمکراسی، سبزها و لیبرالها، جناح چپ حزب سبز از همه مقامات اصلی در این حزب کنار گذاشته شد. پستهای وزارت و رهبری حزب در اختیار کسانی قرار گرفت که از سالها پیش خواهان تقویت اتحاد با آمریکا در مقابل چین و روسیه بودند. از آن هنگام به بعد، از جناح چپ حزب سبز آلمان اصلا خبری نیست. انگار دود شده و به هوا رفته است. اکنون وزیر خارجه آلمان، خانم آنالنا بربوک عضو حزب سبز است که می گوید باید روسیه را به خاک سیاه نشاند. وزیر اقتصاد آلمان، روبرت هابک از همین حزب است که می گوید باید به پیروزی اوکرائینی ها در میدان جنگ اوکرائین امید بست. این اظهارنظرها از جانب رهبران حزبی صورت می گیرد که اولین حضورش در پارلمان را مدیون جنبش صلح دهه ۱۹۸۰ است.
چنین تغییرات ناگهانی در سیاست آلمان، همراه با تغییرات مشابهی در سوئد و فنلاند، همراه با طرفداری صدراعظم اتریش از پیوستن این کشور به ناتو، بدون عملیات نظامی روسیه در اوکرائین به راحتی صورت نمی گرفت. آنچه روسیه در اوکرائین انجام می دهد، به نحو بی سابقه ای در یکپارچه کردن و تقویت صفوف قطب جهانی غالب، یعنی اتحاد آمریکای شمالی و اروپا (به انضمام چند کشور دیگر مانند ژاپن و استرالیا) موثر واقع شده است. روسیه با این عملیات، به چند قطبی شدن جهان ضربه زده است.
پراکندن سم ناسیونالیسم
تردیدی نیست که در سه دهه اخیر، نازی ها در اوکرائین بسیار تقویت شده اند. امروز در اوکرائین ستپان باندرا یک قهرمان ملی است که یک خیابان اصلی کی یف به نام اوست. باندرا، در دهه ۱۹۳۰ رهبر یک گروه تروریستی ناسیونالیست بود که در کارنامه اش، محکومیت به اعدام و سپس حبس ابد به جرم طراحی قتل یک وزیر لهستانی را داشت. به محض حمله آلمان هیتلری به لهستان، باندرا در خدمت نازی ها قرار گرفت. دو سال بعد، وقتی آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد، باندرا تحت حمایت نازی ها دولت اوکرائینی را در شهر لویو واقع در غرب قلمرو فعلی اوکرائین تشکیل داد. او در دوره ای همچنین در جنگ آلمان علیه ارتش شوروی شرکت کرد. پس از جنگ جهانی دوم، باندرا به آلمان غربی گریخت و در سال ۱۹۵۹ در مونیخ درگذشت.
نیروهای نازی اوکرائینی در سرنگونی دولت یانوکویچ در سال ۲۰۱۴ شرکت فعال داشتند. آنها همچنین از نیروهای اصلی جنگ در شرق اوکرائین بودند. دولتی که در ۲۰۱۴ در اوکرائین بر سر کار آمد، به تقویت نفوذ نازیسم در این کشور یاری رساند و گردان آزوف، بازوی مسلح نازی ها را در نیروهای مسلح اوکرائین ادغام کرد.
سی سال است که در ادامه سنت باندرا، ناسیونالیسم اوکرائینی تغذیه و تقویت می شود. مانند هر نوع دیگر ناسیونالیسم، ناسیونالیسم اوکرائینی ابزاری علیه یک دشمن معین است. این دشمن در اوکرائین، روسیه است. ناسیونالیسم، در طول سه دهه گذشته دو ملت را که صدها سال در چهارچوب یک کشور واحد زیسته اند، به دشمنی و نفرت قومی کشانده است. در طول سی سال گذشته، دستاوردهای باارزش هفتاد سال حیات اتحاد شوروی در غلبه بر مرزهای ملی و قومی میان روسها و اوکرائینی ها بر باد رفته است.
از یک سو ناسیونالیستهای اوکرائینی وانمود می کنند که تاریخ اوکرائین چیزی نبوده است جز یک تاریخ پیوسته از مبارزه علیه قیمومیت روس. این یک دروغ بزرگ است. در دوران شوروی، روسها و اوکرائینی ها حقوق برابر داشتند. بسیاری از رهبران شوروی اهل اوکرائین بودند. جمهوری شوروی اوکرائین، محل زندگی مردمی بود که روس بودن یا اوکرائینی بودن برایشان اهمیتی نداشت.
از سوی دیگر، ناسیونالیستهای روس منکر وجود واقعیتی تاریخی به نام اوکرائین اند. ولادیمیر پوتین در آستانه آغاز عملیات نظامی روسیه در اوکرائین، با دلخوری از میراث لنین و بلشویکها یاد کرد که حق تعیین سرنوشت ملل را به رسمیت شناختند. وی با اشاره به کشور همسایه روسیه گفت این کشور، اوکرائین لنین است.
جنگ فعلی، سم ناسیونالیسم را به ویژه در اوکرائین بسیار مهلک تر کرده است. مبلغان ایدئولوژی نفرت قومی و ملی، در عرض چند هفته در اوکرائین ره صد ساله پیموده اند. ده ها سال وقت و کار لازم است تا لطمه ای که اقدام نظامی روسیه به دوستی مردم روس و اوکرائینی زده است، جبران شود.
حکومت روسیه می گوید یکی از اهدف اصلی اقدام نظامی در کشور همسایه، حذف نازیسم از صحنه سیاست اوکرائین است. اما جنگ اوکرائین، نازی ها را در این کشور تقویت می کند. و نه تنها در این کشور. اوکرائین نیز می رود تا به افغانستان اروپا تبدیل شود. خطای تاریخی شوروی در مداخله نظامی در افغانستان، که این کشور را تبدیل به لانه انواع و اقسام باندهای جنایتکار اسلامیست کرد، اکنون با اقدام نظامی روسیه در اوکرائین تکرار می شود. اکنون سیل مزدوران و تروریستهای فاشیست و شبه فاشیست خارجی به اوکرائین جاری شده است. هر موقع جنگ در این کشور فروکش کند، این فاشیستها با کوله باری از تجربه نظامی به کشورهای خود باز می گردند. آنها در پراکندن سلولهای سرطانی فاشیستی در جهان همان نقشی را ایفا خواهند کرد که جهادیستهای فعال در افغانستان از چهل سال پیش تا کنون در بسیاری از کشورها ایفا کرده اند.
به اصطلاح نازی زدایی در اوکرائین، یکی از توجیهات حکومت روسیه برای مداخله نظامی، در واقعیت درست ضد نازی زدایی یعنی نازی افزایی است.
و بدتر از همه: مصائب انسانی
در بالا برای پیشبرد بحث با چپ طرفدار حکومت روسیه، بنا را بر این گذاشتیم که جنگ ادامه سیاست با وسایلی دیگر است. بر خلاف تصوری که در میان برخی از ایرانیان رایج است، این تعریف از جنگ ربطی به لنین ندارد و از کارل فون کلاوزویتس ژنرال پروسی و اثر معروف او به نام درباره جنگ است.
نگریستن به جنگ به مثابه نوعی سیاست ورزی، اگر هم در قرن نوزدهم قابل تحمل بود، در قرن بیست و یکم، در شرایطی که قربانیان اصلی جنگ، نه نظامیان، که مردم غیرنظامی اند، از منطقی غیرانسانی پیروی می کند. جنگ، امروز شر مطلق است. هیچ بلای انسان ساخته ای بدتر از جنگ نیست. برای درک این گزاره، نیازی به جنگ فعلی در اوکرائین نبود. ده ها جنگی که امپریالیسم، و بیش از همه امپریالیسم آمریکا، در طول ده های پس از جنگ جهانی دوم به راه انداخته است، قاعدتا باید هر فعال چپ را قانع کرده باشد که جلوگیری از جنگ، گرانقدرترین و مهمترین میراث سوسیالیستهای انقلابی است. جنبش کمونیستی در مخالفت با جنگ بود که زاده شد. جنگ دفاعی علیه نازیسم به کمونیستها تحمیل شد. هیچ کمونیستی در ده ۱۹۳۰ خواهان جنگ نبود. رهبری اتحاد شوروی هر چه در توان داشت انجام داد تا کار به جنگ با آلمان هیتلری نکشد. آن سیاست کجا و سیاست حکومت فعلی روسیه کجا.
هیچ واقعیتی به اندازه فاصله گرفتن حکومت روسیه از میراث سیاست خارجی صلح خواهانه اتحاد شوروی، عمق فاجعه ای را که با فروپاشی شوروی روی داد نشان نمی دهد. درست است که اتحاد شوروی در یک مورد، آن هم شاید نه به ابتکار خود، دست به مداخله نظامی در یک کشور دیگر یعنی افغانستان زد. اما از این خطا که بگذریم، تاریخ اتحاد شوروی و نیز تاریخ سایر کشورهایی که در قرن بیستم از بلوکهای امپریالیستی گسستند، مانند چین، تاریخ احتراز از جنگ است. برخی چپهای دگماتیست، رهبری اتحاد شوروی را به خاطر تئوری هایی مانند همزیستی مسالمت آمیز، رویزیونیست و منحرف از اصول مارکسیسم – لنینیسم خواندند. اما تاکید بر صلح در سیاست خارجی شوروی، نتیجه منطقی تجربه کشوری بود که بهایی عظیم، معادل جان بیست میلیون انسان، برای گذر از جنگ جهانی دوم پرداخت.
با فروپاشی اتحاد شوروی، برخلاف آنچه فاتحان جنگ سرد ادعا می کردند، جهان بسیار ناامن تر شد. قدرتی از سیاست جهانی حذف شد که تابع قانونمندی های ذاتی سرمایه داری نبود. سیاست جهانی، یا لااقل سیاست در بخش اعظم جهان، دوباره عرصه کنش آزادانه نظامی شد که بدون توسعه بلاوقفه در درون و پیرامون قادر به ادامه حیات نیست.
آری، جنگ ادامه سیاست با وسایلی دیگر است در شرایطی که سیاست به معنی فراهم کردن شرایط برای تضمین سود و توسعه سرمایه است. جنگهای مدرن، از بزرگترین مصایبی است که سرمایه داری به جهان تحمیل کرده است.
چپی که به سنت انترناسیونالیسم پرولتری متعهد است، چپی که مدعی ادامه راه لنین است، نمی تواند مخالف جنگ نباشد. از کمون پاریس تا جنگ علیه نازیسم، از کره تا ویتنام، جنگ همواره از سوی سرمایه به کمونیستها تحمیل شده است. کمونیستها پیگیرترین مخالفان جنگ اند، پیگیر تر از پاسیفیستها، چرا که کمونیستها خواهان غلبه بر سرمایه داری به مثابه مسبب اصلی جنگهای مدرن اند.
مخالفت کمونیستها با جنگ، سازگار با منطق انساندوستانه حاکم بر ایدئولوژی آنهاست. هر کس که خود را متعهد به این جهان بینی بداند، نمی تواند به کشته شدن مردم غیرنظامی، به آواره شدن میلیونها انسان، به گسترش وحشت و ترس از مرگ در میان انسانها، بی تفاوت بنگرد. این یادآوری شاید کسانی را به فکر وا دارد که این روزها از فرط خشم قابل درک از یکه تازی امپریالیسم، اقدام نظامی روسیه در اوکرائین را توجیه می کنند. این اقدام، با هیچ منطق مورد پذیرش چپها قابل توجیه نیست. یک جنایت است در ردیف جنایات بی شمار امپریالیستهای آمریکایی، اروپایی و ژاپنی در کارنامه ای بیش از صد ساله که ردی از خون و ویرانی در سراسر جهان به جا گذاشته است. گامی است خطرناک در افزایش خطر جنگ اتمی، جنگی که به احتمال زیاد پایان تاریخ بشر خواهد بود.
سخن آخر
نقد اصلی این متن، متوجه آن دسته از نیروهای سیاسی ایرانی است که یا از تقویت بلوک غرب بر اثر جنگ اوکرائین ذوق زده شده اند یا به خطا گمان می کنند اقدام نظامی روسیه، به مبارزه جهانی علیه امپریالیسم یاری می رساند. در پایان این نقد، لازم به یادآوری است که اغلب نیروهای چپ ایرانی، ضمن حفظ مواضع ضدامپریالیستی خود، اقدام نظامی روسیه را محکوم یا تقبیح کرده اند و به درستی خواستار قطع هر چه سریع تر جنگ اوکرائین شده اند. متن حاضر، دفاعی است از این مواضع مبتنی بر اصول و پرنسیپهای چپ از طریق نقد مواضع مغایر آن.
منبع: سایت اخبار روز