جرقه جنگ،
از هر کجا که شروع شود
حریق آتش،
شعله برخواهد کشید
عاقبت، ویرانه ای سوخته
بر جا می ماند
با پروانه های سوخته
و درخت های عقیم
و پاهای بی قرار و خسته
که فرصت کشیدن زیپ چمدان را
نداشتند
با مرده هایِ کف خیابانها
که رویایِ بنفشه ها را
به زیر خاک می برند
از دستانِ این عفریت آدمکش
گودال ها دهان می گشایند
و گورکن ها خسته به خانه ها
باز می گردند
با دستانی که بوی دود و کافور می دهند
راستی چه کسانی از صلح می گویند!
نفرت در دلم موج می زند
از جنگ متنفرم
بیزارم،
از آن که جهان را پادگان می خواهد
از آن مشاطه گر و دروغگویی،
که ضامن نارنجک را کشیده
تنپوش صلح بر تن دارد
دلتنگِ آغوش گرم توام
صلحِ تن به تن-
همه درها را بگشایی
و همه دیوارهای جهان فرو ریزد.
رحمان- ا
۹/ ۱۲/ ۱۴۰۰