ساعت، ۳ ضربه یکنواخت می نوازد
ناقوس مرگ از کف خیابان
به صدا در می آید
پلکهایم فرو می افتد
که شب قبل خیابان را
جارو می زدم
ردایِ میرغضب را
چه کسی بر دوشت انداخته!
ایِ از خود گریزان،
در دستی چاقویِ خونین،
و دست دیگر
چنگ زده بر سر بریده زنی،
در نگاهِ دوربین و… رهگذران
قهقهِ سر میدهی!
جویِ باریکی از گُونه هایم
جاری میشود وُ
بر کارون تشنه می ریزد
جوازِ زن کُشی سالها،
از دست موریانه ها
جان سالم به در برده
و از دخمه های تاریخ بیرون میاد
آسمان این دیار
همیشه رنگی از خون دارد.
رحمان- ا
۱۸/ ۱۱/۱۴۰۰