۳۵ سال کارتنخواب بودم، هر جا که فکر کنی خوابیدهام؛ در پارک هرندی، شوش، شهرری، قبرستان اما الان ۱۶ سال است که پاک هستم و به سمت هیچ موادی نرفتهام و فقط گاهی سیگار میکشم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، برای آنکه سقفی جز آسمان و فرشی جز سنگفرش خیابان زیر پایش ندارد، شب نه تنها فرصت آرامش و استراحت نیست، بلکه باید نگران پیدا کردن جای خواب مناسب در گوشهای از پارک یا در زیر یک پل باشد و حال آنکه در شبهای سرد زمستان برای درامان ماندن از سوز سرما این رنج مضاعف میشود و او گاهی مجبور است به اتوبوس یا زیرپلهای پناه ببرد، اما بیش از دو سال است که شرایطش فرق کرده است، چرا که مرکز جامع کاهش آسیب «نور سپید هدایت» واقع در پارک شوش در طی این مدت پناهگاه زنانی شده است که تمام زندگیشان در یک ساک دستی یا کولهای خلاصه شده و سرپناهی جز خیابان نداشتهاند.
البته مدتی است که شهرداری منطقه با فشار به مرکز در ابتدا قصد تعطیلی و حالا تغییر مدیریت این مرکز را دارد تا جایی که هفته گذشته نیز قبض آب مرکز که باید از سوی شهرداری پرداخت میشد، پرداخت نشده و به دلیل بدهی، آب در این مرکز کاهش آسیب قطع شده بود.
برای اینکه بتوانیم از نزدیک با اهالی این مرکز صحبت کنم حدود حوالی ساعت ۱۰ شب به آنجا رفتم. وارد میدان شوش که شدم پارک شوش که معمولا در سالهای قبل محل تجمع افراد معتاد و کارتنخواب بود، بسیار خلوت به نظر میآمد و دور تا دور آن را با میله حصاربندی کرده بودند.
نزدیک مرکز نیز چند نفری نشسته بودند و کمی آنسوتر و بیرون از پارک در زمین چمن، جوانان محل مشغول بازی فوتبال بودند. از نگهبان پارک علت خلوتی پارک را جویا شدم و او پاسخ داد: «احتمالا قرار است طرح ساماندهی معتادان دوباره اجرا شود.»
وارد مرکز میشوم و خودم را به «مهتاب» مسئول شیفت شب مرکز معرفی میکنم. «مریم» هم یکی از بهبودیافتگان است که بعد از ۲۰ سال کارتنخوابی و اعتیاد حدود ۴ سالی است که پاک است و تقریبا دو سال است که در این مرکز فعالیت میکند.
«مهتاب» برایم درباره وضعیت مرکز میگوید و بخشهای مختلف آن را که شامل مادر و کودک، افراد بهبودیافته، افراد معتاد و افراد بیخانمان میشود را توضیح میدهد.
چون نخواستم بعد از طلاقم سربار خانوادهام باشم، کارتنخواب شدم
ساختمان پزشکانی که در همین نزدیکی است به ما بن میدهد که بتوانیم از مرکزی که در خیابان خراسان است لباس تهیه کنیم، اما من این همه راه امروز پیاده رفتم و آنجا تعطیل بود، راستی چه دلیلی دارد سردر این مرکز یک تابلوی بزرگ نصب کنند و بنویسند “لباس برای افراد کارتنخواب” مگر من آبرو ندارم.
بعد از صحبت با مهتاب به حیاط میروم؛ یکی از مددجویان مرکز در حالی که مشغول سیگار کشیدن است در حیات قدم میزند، موهای بلوند و رنگ شدهاش از زیر کلاه کاپشنش بیرون زده، صورتش اگرچه شکسته شده اما در پس چین و چروک صورتش هنوز هم میتوان زیبایی را دید. خودم را معرفی میکنم و از او میپرسم تمایل دارند تا باهم گپی بزنیم. میگوید: «حوصله ندارم، امروز خیلی خسته شدم کلی پیادهروی کردم و توان حرف زدن ندارم.»
از او که «مریم» نام دارد؛ میپرسم معتاد است، در حالی که همچنان مشغول سیگار کشیدن است با عصبانیت ادامه میدهد: «این همه راه رفتم که از مرکزی که در خیابان خراسان است، لباس بگیرم اما بسته بود.» و در پاسخ به سوالم میگوید: «نه. بعد از طلاق به خیابان آمدم حدود سه سالی است که در خیابان میخوابم، در این مدت تمام مدارکم را دزدیدهاند و الان هیچ یک از مدارک هویتیام را ندارم.»
میپرسم چه مرکزی؟ و در پاسخ میگوید: «ساختمان پزشکانی که در همین نزدیکی است به ما بن میدهد که بتوانیم از مرکزی که در خیابان خراسان است لباس تهیه کنیم. اما من این همه راه امروز پیاده رفتم و آنجا تعطیل بود.» بعد یک مرتبه گویا چیزی به یادش آمده باشد با لحن تندتری ادامه میدهد: «خانم من از شما میپرسم چه دلیلی دارد، سر در این مرکز یک تابلوی بزرگ نصب کنند و بنویسند “لباس برای افراد کارتنخواب” مگر من آبرو ندارم! من اگر کارتنخواب شدم چون نخواستم بعد از طلاقم سربار خانوادهام باشم و چون پولی نداشتم در خیابان خوابیدم. اما هیچ وقت خلافی نکردم.»
از شدت سرما خودم را در گوشهای از خیابان جمع میکردم
در آن چند شب که در خیابان بودم، از شدت سرما خودم را در گوشهای جمع میکردم و خدا خدا میکردم که بلایی سرم نیاید، اما خداروشکر مشکلی برایم پیش نیامد.
حین صحبت با مریم توجهم به مددجوی دیگری جلب میشود که پالتوی بلندی بر تن و کلاهی بر سر دارد. از شدت سرما میلرزد. یک ساک دستی آبی که در آن دو شیشه نوشابه خالی و کمی خرت و پرت است، همراه دارد و در حالی که با خودش میگوید: «بستنی یخی اومده» وارد مرکز میشود، من و مریم هم به داخل سالن میرویم. در سالن زن دیگری را میبینم که حدود ۳۷ سال سن دارد که البته جثه کوچکش سنش را کمتر نشان میدهد، از او علت حضورش در این مرکز را جویا میشوم، در پاسخ میگوید: «بعد از فوت پدرم یکی از اقوام پدرم با یک صلحنامه جعلی سرم را کلاه گذاشته و من چون توانی برای اجاره خانه نداشتم چند شب را در خیابان خوابیدم و خیلی شانس آوردم که در این چند شب با افراد خوبی مواجه شدم و آنها این مرکز را به من معرفی کردند و بعد به اینجا آمدم. مدت کوتاهی است که در این مرکز هستم.»
او که خود را سارا معرفی میکند و ادعا میکند که سالها در آلمان زندگی میکرده، میگوید: «در آن چند شب که در خیابان بودم، از شدت سرما خودم را در گوشهای جمع میکردم و خدا خدا میکردم که بلایی سرم نیاید. اما خداروشکر مشکلی برایم پیش نیامد.»
از سارا میپرسم کار هم میکند، میگوید: «فعلا نه اما قصد دارم در همین کارگاه خیاطی اینجا مشغول به کار شوم و کارهای حقوقیام را نیز در کنارش انجام دهم تا بتوانم حقم را پس بگیرم.»
برخی از مددجویان به حمام رفتهاند، برخی در خوابگاه مشغول خواندن کتاب و برخی که تازه به مرکز آمدهاند مشغول خوردن شام هستند. به بخشهای مختلف مرکز میروم و وارد خوابگاه افراد بیخانمان میشوم. افرادی که در این خوابگاه حضور دارند، اگرچه بیخانمان هستند، اما به هیچ ماده مخدری اعتیاد نداشته و به دلایل مختلفی از جمله عدم توان پرداخت هزینه اجاره مسکن، خشونت خانگی و … کارتنخواب شدهاند و هر کدام از آنها مدتی است که در این مرکز حضور دارند. حدود ۴۰ الی ۵۰ تخت دو طبقه در این سالن بزرگ قرار دارد.
از بدبختیام به این جا آمدهام
حدود دو هفته است که اینجا هستم. از بدبختیام به این جا آمدهام. مستاجر بودم و دو چشمم آب مروارید داشت. پول پیش خانه را گرفتم و چشمم را عمل کردم و دیگر نتوانستیم پولی برای رهن خانه پرداخت کنیم.
در ابتدای سالن پیرزنی نشسته، از او میپرسم مادر جان چند وقت است که اینجا هستی و برای چه به این مرکز آمدی، در پاسخ میگوید: «حدود دو هفته است که اینجا هستم. از بدبختیام به این جا آمدهام. مستاجر بودم و دو چشمم آب مروارید داشت. پول پیش خانه را گرفتم و چشمم را عمل کردم و دیگر نتوانستیم پولی برای رهن خانه پرداخت کنیم، برای همین هم وسایلم را در یکی از اتاقهای صاحبخانه گذاشتم، شش ماهی با پسرم در یک مسافرخانه بودیم اما دیگر نمیتوانستیم هزینه آن را بپردازیم و مجبور شدم به این جا بیایم پسرم هم الان در خیابان است و نمیدانم کجا زندگی میکند. پول پیش نداریم که خانه بگیریم.»
او که در خیابان دستفروشی میکرده، میگوید: «ای کاش بتوانم پولی را جور کنم و دوباره خانهای اجاره کنم. من اینجا سربار اینها هستم و مددکاران همه کارهای مرا انجام میدهند.» مددکار این سالن که «بتول» نام دارد در کنار ما ایستاده و خطاب به پیرزن میگوید: «مادر جان من وظیفهام را انجام میدهم. تو سربار ما نیستی، تاج سر ما هستی.»
مددکاران و مددجویان در این مرکز به نوعی همدرد هستند و به قول خودشان اگرچه از یک خانواده و از یک خون نیستند، اما درد مشترک دارند و به خوبی همدیگر را درک میکنند. «بتول» یکی از مددکاران مرکز ۳۵ سال کارتنخواب بوده و حدود ۱۶ ساله که پاک است و به سمت هیچ موادی نرفته است و فقط گاهی سیگار میکشد.
هر جا که فکر کنی در خیابانها خوابیدم
هر جا که فکر کنی در این خیابانها خوابیدم. در پارک هرندی،شوش، شهرری، قبرستان. خیلی پیسی کشیدم خیلی. نوهام را محکم در بغلم میگرفتم و از باد و سرما به زیر مشما پناه میبردم. یکی از نوههایم الان بهزیستی است و یک نوه دیگرم با مادربزرگ دیگرش زندگی میکند.
با تعجب از او میپرسم ۳۵ سال کارتنخوابی بودی؟ پاسخ میدهد: «هر جا که فکر کنی در این خیابانها خوابیدم. در پارک هرندی، شوش، شهرری، قبرستان. خیلی پیسی کشیدم خیلی. نوهام را محکم در بغلم میگرفتم و از باد و سرما به زیر مشما پناه میبردم. یکی از نوههایم الان بهزیستی است و یک نوه دیگرم با مادربزرگ دیگرش زندگی میکند. اگر بخواهم دردهایم را بگویم خیلی طولانی میشود فقط ای کاش یکی هم کمک میکرد بتوانم یک اتاق اجاره کنم..»
دوباره به محوطه مرکز میروم و در آنجا همان زنی را میبینم که موقع ورودش با خود میگفت بستنی یخی اومده، مشغول سیگار کشیدن است. خودش را شبنم معرفی میکند، از او میپرسم معتاد است و در پاسخ میگوید: «ترک کردم اما دوباره لغزش کردم و میخواهم بار دیگر ترک کنم» میگویم: چرا به کمپ نمیروی؟ در آنجا راحتتر میتوانی ترک کنی.
باید از لحاظ روانی وابستگیام را به مواد کم کنم
کمپ دیگر برای من چیز جدیدی ندارد و من کاملا اشباع شدهام. اگر به کمپ بروم باید ۶ ماه بمانم و عید هم آنجا خواهم بود. چند روز دیگر هم تولدم هست و نمیخواهم در کمپ باشم. من الان باید از لحاظ روانی وابستگیام را به مواد کم کنم.
شبنم ادامه میدهد: «نه کمپ دیگر برای من چیز جدیدی ندارد و من کاملا اشباع شدهام. اگر به کمپ بروم باید ۶ ماه بمانم و عید هم آنجا خواهم بود. چند روز دیگر هم تولدم هست و نمی خواهم در کمپ باشم. من الان باید از لحاظ روانی وابستگیام را به مواد کم کنم.»
نیم ساعتی در محوطه مرکز با شبنم قدم زدیم و از هر دری صحبت کردیم. وقتی صحبت از پدرش شد با گریه میگوید: «پدرم همه چیز من بود. کاش من هم بعد از فوت او میمردم.»
در این مدت زنان بیخانمان یکی یکی وارد مرکز شده و پس از خوردن شام به خوابگاه میروند. صدای بازی فوتبال جوانان هم همچنان به گوش میرسد.
دوباره به داخل مرکز و اتاق بهداری میروم، مددکار مرکز در حال ریختن قطره به چشم دختر نابینایی است که برای معالجه به تهران آمده، او را میشناسم، دفعه قبل که به این مرکز آمده بودم او را دیدم و قرار بود برای معالجه چشمش به پزشک مراجعه کند. مددکار میگوید: «قرار است چشمش را عمل کنند.»
تابلویی از اسامی گمشدگان
روی دیوار بهداری تابلویی نصب است که عکسهای مختلفی از زنان روی آن نصب شده، از مددکار میپرسم داستان این تابلو و عکسهای این زنان چیست و او پاسخ میدهد: «این عکسها متعلق به زنانی است که خانهشان را ترک کردهاند، خانوادههایی که به این جا مراجعه میکنند اگر دختر یا همسرشان اینجا نباشند عکسی از آنها را به ما میدهند تا در صورت مراجعه آن فرد به خانوادهاش اطلاع دهیم. تاکنون هم تعداد زیادی را از همینطریق به خانوادههایشان بازگرداندیم.»
ساعت حدود یک بامداد است و وقت رفتن شده است. به همراه مهتاب به خارج از مرکز میآییم و من منتظر هستم تا تاکسی برسد. چند مرد در جلوی ساختمان مرکز ایستادهاند، یکی از آنها که کاپشن قرمز به تن دارد نزدیک میشود و عکسی را نشان میدهد، میگوید: «اسمش بهار است و معتاد بوده، چند روز است که از خانه خارج شده، به این جا نیامده است؟ شما او را ندیدهاید؟» مهتاب در پاسخ میگوید: «من او را ندیدم. اما عکسش را به همراه یک شماره تماس به ما بده اگر به اینجا بیاید، حتما به شما خبر میدهیم.» من همچنان منتظر تاکسی هستم و دو مرد لاغر اندام دیگر نزدیک میشوند. کمی با تعجب به ما نگاه میکنند و بعد عکسی را از داخل موبایلشان به نگهبان مرکز نشان میدهند و میگویند: «مدتی است از خانه خارج شده، به مرکز شما نیامده؟ مهتاب جلو میرود و میگوید: «عکس را ببینم و بعد ادامه میدهد: «نه. این دختر به اینجا نیامده.» مرد میگوید: «خیلی از جاها رفتیم گفتند زنان کارتنخواب ممکن است شبها به این جا بیایند برای همین به اینجا هم آمدیم و امیدوار بودیم در اینجا باشد.» مهتاب پاسخ میدهد: «یک عکس و شماره تماس به ما بدهید درصورتی که به اینجا مراجعه کند به شما خبر میدهیم.» مرد شماره تماسش را روی یک برگه کاغذ مینویسد و در اختیار مهتاب قرار میدهد عکسی را هم به او میدهد و به همراهش میگوید برویم جاهای دیگر را هم ببینیم شاید آنجا باشد. الان شب است و ممکن است به یکی از همین مراکز برود.
منتظر پاسخ شهردار تهران هستیم
مرکز جامع کاهش آسیب نور سپید هدایت نه تنها پذیرای زنان کارتنخواب مصرف کننده است بلکه به همه زنان آسیب دیده خدمات ارائه میدهد. معاون دادستان کل کشور نیز در نامهای به شهرداری تهران اعلام کرده است تا با نصب بیلبوردهایی در محلهای پرترددی مانند ترمینال جنوب و راهآهن فعالیت و خدمات مرکز اطلاعرسانی شود. همچنین در این نامه خطاب به شهردار تهران آمده است با توجه به شرایط مددجویان و آشنایی کامل مدیر فعلی مرکز با مددجویان تفاهمنامهای طولانی مدت با آنها منقعد شود، اما معاون اجتماعی و فرهنگی شهرداری منطقه ۱۲ درباره ادامه فعالیت این مرکز میگوید: نگاه منطقه این است که مجموعه را حفظ کند، اما مجری را عوض و ارتقا کیفیت در خدمات ایجاد کند. اگر لازم باشد شهرداری از طریق مراجع حقوقی و سیستمهای نظارتی خود اقدام میکند. این حق شهرداری است و مددجوها نیز نیاز به تغییر دارند و نیاز به این دارند که مجری عوض شود و کیفیت خدمات مطلوبتر شود.
این روزها شهرداری منطقه یکبار با اعلام تغییر کاربری محل و بار دیگر با اعلام تعمیرات و یا تغییر مجری و برگزاری مناقصه مشکلاتی را برای مرکز ایجاد کرده است.
در همین رابطه «سپیده علیزاده» مدیر موسسه کاهش آسیب نور سپید هدایت میگوید: همزمان با تعییر مدیریت شهری از شهرداری خواستم تا به ما زمان بدهند و بتوانیم با تیم جدید مدیریت شهری صحبت کنم. پس از صحبت با مسئولان شهرداری مرکز، از شهرداری مرکز به ما گفتند در حال پیگیری هستند تا دستور مستقیم شهردار تهران را درباره فعالیت این مرکز بگیرند و به ما گفتند فعلا صبر کنید و به شهرداری منطقه اعلام کردند فعلا با ما کنار بیایند تا آقای زاکانی پاسخ دهد.
مدیر مرکز جامع کاهش آسیب بانوان خاطرنشان میکند: اما شهرداری منطقه به دادسرای ناحیه ۳۷ تهران (مربوط به امور شهرداریها انفال و ثروت های عمومی) نامه زده و برای حکم تخلیه از طریق دستور قضایی اقدام کرده است. من هم میدانم تفاهم نامه به پایان رسیده و باید برویم، اما وقتی دو نامه از قوه قضاییه خطاب به آقای زاکانی گرفتیم، شاید شهردار قبول کرد که فعالیت مرکز ادامه یابد.
علیزاده با بیان اینکه در ابتدا گفتند میخواهند اینجا را تغییر کاربری داده و به تالار عروسی تبدیل کنند، تصریح میکند: ما منتظر هستیم تا از سوی شهرداری مرکز به ما اعلام کنند که چه اقدامی باید صورت بگیرد.
او درباره برگزاری مناقصه گفت: در ابتدا که شهرداری منطقه ۱۲ با ما برای این مرکز تحت عنوان مددسرای بانوان منطقه تفاهمنامه امضا کرد، برای این بود که این مرکز به مناقصه سازمان رفاه، خدمات و مشارکت های اجتماعی شهرداری تهران وارد نشود، اما حالا میگویند که میخواهند این مرکز را به مناقصه بگذارند. در حالی که معاون دادستان کل کشور بعد از بازدید چند ساعته از این مرکز در نامهای به شهردار تهران و منطقه اعلام کرده، این مرکز وارد مناقصه نشود و اجازه ادامه فعالیت به ما بدهند و تمام زیرساختها مانند برق و گاز و تعمیرات فراهم شود.
وی در واکنش به اینکه برخی اظهارنظرها درباره تعطیلی و جابجایی این مرکز به این دلیل است که همسایهها از وجود چنین مرکزی ناراضی هستند، میگوید: اگر این مرکز تعطیل شود آیا زنان آسیب دیده به اطراف تهران می روند نه قطعا اینطور نیست و این افراد در آسیبهای میدان شوش اضافه می شوند. این افراد اگر اینجا نباشند خودشان جای خواب و زندگیشان را انتخاب می کنند و منتظر نمی مانند تا شهرداری برایشان در خارج از تهران جایی آماده کند.
مدیرعامل موسسه نور سپید هدایت تصریح میکند: اعلام کرده اند که علت تلاشمان برای تعطیلی مرکز این است که مردم محله ناراضی هستند، این در صورتی است که دور تا دور این محل مغازه های لاستیک فروشی است و اکثر خانههای محل یا به اتباع اجاره داده شده و یا به انبار تبدیل شده است. اگر ما به این افراد خدمات ندهیم قطعا در کوچه و خیابان آواره خواهند ماند و آسیب های زنانه تکثیر میشوند.
گزارش: نجمه رحمتی