دستانت را
هر روز باید جا بگذاری
دزدی پنهان
یا آشکار،
روز و شب ندارد
پشت قانونِ تاراج…
همه رنگها تیره است و کبود،
و تنها، سرمایه است که رنگ خون دارد
در شناسنامهِ کار
جان میکنی،
تا، غارت شوی!
جانت را به گروگان گرفتند
نفس بکشی وُ
زنده بمانی
دستانت را،
هر روز باید جا بگذاری
و ریشه هایی که در اعماقِ نیستی
فرو رفتند،
در سفره های گرسنه
خشگ می شوند
و روحت را در خواب و بیداری
به چنگ می گیرد
پاهایی که با سپیده دمان می روند
با آخرین نفس هایِ خسته
و با شبِ سکوت و اضطراب
باز می گردند
جانت را به گروگان گرفتند
نفس بکشی وُ
زنده بمانی.
رحمان–ا. ۲۰ / ۷ / ۱۴۰۰