چرا مصدق حمایت حزب توده ایران را نپذیرفت؟
امیرحسین جعفری: 68 سال از بروز یك فاجعه ملی گذشت. از كودتای 28 مرداد، در تحلیل وقایع سیاسی پس از خود، بهعنوان یك مبدأ برای ایجاد بستر فساد سیاسی و اقتصادی یاد میشود؛ اتفاقی كه خفقان را در بندبند جامعه ایران نهادینه كرد و سایه ترس از آگاهی را بر سراسر این خاك گستراند، اما به قول شاعری رگهای ابدی سرنوشت از میان ریگها و الماسها میگذرند. شاه پس از كودتا گرچه خود را متحد ابرقدرتها و پادشاه دروازه تمدن میدانست، اما آتش زیر خاكسترهای لبهای بسته روشن ماند و انقلاب به شاه فهماند هر عملی را عكسالعملی است. برای بررسی موضع مصدق در قبال حزب توده ایران در زمان كودتا، با كامران پورصفر، پژوهشگر تاریخ معاصر، گفتوگو کردیم كه مشروح آن را میخوانید.
چرا نهضت ملی دكتر مصدق به آسانی توسط كودتاچیان شكست خورد؟
پاسخ این سؤال را باید در نوع رابطهای جستوجو کرد که نهضت ملی و بهویژه رهبران آن با وسیعترین گروهبندی طبقاتی ایران یعنی رعایای بیزمین و کارگران و خردهمالکان کمزمین و تودههای فقیر عشایری داشتند و آن رابطه چیزی نبود جز پیروی تام و همهجانبه طبقات زحمتکش، محروم و سازمانهای متعلق به آنان از همه اهداف، برنامهها و سیاستهای نهضت ملی. چنین توقعی در هیچکجای دنیای انقلابی، ترقیخواهی و استقلالطلبی، پسندیده نبود و هرجا چنین شد، نهضت ملی نیز به زیر افتاد. مقاومت دیگر نیروهای ترقیخواه ملی در برابر چنین توقعاتی، بیش از آنکه رهبران نهضت ملی را به تناقضها و تضادهای رفتارها و توقعاتشان حساس کند، محرک پافشاریهای آنها بر همان توقعات میشد و از این میان فراغتی برای امپریالیسم و همدستان داخلی آن فراهم میآمد که تأمین آن در شرایط دیگر شاید هیچگاه و دستکم به اینگونه برای امپریالیسم میسر نمیبود. در این فراغت هر آنچه بدتر و پلیدتر است، با آسودگی خاطر و با سهولتی غیر قابل باور به معرکه مبارزات ملی منتقل میشود و مصالح انبوهی برای تغییر مسیر مبارزه ملی و تضعیف آن فراهم میآید. به این ترتیب است که دوستان به دشمنان تبدیل میشوند و استوارترین گروههای مبارز ضداستعمار و مخالف امپریالیسم از عرصه مبارزات ملی اخراج میشوند و نیروهای ملی حاکم به تحریک دشمنان دوستنمای خود اختلافهای درونخلقی را به خصومت و دشمنی یکدیگر و علیه سایر فعالان ملی دگراندیش تبدیل میکنند و بر اساس برخی هماندیشگیها و گرایشهای مشترک طبقاتی، به مخالفان و دشمنان آن دگراندیشان، بیشتر از همانان اعتماد میکنند و چه بسیار مفاسد دیگر. این فراغت، مخفیگاه همه بیگانهپرستان و مردمستیزان و محمل اعمال آنها و جولانگاه همه کهنهپرستان و آرزوهای ضدملی و ضدانقلابیشان بوده و در چنین فضایی است که امپریالیسم آمریکا از سال 1327 تشکیلات جاسوسی و تخریبی موسوم به اداره هماهنگی سیاسی را که سپس «بدامن» نام گرفت در ایران مستقر کرد.
كاركرد این شبكه برای ایجاد فضای كودتا چه بود؟ چه رفتارهای مشخصی از سوی این شبكه نسبت به حزب توده صورت گرفت؟
این تشکیلات جهنمی چنان تفوقی یافت که توانست عالیترین دستاورد بینالمللی خود را در مبارزه با استقلالطلبی و استعمارستیزی و سوسیالیسم در آسیای جنوب غربی و تمام خاورمیانه، فقط در ایران کسب کند و چنان لطماتی بر پیکره جبهه نیروهای خلقی یا دستکم بر مناسبات بالقوه و بالفعل نیروهای این جبهه وارد کرد که عواقبش همچنان برقرار است و ادامه دارد. «بدامن» ایران، نخست برای تخریب چهره شوروی و سوسیالیسم و بهویژه علیه حزب توده ایران راه افتاد و در سال آخر دولت ملی دکتر مصدق، جهت اصلی خرابکاریهایش متوجه دکتر مصدق و براندازی دولت او شد. استقلالطلبان میانهحالی که چشمان خود را روی همه تبهکاریهای بدامن بسته بودند، تصور نمیکردند این حیوان هار دستآموز، روزی همانها را آماج ویرانگریهای خود خواهد کرد. آنان باور نداشتند که مخالفت با سوسیالیسم و جنبش کارگری، بیزاری از لب و لباب عدالت و آزادی است و هر لعابی که به خود بگیرد، جز پوششی برای این بیزاری نیست. بدامن از سال 1327 تا 1333 هرچه میخواست و میتوانست -البته در حوزههای تعریفشدهاش- انجام داد و این رفتارها تا استقرار قطعی دولت کودتا ادامه یافت؛ انتشار تبلیغات مکتوب و شایعههای دروغین و انواع کاریکاتورهای زننده و پخش بروشورهای ضد شوروی و ضد حزب توده و تألیف و انتشار کتابهای جعلی به نام برخی شخصیتهای سرشناس یا چهرههای گمنام و ارائه تصاویر بهشدت غیرواقعی از وضع مردم شوروی و بهویژه مسلمانان این کشور و انتشار کتاب، نشریات، بروشورها و اعلامیههایی به نام حزب و علیه اسلام و روحانیون و شخصیتهای سرشناس مسلمان و استخدام لمپنها و چاقوکشان محلات فقیرنشین جنوب شهر و همچنین احزاب شبهفاشیستی پانایرانیست و سومکا و سپس حزب زحمتکشان ملت ایران (که خود بر اساس مشارکت مأموران سفارت آمریکا تأسیس شده بود) و حملات مکرر و بیپایان این اوباش به میتینگها و مراکز حزبی و کارگری. این عملیات با حفظ مضامین سابق از سال 1331 و بهویژه بعد از قیام پیروزمند 30 تیر، جهات ویرانگرانه خود را بیشتر متوجه دولت دکتر مصدق کرد و به تطمیع برخی نیروهای جبهه ملی و تشدید اختلاف آنها با دکتر مصدق و ایجاد نفاق میان رهبران روحانی و غیرروحانی جبهه ملی و انتشار کاریکاتورها و مقالات تفرقهانگیز علیه هر دو گروه به نام گروه مقابل و انتشار شایعههای کثیف علیه دین و تبار دکتر مصدق و درباره همدستی پنهان او با دولت شوروی و حزب توده ایران و تهمت حمایت از گروههای تجزیهطلب و تخریب وضع اقتصادی و اجتماعی ایران و ارسال پیامهای تهدیدآمیز و سرشار از هتاکی و فحاشی کتبی و غیرکتبی برای بزرگان و روحانیون سرشناس به نام حزب توده (به خاطر بیاوریم گزارش مرحوم سیدمحمود طالقانی را در آخرین نماز جمعهای که امامتش با او بود در شهریور 1358 و افشای مشاهدات خود از چنین عملیاتی در خانه سیدمحمد بهبهانی و همچنین گزارش مرحوم حسینعلی منتظری را از چنین عملیاتی در خانه ابوالقاسم پاینده) و راهاندازی میتینگهای مصنوعی به نام حزب و اتحادیههای کارگری و بیان شعارها و توقعات بهشدت افراطی و غیرواقعی و انواع و اقسام سیاهکاریهاي دیگر. یکی از اعمال کثیف بدامن در نیمه اول سال 1332، انفجار بمبهای گندناک در برخی مساجد تهران و انتساب این عمل پلید به حزب توده بود.
سوی دیگر عملیات تبهکارانه بدامن و مزدوران ایرانی آن، متوجه تأمین آمادگیهای شبهنظامی برای جنگ و گریز با دولت حاضر و مقاومت در برابر دولت آینده حزب توده شد. به نوشته گازیوروسکی در کتاب کودتای ایرانی، مأموران متخصص سازمان سیا در امور شبهنظامی، به سال 1331 هماهنگیهای لازم را با خوانین قشقایی به عمل آوردند و کل شبکه آمادگی عملیات شبهنظامی را در منطقه قشقایی مستقر کردند و انبارهای متعددی برای نگهداری اسلحه و مهمات و حتی پول نقد و سکههای طلا و تدارکات لازم جنگهای چریکی را برای تفنگچیان قشقایی ساختند. میلانی در کتاب نگاهی به شاه نوشته است که طراحان کودتای 28 مرداد برای مقابله با شکست احتمالی کودتای خود، برنامه جایگزین داشتند. تصمیمشان سرراست این بود که در صورت شکست کودتا، در هرجای کشور که توانستند – و ترجیحا در جنوب – منطقهای به نام ایران آزاد تشکیل دهند. به گزارش نیکلا بوویه در کتاب شیر و خورشید، اربابهای بوکان در بهار سال 1332 از جسارت رعایای خود در عملیکردن پیشنهاد دکتر مصدق برای کاهش بهره مالکانه و افزایش سهم رعایا از محصول به خشم آمدند و به جان رعایا افتادند و قریب 50 نفر را کشتند و گوش برخیها را به تیرهای خانههایشان میخکوب کردند و چون کودتا پیش آمد، کمترین تردیدی برای همکاری با کودتای زاهدی نکردند. این نمونهها تنها اندکی از همان آمادگیهای جنایتکارانهای بود که از سالهای 1324 – 1325 در تمام ایران بسیج شد و علیه همه آزادگان و استقلالطلبان و ملتدوستان به کار آمد. عملیات خوانین قادیکلایی که همگی از مزدوران سرلشکر ارفع بودند، علیه حزب توده و شورای مرکزی متحده کارگران شاهی در تیرماه 1324. اعمال حزب جنگل کلاردشت و کجور علیه حزب و اتحادیههای کارگری و دهقانی در غرب مازندران، حملات چندگانه نصرتاللهخان صوفی سیاوش حاکم موروثی و مالک بزرگ املش به شهر لنگرود. جنگ و ستیزهای حاجیخان کلانتری حاکم و مالک موروثی رودبار با نیروهای فرقه دموکرات در طارم، جنایات خوفناک ذوالفقاریها و امیرافشاریهای زنجان علیه زحمتکشان، تهاجم خونبار اعضای مسلح اتحادیه عشایر خوزستان به اعتصاب بزرگ کارگران شرکت نفت در تیرماه 1325و استدعای سرکردگان این اتحادیه از دولت انگلستان برای تصرف خوزستان و الحاق آن به کشور عراق. عملیات رسوای نهضت جنوب در شهریور و مهر 1325 که قریب 150 کشته بر جا گذاشت و دهها میلیون تومان از اموال مردم و بیشتر از این اموال دولتی غارت شد و چندهزار قبضه سلاح جنگی دولتی به دست تفنگچیان عشایری افتاد. این نهضت قلابی را کنسولهای بریتانیا در جنوب ایران به راه انداخته بودند و بهویژه آلن ترات نقش مؤثری در راهاندازی این موج خون و جنایت داشته است. یکی از بدترین اعمال این نهضت، چگونگی تصرف روستای بانش در دهستان بیضا از توابع اردکان فارس (سپیدان امروزی) و تجاوز به چندین زن و دختر و کشتار چندین کودک و چندین زن و مرد این روستا بوده است. تمامی اعضای این بهاصطلاح نهضت، از نظر طراحان کودتای 28 مرداد، کاندیداهای شرکت در هرگونه اقدام و عملیاتی علیه دولت قانونی دکتر مصدق و متحدان آن بودند. همه شرکتکنندگان عشایری و فئودالی در سرکوب فرقه دموکرات آذربایجان و همه سرکردگان عشایری ایران که در گردهمایی سال 1327 تهران حضور یافته بودند، از فعالان بالفعل کودتای 28 مرداد نیز به شمار میآمدند و به همین سبب برخی از آنان مانند سلطان محمودخان ذوالفقاری و محمدحسنخان امیرافشاری و سیدمرتضیخان رنجبروکیلی به سبب شرکت در کودتا به درجات افتخاری ارتش و نشانها و مدالهای دولتی رسیدند.
حزب توده در روز كودتا و روزهای پس از آن چه ارتباطی با مصدق داشت؟
بههرحال کودتا پیروز شد و این درحالی بود که رهبری حزب توده ایران در همان روز دو، سه بار وخامت اوضاع تهران را به دکتر مصدق اطلاع داد و متأسفانه دکتر مصدق که فریفته اعتماد بیسبب خود به فرماندهان نظامی و انتظامی خیانتکار و کودتاچی شده بود، آن هشدارها را وقعی ننهاد و چون کار به آخر رسید، در پایان آخرین هشدار حزب، به گوینده اظهار کرد که: «همه به من خیانت کردهاند… شما به وظیفه میهنپرستانه خود هرطور صلاح میدانید، عمل کنید». تشخیص حزب اما این بود که بهترین و شاید تنها راه مقابله با کودتا، مشارکت جبهه ملی و شخص دکتر مصدق در مقاومت است. با اینهمه در روزهای اول بعد از کودتا عملیاتی را برای ایجاد آمادگی مقابله مسلحانه با کودتا و ارتش آغاز کرد و درصدد تشکیل واحدهای شبهنظامی برآمد و تمرینهایی را در اطراف تهران و برخی شهرهای دیگر آغاز کرد و حتی در یک مورد به تصرف موقت شهربانی و ژاندارمری دماوند رسید. اما سرانجام تمام عملیات لغو شد و برنامه دعوت از دکتر مصدق برای شرکت در مخالفت ملی با کودتا اولویت یافت. به گزارش سرگرد مهدی همایونی نامه حزب توده را که حاوی پیشنهاد آن حزب برای خارجکردن مصدق از زندان و دعوت او از مردم برای سرکوبی کودتا بود به دکتر مصدق داد اما او به علت بیاعتمادی و کینهای که از حزب به دل داشت (آن کجتابی را به خاطر بیاوریم) این دعوت را نپذیرفت و باوجود اصرار فراوان سرگرد همایونی از تصمیم خود منصرف نشد و بهاینترتیب برنامه صحیح حزب توده برای تشویق مردم به مقاومت در برابر کودتا با استنکاف دکتر مصدق به جایی نرسید. حزب توده در همین راستا با نهضت ملی مقاومت که برخی اعضای جبهه ملی ترتیب داده بودند، همکاریهایی داشت و همچنین برای هفتماه مرحوم دکتر حسین فاطمی را در خانه یکی از افسران عضو سازمان نظامی حزب مخفی کرده و از او نگهداری و مراقبت داشت اما اشتباه آن مرحوم موجب کشف مخفیگاهش در اسفند 1332 و اعدام او شد. سالها بعد پیرمرد شریف و میهندوست ما که دریافته بود تنها نیروی بینالمللی حامی دولتهای ملی و ملتهای ضداستعمار، دولت شوروی و بهویژه دولت شوروی در دوران استالین بوده است، با صراحت خجولانهای اعلام داشت: تا استالین فوت نکرده بود، دول استعمار از او ملاحظه میکردند و ملت میتوانست تا حدی اظهار حیات کند و روی همین احساسات بود که من ظرف دو روز قانون ملیشدن صنعت نفت را از تصویب دو مجلس گذرانیدم و باز روی همین احساسات بود که از شرکت نفت خلعید کردم و بعد از استالین چون قائممقام او شخصیتی نداشت، ملاحظات دول استعمار از آن دولت از بین رفت و ایدن، وزیر خارجه انگلیس مسافرتی به آمریکا نموده مذاکراتش با آیزنهاور به این نتیجه رسید که رئیسجمهوری تصویب کند آزادی یک ملتی را با 40 درصد از سهام کنسرسیوم مبادله کند و شرکتهای نفت آمریکا به مقصودی که داشتند، برسند.
تعبیر سادهتر اینکه مصدق میگوید دولت من زمانی سقوط کرد که استالین مرد. این معنی بالغ بر پنج بار در کتاب خاطرات و تألمات او آمده است. شواهد یادشده برای این عرضه شد تا هشداری باشد مبنی بر اینکه قدرت مخرب و سفاکی که میتوانست هفت سال پیش از کودتا تمام ایران را برآشوبد و هزاران نفر را بهویژه در آذربایجان به قتل برساند و میتوانست موجب تجزیه کشور شود یا میهنمان را دربست در اختیار امپریالیسم قرار دهد، بههمینترتیب میتوانست یک کودتای شکستخورده را به سبب انفراد زیانبار نیروهای ضدکودتا، به جنگی خونین علیه همه مردم و همه کشور تبدیل کند و ایران را به تجزیه بکشاند و در پایان نیز همه کسانی را که نقشی در مقابله علیه کودتا داشتند یا به هر ترتیبی مخالف آن بودند قتلعام کند. بخش بزرگی از رهبران نیروهای ملی و استقلالطلب، ازجمله کسانی بودند که در چارچوب توصیف درخشان میرزا یحیی دولتآبادی درباره ابوالقاسم خان ناصرالملک قراگوزلو قرار داشتند: او نیز مانند اغلب دانشمندان ایران، طبیعت او بر دانشش غلبه دارد. عبارت فوق معنای ساده و روشنی داشت؛ یعنی اینکه اغلب دانشمندان ایران، نه از دانش و آگاهیهایشان، بلکه از منافع طبقاتی خود پیروی میکردند و نهضت ملیکردن صنعت نفت نیز رنجور چنین آفتی بود.
جبهه ملی در چند ماه منتهی به كودتا در چه موقعیتی قرار داشت؟ نقش خلیل ملكی در كودتا را چگونه ارزیابی میكنید؟
وضع جبهه ملی در اواخر سال 1331 همانگونه بود که حزب توده در سال 1330 نسبت به آن بارها هشدار داده بود و دکتر مصدق را به دوری از آنان دعوت میکرد. این جبهه در اواخر سال 1331 چنان ناچیز شده بود که به نوشته خلیل ملکی: پس از روز نهم اسفند 1331 جبهه ملی دیگر وجود نداشت و افراد درباری منحرف از جبهه ملی سابق دیگر به مصدق عقیده نداشتند و علنا تنها طرفداری از شاه میکردند (درس 28 مرداد، ص 127) در یکی از جلسات رهبران جبهه ملی که اوایل سال 1334 در خانه مرحوم اللهیار صالح برگزار شد، خطاب به همه آنان اعلام داشت: آقایان خود در اداره دولت بودند و در حد خود مسئول شکست بودند.
خلیل ملکی خود ازجمله کسانی بود که با خصومت کورکورانهاش نسبت به حزب توده ایران و اتحاد شوروی بدترین لطمه را بر نهضت ملی ایران وارد کرد و با اصرار بر مخالفت خود با اجرای مشترک مراسم بزرگداشت سالگرد 30 تیر در سال 1332 توسط جبهه ملی و حزب توده، موجبات اطمینان خاطر دولتهای آمریکا و انگلیس و مزدوران ایرانی آنها از براندازی سهل و آسان دولت مرحوم دکتر مصدق شد. مراسمی که نشان داد نیروی عملیاتی جبهه ملی تا چه اندازه قلیل است. البته امپریالیسم و مزدورانش از نیروی عملیات حزب توده نگرانی نداشتند؛ زیرا میدانستند که حزب توده نیروی عملیاتی چندانی ندارد؛ چراکه خود سازنده تصاویر غولآسا از نفوذ و قدرت آن حزب بودند. با اینهمه خلیل ملکی در کتاب درس 28 مرداد (این کتاب را باید سیلاب کینهتوزی بربرمنشانه و آتشفشان نفرت کورکورانه و دوری بیحد و اندازه از احکام عقل و خرد سیاسی و ستیزه بیمحابا علیه جهانبینیهای عقلایی نامید) تمام مسئولیت ناکامی نهضت ملی و دولت دکتر مصدق را به حساب حزب توده بهمثابه مزدور امپریالیسم شرقی و به پای شوروی بهعنوان امپریالیسم متجاوز شرقی و داعیهدار تسلط دائمی بر ایران و بهویژه به پای استالین نوشت (بیچاره اگر میدانست که شخص دکتر مصدق 10 سال بعد از کودتا و خجولانه، حضور استالین را موجب دوام و بقای دولتش خوانده بود، چنین حرفی بیان نمیکرد) و متعاقب همین مالیخولیای خلاف عقل و خرد، در نامه سرگشادهای به تاریخ اول شهریور 1332، از مالنکف نخستوزیر وقت شوروی مانند یکی از شریکان کودتای 28 مرداد نام برده (تصور مضحکی که حتی این روزها نیز مطرح میشود و یکی، دو سال پیش یکی از اطبای مشهور ایران و از طرفداران دکتر مصدق، همان را تکرار کرده است) و حزب توده را بزرگترین یا یکی از مهمترین عوامل شکست نهضت ملی ایران خوانده است. کار او در ستیزه با حزب توده و دولت شوروی به آنجا کشید که حتی حاضر به خدمت و همکاری با دربار پهلوی شد و به همین سبب نیز با توجهات شاه و اسدالله علم، برای کارهای انجامنداده ماهانه پنج هزار تومان یعنی دو برابر حقوق دکتر محمدعلی مجتهدی رئیس وقت دانشگاه ملی از همانجا دستمزد دریافت میکرد. از همه مهمتر اینکه رهبر نهضت ملی که بیشتر پیروانش – و ازجمله خلیل ملکی -تحت تأثیر القائات آمریکا و دشمنان دوستنما و کجتابیهای برساخته آمریکا و انگلیس قرار داشتند، با همه صمیمیتها و صداقتهایش و با همه انساندوستیها و میهنپرستیهایش، در لحظهای که باید تصمیمی دورانساز اتخاذ میکرد، با خودداری از شرکت در یک تکلیف ملی شرایطی را پذیرفت که در هر حال به زیان مردم و کشور و به سود دشمنانشان میشد. خودداری او از مقاومت در برابر کودتا یا به استقرار طولانیمدت استبداد و ارتجاع سلطنتی و تسلط امپریالیسم میکشید که چنین شد یا جنگی به همراه داشت که سرانجامش مبهم بود و بیآنکه بتواند آیندهای روشن را تضمین کند، میتوانست دهها و شاید صدها هزار انسان را به قتل برساند و بسیاری از دستاوردهای ترقیات عمومی ایرانیان را نابود کند. آنچه در یونان و فیلیپین و کره و اندونزی گذشت، از همین صیغه بود. رهبری حزب توده صرفنظر از فرازونشیبهای سیاستهایش درباره نهضت ملی و درباره کودتا، در این مورد به درستی، فریفته موقعیت خود نشد و هرچند در آغاز کودتا قدرت بالفعل خویشتن را برای کاستن دامنههای آن به کار نگرفت (پلنوم چهارم حزب در روزهای 5 – 26 تیر 1336 این رفتار را عدم تحرک رهبری حزب در برابر کودتا فرموله کرده است)؛ ولی با اتخاذ تصمیم درست و شایستهای مانع از قتلعامهای جبرانناپذیر و نابودی زیرساختهای عمومی و تجزیه کشور شد.
آیا مصدق از رفتار خود نسبت به حزب توده در زمان كودتا پشیمان شد؟
در هر حال دکتر مصدق سالها بعد تا حدودی به اهمیت پیشنهاد حزب توده یعنی تشکیل جبهه متحد خلق واقف شد. این معنی را میتوان در پیام او به کنگره جبهه ملی دوم و تأکید بر ضرورت عضویت همه احزاب استقلالطلب و آزادیخواه و میهندوست و بدون هرگونه اشارهای به ممنوعیت ورود حزبی با نام و نشان خاص – و ستایش خجولانه مصدق از استالین- مشاهده کرد؛ اما چه فایده که دیگر نه حزب آن حزب سابق بود و نه استالینی در کار که حضورش مانع از یکهتازیهای امپریالیسم شود.
شرق