تهیه شده توسط دکتر عماد آبشناس – اسپوتنیک
سیاست های کشورهایی که خود را مقتدر می دانند وابسته به تصمیم یک رئیس جمهوری یا وزیر و یا شخص نیست بلکه وابسته به سیاست کلی ساختار سیاسی آن کشور و منافع ملی آن چه در کوتاه مدت چه در دراز مدت است.
معمولا هم همه ساختارهای سیاسی حاکم در کشور هم بر اساس یک سری پایه و اصول توافق دارند و هم بر اساس یک استراتژی واحد که به قول معروف منافع ملی آن کشور را تامین می نماید.
اینگونه نیست که مثلا تصور کنیم آقای جورج بوش به یکباره تصمیم گرفت به افغانستان لشکر کشی کند و همان شد که او می خواست.
این نوع سیاست گذاری مربوط به دورههایی بود که پادشاهان و سلاطین خودکامه در کشورهای مختلف تصمیم می گرفتند، که البته هنوز هم بسیاری از کشورها هستند که چنین ساختاری دارند.
در ساختار مدرن سیاست کشورها پشت پرده نهادهایی وجود دارند که نهاد های حاکمیتی به حساب می آیند و جناح های سیاسی در آن حضور دارند، این نهادها تصمیمات فرا جناحی بر اساس منافع ملی را می گیرند و بعد روسای جمهوری ملزم به اجرای آن تصمیمات می باشند، از هر جناح سیاسی که باشند.
حال ممکن است در برخی کشورها این نهادها رسمی باشند در برخی دیگر غیر رسمی، مثلا در آمریکا در کنار نهاد های رسمی نهادهایی وجود دارند به نام لابی های قدرت که حتی از نهادهای حکومتی نیز مقتدر تر هستند.
به عنوان مثال لابی اسلحه یا لابی اسرائیل یا لابی عرب ها یا …
رئیس جمهوری فقط می تواند روش اجرای این تصمیمات را تغییر دهد و بس.
اگر با دقت به سخنرانی اخیر آقای ترامپ رئیس جمهوری سابق آمریکا توجه کنید مشاهده می کنید که ایشان از نحوه خروج بایدن از افغانستان انتقاد کرده نه از اصل خروج از افغانستان.
امری که نشان می دهد تصمیم خروج آمریکا از افغانستان توسط نهاد های فراجناهی آمریکا گرفته شده.
دقیقا مانند تصمیم لشکر کشی به افغانستان، عراق و ….
به نظر می آید تصور اینکه آمریکا هفت هزار و پانصد ملیارد دلار خرج کرده ( به استناد صحبت های آقای ترامپ) و بعد بی حاصل می خواهد از منطقه خارج شود تصوری ساده لوحانه بیش نیست.
نمی خواهم خیلی وارد تاریخ شوم اما اگر کارهای همین دو سه رئیس جمهوری اخیر آمریکا را اگر با دقت رصد کنید می بینید که همه شان ادامه دهنده راه یکدیگر بودند و هستند.
یعنی مثلا در بحث توافق هسته ای دولت اوباما توافق را امضا کرد اما اجرا نکرد، بعد ترامپ از آن خارج شد و الآن بایدن در حال بازی در آوردن برای کسب امتیازات بیشتر از ایران می باشد.
از همان اول هم هدف اصلی آمریکا این بود که با امضای برجام دست ایران را در زمینه برنامه هسته ای بند کند و بعد به مسایل دیگر بپردازد.
سخنان آقای روحانی رئیس جمهوری سابق ایران در باب نیاز به برجام 2 و 3 و … هم نشان می داد کم و بیش سیستم دیپلماسی ایران هم می دانسته که هدف آمریکایی ها چیست.
به هر صورت اگر برگردیم به موضوع افغانستان باید گفت شواهد نشان می دهد شرایطی که این روزها در افغانستان رخ می دهد برای آمریکایی ها تعجب بر انگیر نیست.
یعنی به نوعی پشت پرده آمریکایی ها نقشه هایی کشیده اند تا شرایط به این شکل اتفاق افتد.
آنها به خوبی می دانند که دولت آقای اشرف غنی محبوبیت و نفوذ لازم در میان مردم افغانستان جهت مقابله با طالبان را ندارد و از سوی دیگر با توجه به کشتارهایی که آمریکایی ها در افغانستان انجام داده اند در جاهای مختلف افغانستان دشمنی با آمریکایی ها و دولت همسو با آمریکا در حدی است که مردم حاضر به همکاری با هر کسی که پرچم جنگ و مبارزه و اخراج آمریکا را بلند کند دارند.
سربازهای دولت افغانستان هم، مانند مردم افغانستان از فساد بیش از حد مقامات سیاسی کشور به سطوح آمده اند و حاضر نمیباشند جان خود را فدای سیاستمداران فاسد کنند و به همین دلیل می بینیم در اکثر موارد سربازان ارتش بدون جنگ هر آنچه در اختیارشان هست را تحویل طالبان می دهند.
بماند که تعداد زیادی از اعضای ارتش افغانستان با طالبان همسو هستند.
وقتی افغانستان بی ثبات باشد عملا زمینه فعالیت گروه های مخالف ایران و چین و روسیه و هند فراهم می شود و این چیزی است که آمریکا می خواهد.
علیرغم اینکه طالبان چندین بار اعلام کردند که اجازه نخواهند داد خاک افغانستان به پایگاه تهدیدی برای همسایگان تبدیل شود اما همه می دانند که این مساله شاید حتی خارج از کنترل طالبان باشد و تصور اینکه طالبان با قدرت همه افغانستان را تصرف کرده اند اشتباه است، کسی جلودارشان نبوده و نیست.
بعد از اینکه طالبان قدرت را دست بگیرد آنوقت جریان های مدعی دیگر هم ظهور می کنند و نباید فراموش کرد که آمریکا هزاران نیروی داعش را از عراق و سوریه به افغانستان منتقل کرده و آنها فعلا در مناطق مختلف افغانستان پخش هستند، مضاف بر اینکه تروریست های القاعده و ایگور و چچن و جند الله و … نیز هر کدام جایی برای خود در خاک افغانستان دارند.
همین چند ماه پیش هم دیدیم در مواردی هم حتی داعش با طالبان درگیر شدند.
تصور اینکه ایران یا روسیه یا چین یا … توانسته اند طی چند سال اخیر هم ارتباطاتی با طالبان برقرار کنند و تضمین هایی بگیرند که آنها دیگر اجازه ندهند گروه های تروریستی دشمن با این کشورها در قلمرو طالبان فعالیت کنند هم تصوری خوشبینانه بیش نیست.
قطعا آمریکایی ها به این نتیجه رسیده اند که بهتر است این منطقه موجبات نا امنی را برای همسایگان ایجاد کند و به این دلیل آقای زلمای خلیل زاد دست طالبان را فشرده تا با آنها همکاری کند و متحد آمریکا یعنی محمد اشرف غنی را کنار بگذارد، به نظر می آید مشابه همه آنهایی که قبلا با آمریکا همکاری می کردند، دیگر این مهره برای آمریکایی ها سوخته به حساب می آید و ارزش ندارد پس باید بسوزد.
از سوی دیگر مشاهده می کنیم آمریکایی ها تلاش دارند که قبل از عقب نشینی خود ترکیه را جایگزین خود کنند و با مطرح کردن اینکه ارتش ترکیه مسلمان است و سنی مذهب می باشند و اینکه طی بیست سال از اشغال افغانستان سربازان ترکیه به طالبان تیر اندازی نکرده اند و… امیدوار هستند عضو مسلمان ناتو جای آنها را در افغانستان پر کند.
هدف بازکردن دست ترکیه از قفقاز گرفته تا افغانستان این است که ناتو گلوگاه مسیر جاده ابریشم را هم ببندد هم در اختیار داشته باشد.
همه تحلیلگران خبره به خوبی می دانند یکی از اصلی ترین دلایل بسیاری از جنگ ها در منطقه خاورمیانه بحث کنترل مسیر تجارت جهانی می باشد.
ایران موفق شده مسیر ایران به عراق و سوریه و لبنان را در اختیار خود و همپیمانانش بگیرد و کافی است که همپیمانان ایران کنترل افغانستان را نیز در اختیار بگیرند تا مسیر تجارت از چین تا دریای مدیترانه باز شود و آنوقت طی یکی دو سال خط راه آهن سریع از چین به دریای مدیترانه کشیده می شود و ایران به گلوگاه ترانزیت کالای جهان تبدیل می شود.
یعنی خط راه آهن شرق به غرب که از چین تا دریای مدیترانه خواهد رفت و خط راه آهن جنوب به شمال که از آبهای دریای عمان و خلیج فارس و از طریق آذربایجان و روسیه به شمال اروپا می رسد.
طبق بر آوردها هزینه ترانزیت کالا از این خطوط می تواند چیزی حدود 650 ملیارد دلار درآمد سالانه عاید ایران کند، یعنی حدود 12 برابر فروش نفتی که ایران با تحریم آن مشکل پیدا کرده.
ترکیه با ورود به جنگ قره باغ و منت گذاشتن سر آذربایجان عملا کاری کرد که این خط راه آهن از مسیر آذربایجان فعلا معلق بماند و در صورتی که بتواند در افغانستان قدرت پیدا کند قطعا مسیر راه آهن را قطع خواهد کرد و تلاش خواهد داشت که مسیر تغییر کند و از سمت کشورهای قفقاز به سمت آذربایجان و ترکیه و سپس اروپا کشیده شود.
آمریکا هم امیدوار است به این طریق گلوگاه نفس کشیدن شرق و غرب را در اختیار داشته باشد وایران را از این معادله حذف کند.