Skip to content
می 20, 2025
   ارتباط با ما       در باره ما       فیسبوک       تلگرام   

احترام به تفاوت اندیشه، همیاری و تلاش مشترک در راه تحقق آزادی

  • خانه
  • ایران
  • جهان
  • اوکرایین
  • ویژه اندیشهٔ نو
  • اجتماعی
    • زحمتکشان
    • جوانان و دانشجویان
    • زنان
  • اقتصادی
  • فرهنگی – ادبی
  • محیط زیست
  • تاریخی
  • فلسفی
  • Home
  • مارکس و ارزش: رمز معمّای سرمایه‌داری معاصر –
  • نوار متحرک
  • ویژه اندیشهٔ نو

مارکس و ارزش: رمز معمّای سرمایه‌داری معاصر –

Recently updated on فوریه 1st, 2021 at 04:52 ق.ظ

نوشتهٔ بِن فاین (Ben Fine) ترجمه و تدوین: حبیب مهرزاد – اختصاصی برای اندیشه نو

هدفِ این مقاله، که به مناسبتِ بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد مارکس نوشته شده است، توجه به این نکته است که اقتصاد سیاسی مارکس همچنان موضوعیت دارد. یادآوری می‌کنم که سال گذشته، ۱۵۰مین سالگرد انتشار اثر بزرگ و جاودان مارکس در زمینهٔ اقتصاد سیاسی، یعنی جلد اوّل سرمایه بود.

یک نکتهٔ شخصی را هم بگویم. اکنون در حدود ۵۰ سال از زمانی می‌گذرد که من، پس از دوّمین دههٔ زندگی‌ام که تقریباً همه‌اش را صرف فیزیک و ریاضی کرده بودم، برای نخستین بار خواندن سرمایه را شروع کردم. در آن زمان، بیشتر مطالب کتاب را متوجه نمی‌شدم و کنار می‌گذاشتم، ولی آنچه را که می‌فهمیدم، برایم شگفت‌انگیز و تکان‌دهنده بود. و از آن زمان تا کنون، که بارها به مطالعهٔ سرمایه برگشته‌ام، عمق و وسعت غنای تحلیلی آن بیش از پیش برایم روشن شده است. به‌ویژه، آن بخش‌ها و جنبه‌هایی از آن که قبلاً غیرقابل‌درک و گنک و مبهم- اگر نگویم بی‌ربط- به نظر می‌رسید، به‌تدریج برایم منبعی غنی برای کسب بینش و بصیرتی چندجانبه و پیچیده شد. مارکس به‌راستی شکسپیر اقتصاد سیاسی است!

از اینجا شروع می‌کنم که شالودهٔ اقتصاد سیاسی مارکس، چند گزارهٔ نسبتاً ساده است. اوّل اینکه بهترین توصیف از سرمایه‌داری، جامعهٔ طبقاتی مبتنی بر اسثتمار کار مُزدی است، نه جامعهٔ بازارمحور. دوّم اینکه سرمایه‌داری نظامی است که موتور محرّکش «انباشت» [سرمایه] است، و بنابراین در روند توسعه‌اش می‌تواند ظرفیت‌های تولیدی را به شیوه‌هایی که هرگز تصورّش نمی‌شده است، بسط دهد. سوّم اینکه نظام سرمایه‌داری، تمرکز فزایندهٔ اقتصاد و بنابراین تمرکز قدرت سیاسی و ایدئولوژیکی در مقیاسی جهانی را به همراه می‌آورد. چهارم اینکه سرمایه‌داری نظامی مبتنی بر انباشت سرمایه است که با توجه به اینکه تولیدکنندگان بهره‌مندانِ‌ اصلی در این نظام نیستند، به شیوه‌هایی متناقض و تضادآفرین موجب تغییر می‌شود، که نتیجهٔ آن، بحران‌ها و ستیزهای ذاتی است. و بالاخره اینکه، حل این تناقض‌ها و تضادها فقط از راه مبارزات اجتناب‌ناپذیر زحمتکشان و نمایندگان آنها در درون نظام، که در روند دگرسان کردن این نظام به نظامی مبتنی بر مالکیت اجتماعی درگیر می‌شوند، ممکن است.

نکتهٔ مهم این است که این گزاره‌هایی را که ذکر شد می‌توان ناشی از «نظریهٔ ارزش مبتنی بر کار» [اجتماعی] مارکس دانست و از این نظریه استنتاج کرد، ولی به‌خودی‌خود متکی به این نظریه نیستند. بسیاری از مکتب‌های فکری کمابیش مترقی و چپ نیز گزاره‌های مشابهی را مطرح کرده‌اند. پس «نظریهٔ ارزش» مارکس چه ارزش بیشتر و اضافه‌ای دارد و چرا این نظریه در دنیای معاصر موضوعیت دارد؟ و سرچشمهٔ عنوانِ معمّاوار این مقاله که نظریهٔ ارزش رمزی برای گشودن معمّای سرمایه‌داری معاصر است، در چیست؟

اجازه بدهید پاسخ به این پرسش را با مطرح کردن این مطلب شروع کنم که سرمایه‌داری در روند توسعه و پیشرفتش تقریباً در هر عرصه‌ای از زندگی به طور فزاینده‌ای پیچیده‌ و پیچیده‌تر می‌شود: در فنّاوری‌هایش، در رسانه‌هایش، در محصولاتش، در ایدئولوژی‌اش، و جز آن. این پیچیدگی بیشتر و بیشتر، چه در اقتصاد یا عرصه‌های دیگر، نه‌فقط بَدگویانِ مارکس بلکه حتیٰ برخی از هواداران و حامیان او را نیز به این فکر انداخته است که نظریهٔ ارزش او، از این یا آن جنبه، اشتباه است، چون زندگی واقعی پیچیده‌تر از زمان کار لازم [اجتماعی] برای تولید چیزهاست. پیشاپیش به‌خاطر نقل قول طولانی از مارکس عذرخواهی می‌کنم، ولی گویا مارکس کمی پس از ۵۰ سالگی‌اش، این نقد را در نامهٔ معروفش به کوگلمان (Kugelmann) در تاریخ ۱۱ ژوییه ۱۸۶۸، پیش‌بینی کرده و از نظریهٔ ارزشش دفاع کرده بوده، و درستی آن را آشکار و بدیهی دانسته است:

«هر بچه‌ای می‌داند که اگر ملّتی کار کردن را متوقف کند، نمی‌گویم برای یک سال، ولی حتیٰ برای چند هفته، تلف خواهد شد. همچنین، هر بچه‌ای می‌داند که [تولید و توزیع] انبوهِ محصولاتِ متناظر با نیازهای مختلف [جامعه]، به مقادیری مختلف و از لحاظ کمّی معیّن از کل کار جامعه نیاز دارد. اینکه این ضرورتِ توزیع کار اجتماعی در نسبت‌های معیّن را امکان ندارد بتوان با شکل خاصی از تولید اجتماعی رفع کرد و از بین برد، بلکه این ضرورت فقط می‌تواند حالت ظاهرش را تغییر دهد، نیز امری آشکار و بدیهی است. هیچ قانونی طبیعی را نمی‌توان از بین برد. آنچه در شرایط مختلف تاریخی می‌تواند تغییر کند، فقط شکلی است که این قوانین خودشان را نشان می‌دهند. و شکلی که این توزیعِ متناسبِ کار [اجتماعی] خودش را نشان می‌دهد، در آن حالت از جامعه که هم‌پیوندی درونی کار اجتماعی در مبادلهٔ خصوصی محصولات فردیِ کار تجلّی می‌یابد و دیده می‌شود، دقیقاً همان ارزش مبادلهٔ این محصولات است.

«علم دقیقاً عبارت است از اثبات کردن اینکه چگونه قانونِ ارزش، خودش را نشان می‌دهد. به طوری که اگر کسی در همان آغاز می‌خواست همهٔ پدیده‌هایی را «توضیح» بدهد که ظاهراً آن قانون را نقض می‌کنند، باید علم را مورد بررسی علم قرار می‌داد.»

به نظرم مارکس در اینجا توقع خیلی زیادی از بچه‌های ما دارد. ولی نکتهٔ عمده‌ای که او در اینجا مطرح می‌کند این است که ما نمی‌توانیم قانونِ ارزش را ثابت کنیم، بلکه باید تحقیق کنیم که چگونه کار اِعمال شده در تولید، درست به شیوه‌هایی به درون جامعه راه می‌یابد که ظاهراً حاکی از آن است که چیز دیگری به غیر از کار در این میان وجود دارد؛ و در حقیقت خیلی بیشتر از کار در این میان وجود دارد. ولی این تحقیق را باید در ارتباط با ارزش به مثابه نقطهٔ آغاز، تنظیم کرد و سازمان داد. منشأ پیچیدگی ارزش و نیز سادگی کودکانهٔ آن در اینجاست؛ همه‌چیز صورتی متناقض (پارادوکسی) و معمّاوار دارد، چون عوامل دیگر، راه‌هایی را که ارزش خودش را نشان می‌دهد، هم آشکار می‌کنند و هم پنهان می‌کنند.

البته نقطهٔ آغاز رازگشایی از این معمّا، نظریهٔ بُت‌وارگی (fetishism) کالا است.[*] اجازه بدهید باز هم از مارکس در تعریف بُت‌وارگی کالا، در جلد اوّل سرمایه، نقل قول کنم (تأکید از من است):

«…[از نظر تولیدکنندگان،] مناسبات [اجتماعی] بین کار یک فرد و کارهای بقیه، نه به صورت مناسبات اجتماعی بی‌واسطه بین افرادِ درگیر در روند کار، بلکه به صورت آنچه در واقع‌ است جلوه می‌کند؛ [به صورت] مناسبات مادّی [شیءگونه] بین اشخاص، و مناسبات اجتماعی بین اشیاء.» [سرمایه، جلد اوّل، فصل اوّل، بخش چهارم، «خصلت بُت‌وارگی کالا و راز آن»]

وقتی چیزی می‌خریم، هیچ‌یک از مناسباتی [اقتصادی-اجتماعی] را که شالودهٔ چیزی هستند که از راه مبادله به دست می‌آوریم، نمی‌بینیم. همین‌طور است موقعی که چیزی می‌فروشیم، از جمله نیروی کار خودمان را. از نظر مارکس، چنان‌که در سرمایه نوشته است، دستِ‌کم در نگاه اوّل، موضوع عبارت است از رابطهٔ پنهان‌شده بین دو جنبهٔ کالا به مثابه محصول، یا «ارزش مصرف»، از یک سو، و کالا به مثابه محصولِ «کار» در شرایط وجودِ مناسبات استثماری، از سوی دیگر. مصرف‌کننده‌ای که شیر آب آشامیدنی را برای نوشیدن آب باز می‌کند، آیا دربارهٔ کاری که در تأمین این آب به کار رفته است، و مناسباتی که در آن نهفته است، چیزی می‌داند؟ برای مثال در بریتانیا، نه مصرف‌کننده و نه کارگر نمی‌توانند بدانند که وقتی آب در مسیر لوله برای رسیدن به مصرف‌کننده جریان می‌یابد، ۳۰درصد درآمدی که از این طریق به دست می‌آید در جهت مخالف به صورت سود سهام، حقوق‌های گزاف مدیران، و پرداخت‌های داخلی در مجموعه‌ای هرمی از شرکت‌ها، که سر از گریزگاه‌های مالیاتی درمی‌آورند، جریان می‌یابد.

ما این را به نام مالی‌سازی (Financialization) می‌شناسیم. ولی آنچه اکنون می‌خواهم بر آن تأکید کنم این است که بُت‌وارگی کالا،‌ فقط محدود به وجود بُت‌واره پیرامون «کار» نیست، بلکه همان‌طور که دیدیم، شامل وجودِ بُت‌واره پیرامون درآمدها و خیلی چیزهای دیگر است [که ماهیت اصلی و مناسبات پشتِ آن را پنهان می‌کند]. سرمایه‌داری شیوه‌های استثمار و پیامدهای استثمار در سراسر مناسبات اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیکی را به تمام معنا پنهان می‌کند، تا حدّی که راهِ دید ما بسته می‌ماند و دیگر چیزی فراسوی شیوه‌هایی که کالاها [مثلاً در جریان مبادله] خودشان را نشان می‌دهند، یا به ما نشان داده می‌شوند، نمی‌بینیم. این پنهان‌کاری عمدی هم می‌تواند باشد، مثلاً از راه تقلب در محصولات (مثل دستکاری افتضاح‌آمیز فولکس‌واگن در آزمایش نشر گازهای خروجی زیانبار در دستگاه سوختِ خودروها)، از راه تبلیغات و آگهی‌های فریبنده، از راه برچسب‌های ناکامل و ناروشن، و غیره.

بنابراین پیام کلی من این است که «نظریهٔ ارزش»، رمزِ کنار زدن پرده و آشکار کردنِ این بُت‌وارگی است. اجازه بدهید با نمونه‌ای معاصر بحثم را تمام کنم: گرمایش جهانی و به طور کلی ویران کردنِ محیط‌زیست. «کالا» به‌هیچ‌وجه نشان نمی‌دهد که تا چه حدّ به شرایط زیست‌محیطی که در آن تولید می‌شود وابسته است، به همان صورتی که کار کودکان یا کارِ ارزان‌قیمت (با مُزد کم)، تصاحب زمین، انحصار، و فساد پنهان شده در پشتِ آن را نشان نمی‌دهد. برای موفقیت در ایجاد تغییر بنیادی، باید این مناسبات را به کمک «نظریهٔ ارزش» رمزگشایی و آشکار و افشا کنیم، و برای دگرسان کردن این مناسبات و شرایطی که این مناسبات به آنها وابسته‌اند، به طور سازمان‌یافته مبارزه کنیم.

اندیشه نو: استفاده تمامی و یا بخشهایی از این مطلب با ذکر منبع بلا مانع است.


[*] بُت‌وارگی یا فتیشیسم در نوشته‌های مارکس مفهومی عینی ولی غیرمادّی است. واژه‌ای است که او برای توصیفِ پنهان ماندگی مناسبات اجتماعی و پدیده‌های گوناگون در پُشت کالا، و تولید و مبادلهٔ آن، در نظام سرمایه‌داری، به کار برده است. در نظام‌های پیشین، مثل برده‌داری یا فئودالیسم، این مناسبات اجتماعی استثماری کاملاً آشکار و مستقیم بود، ولی در نظام سرمایه‌داری پوشیده می‌ماند. بُت‌وارگی از تمثیل بُت یا فتیش گرفته شده است که به آن (در این مورد کالا) خصوصیت‌هایی اطلاق می‌شود که ندارد و بعد از به وجود آمدن، حیاتی از آنِ خودش پیدا می‌کند.-م‌


[i] Ben Fine, Marx and Value: The Enigma Code for Contemporary Capitalism, in “Marx200 – The Significance of Marxism in the 21st Century”, by Marx Memorial Library, Praxis Press, UK, 2019

Continue Reading

Previous: تجمع حمایت از کارگران هفت تپه امروز سوم دی ماه در تهران: دانشجو! کارگر! اتحاد! اتحاد
Next: آیا قطار «اکو» بین اسلام‌آباد-تهران-استانبول به حرکت در می آید؟
  • تلگرام
  • فیسبوک
  • ارتباط با ما
  • در باره ما
  • فیسبوک
  • تلگرام
Copyright © All rights reserved