ساعت 10 صبح چهارشنبه سیام مهر، 24 ساعت پس از انتقال نسرین، به سمت قرچک به راه افتادم. روز قبل، او را با نیرنگ و دروغ به قصد اعزام به بیمارستان، با وجود بیماری قلبی، از زندان خارج کرده، به زندان قرچک منتقل کرده بودند. بنابر این هیچ وسیله یا لباسی با خودش به همراه نداشت. مقداری لباس و کتاب آماده کردیم و من به سمت قرچک به راه افتادم. ساعت یازده و نیم بود که به زندان قرچک رسیدم. میدانستم که ملاقات بند آنها روزهای چهارشنبه است. اما مطمئن بودم نسرین در اعتراض به بازداشت مهراوه همچنان در اعتصاب ملاقات است. این هفته نهمین هفتهای بود که او از آمدن به ملاقات خودداری میکرد. زندان زنان قرچک را در بدترین و دورافتادهترین جای ممکن ساختهاند.
تمام این عکسها را امروز گرفتهام. عکسهایی که از محوطه پارکینک اختصاصی زندان و اطراف آن اندکی گویای شرایط این تبعیدگاه است. پس از برگشتن به خانه، عکس شترهایی را که در محوطه پارکینگ زندان در حال چریدن و استراحت بودند؛ به بچهها نشان دادم. با این که میدانستند زندان در محل دورافتادهای است اما باورشان نمیشد این همه شتر در آنجا باشد.
زمانی که به ساختمان اداری زندان وارد میشوی، احساس خفگی، عقب ماندگی محض و بدبختی میکنی. فضاهای تنگ، نامرتب و درب و داغان خودنمایی میکنند. از در و دیوار ساختمان اداری که احتمالا بهترین بخش زندان است؛ بدسلیقگی، بیبرنامگی و آشفتگی میبارد. این حجم از شلختگی باور کردنی نیست. معلوم است هیچ برنامه مدونی برای ساختن آنجا نداشتهاند. متناسب با نیازشان مدام در و دیوار و امکاناتی را با ربط و بیربط به آنجا اضافه کردهاند و شده است مثلا، ”زندان”. حتی برای این زندان، که گفته میشود پیش از این گاوداری بوده، تاکنون نتوانستهاند یک نام ثابت انتخاب کنند. آخرین باری که برای پیدا کردن ویدا موحدی به آنجا رفته بودم با عنوان “ندامتگاه شهر ری” تابلو زده بودند. اما این بار اسماش شده بود: “ندامتگاه زنان استان تهران”. با وجود این، مردم از روز اول به آنجا “زندان قرچک” میگویند چرا که در نزدیکی شهرستانی است به همین نام.
نسرین تلفنی میگفت: دیروز به محض این که ماشین به محوطه زندان قرچک رسید یاد روزهایی افتادم که برای پیگیری پرونده نرگس، شاپرک و مریم (دختران خیابان انقلاب) به آنجا میرفتم و حس عجیبی بهم دست داد.”
می گفت: “پس از ورود به زندان، من را برای تشکیل پرونده به بهداری بردند. خانمی جلوتر از من وارد اتاق دکتر شد. سرفههای خیلی بدی میکرد و معلوم بود که کرونا گرفته و بیماریاش کاملا پیشرفته است. به محض مشاهده او با این وضع، دکتر از اتاقش فرار کرد.”
ساعت دو و نیم بود که به خانه رسیدم. با خودم فکر میکردم؛ حتی اگر نسرین به اعتصاب ملاقات پایان دهد احتمالا بچهها نتوانند با این مسافت طولانی و شرایط آنجا، به ملاقات بروند.