اگر ولایت فقیه بهعنوان یک نظریه میماند و جزو اصول قانون اساسی قرار نمیگرفت، نقش تاریخی و نظارتی روحانیت به نقش بیسابقه مدیریتی و اجرایی تبدیل نمیشد. در آن صورت نه خود زیان میدید و نه جامعه. جمهوری اسلامی نیز به حکومت روحانیت تقلیل و استحاله نمییافت و ناکارآمدی، تبعیض و فساد روزافزون نمیشد و شاهد دینگریزی و دینستیزی در سطح وسیع نمیبودیم.
در انقلاب مشروطه روحانیت احساس کرد پل پیروزی قدرتطلبان قرار گرفت و حذف شد. در عصر پهلوی نیز احساس کرد کیان و موجودیتش به مخاطره افتاد. در تاریخ ایران سابقه نداشت که رژیم حاکم نهاد روحانیت را به چالش بکشد و در انزوا و بدنامی آن بکوشد. احساس اسلامزدایی پیش از انقلاب، به تلاش گروهی برای اسلامیکردن همه امور و پدیدهها پس از پیروزی انقلاب منجر شد؛ روحانیت خود همه قدرت را در دست گرفت. براساس چنین تجربه و احساسی بود که روحانیت انقلابی با آوردن ولایت فقیه در قانون اساسی، آگاه یا ناخودآگاه به انحصار قدرت و حذف منتقدان و مخالفان خود پرداخت. و اشتباه کرد. اسلامیکردن همه امور به اسلامگریزی بیسابقه در ایران منجر شد.
وجود بسیاری از آزادیهای سیاسی و مدنی در سه سال اول پیروزی انقلاب هرگز به معنای آن نیست که در آن سالها، حقوق شهروندانی، بهخصوص متهمان به وابستگی یا همکاری با رژیم گذشته نقض نشد.
برای اثبات انسداد کنونی و محکومیت آن نیاز به انکار دستاوردهای ملت خود نداریم و لازم نیست آنها را از حافظه تاریخی مردم خود پاک کنیم. بهجای آن باید بکوشیم اشتباهات خود و دیگر جریانها را شناسایی کنیم؛ علل بروز خطاها را دریابیم و به نسل جوان عرضه کنیم تا انباشت تجربیات، مانع درجازدن و از صفر شروع کردن امور توسط آیندهسازان ایران شود؛ زمان را و فرصتها را از دست ندهند و شاهد پسرفت خود و پیشرفت دیگران نباشند.
من خود نه در آن سالها و نه در چهار دهه بعد آن، در هیچ ارگان اطلاعاتی، امنیتی، نظامی، انتظامی و قضایی عضو نبودهام. در هیچ دادگاهی مسئولیت نداشته و علیه کسی پرونده نساختهام؛ و شهادت نداده و در مصادره اموال هیچ شهروندی نقش ایفا نکردهام. باوجوداین میپذیرم که به حقوق شهروندانی تجاوز شد و حتی خونهایی به ناحق ریخته شد. حال آنکه انقلاب میبایست و میتوانست انسانی رفتار کند. من در آن فجایع مستقیما نقشی نداشتهام. باوجوداین از همه کسانی که در جریان انقلاب و تثبیت نظام برآمده از آن به ایشان ظلم شد، پوزش میطلبم.
به اعتقاد من جمهوری اسلامی یک عذرخواهی به همه کسانی که حقوقشان را نقض کرده، بدهکار است. پس باید به جبران مافات بپردازد و بدهی خود را به شهروندان مزبور، تا آنجا که ممکن است، تادیه کند.
در کنار نقض حقوق شهروندی اقلیتها شاهد اجتهاد تاریخی آیتالله منتظری بودیم که به ما آموخت تاکید قرآن برکرامت ذاتی بشر (نه فقط کرامت ذاتی مومنان یا حتی مسلمانان) مستلزم آن است که ما مسلمانان باید برای همه انسانها، صرفنظر از عقیده و رنگ و زبان ایشان حقوقی سلبناشدنی قائل شویم، زیرا “لقد کَرمنا بنیآدم” بدون پذیرش حقوق ذاتی تمام انسانها لغو است و ساحت الهی بَری از لغو است.
ما متوجه نبودیم که استفاده حداکثری از قانون و اختیارات قانونی توسط جناح اکثریت، تقابل حداکثری جناح اقلیت را برخواهد انگیخت و از دل چنین تقابلی دموکراسی بیرون نمیآید؛ به هرج و مرج خواهیم رسید یا به نظمی آهنین و سرکوبگر تن خواهیم داد.
باورکردنی است که بیست سال پس از اشغال نظامی افغانستان نمایندگان کاخ سفید با طالبان در حال مذاکره هستند؟ مگر همین روند در سوریه دیده نمیشود؟ آیا یمن و لیبی و حتی مصر، در تحلیل نهایی، چارهای جز گفتگوهای ملی و سهیمشدن همگان در قدرت دارند، اگر امنیت و توسعه پایدار میخواهند؟ چرا ما ایرانیان قبل از ویرانی ایران به گفتگو ننشینیم و به جای عبرتشدن، الگوی دیگران نشویم؟ کدام روش به اندازه گفتگو میتواند به ما را در رسیدن به امنیت و توسعه پایدار و تامین حقوق بشر یاری رساند؟