نامهٔ آیت الله موسوی خوئینیها به رهبری در بارهٔ اوضاع نابسامان جاری بازتاب گستردهای در رسانهها داشت. افراطیون حاکم و رسانههای وابسته به محافل قدرت در برابر این نامهٔ متین و ناصحانه به اقتضای طبع و ترس همچون موارد مشابه در گذشته، رگ گردن قوی کردند و کف بر دهان آوردند و زبان به هتک و هرزگی گشودند. برخی آقا زادهها هم خاک بر چشم حقیقت پاشیدند و آدرس عوضی دادند.
تا این جا خلاف انتظاری رخ نداد و توقعی غیر از این هم نمیرفت. اما شگفت انگیز و دور از انتظار، واکنش برخی منتقدان وضع موجود بود که قدر ندانستند و آن نصیحت مشفقانه را بهانهای کردند برای نقد ناصح. با آنان که اعتراض را در انحصار خود میدانند سخنی نیست.
همچنین با آنان که به انتقام کینههای گذشته و یا از بیم آن که سکوتشان حمل بر رضایت شود و نام و نانشان به خطر افتد، در تبری جستن از نویسنده نامه گوی سبقت از یکدیگر میربایند سخنی نیست. روی سخن با کسانی است که وضعیت بحران زده کنونی را معلول نابردباری در برابر نقد و آزادی بیان و انسداد راههای نظارت بر امر قدرت میدانند و گله مندند که چرا بزرگان عافیت طلبی میکنند و به چله سکوت نشستهاند. و حال که بزرگی خرد شدن استخوان محرومان زیر بار فقر و محرومیت را تاب نیاورده و مسؤلانه زبان به نصیحت و خیرخواهی گشوده است، بر او تیغ ملامت میکشند.
یکی فرصت را غنیمت شمرده نبش قبر میکند و در تعریف و تحدید وضعیت امروز به دنبال اجناس بعید میگردد که شما خود روزگاری چنین کردید و علیه دیگری چنان گفتید و مطابق قیاسی که روح ارسطو را به لرزه و خلق را به خنده میآورد، نتیجه میگیرد که حق نقد که هیچ حق دلسوزی و غمخواری محرومان ندارید. دیگری از موضع آوانگارد نامه را فاقد سخنی نو میخواند و آن دیگری آن را موضعی دیرهنگام میداند.
صد البته بغضهای در گلو و دردهای انباشته که نه راهی برای فروخوردن مییابند و نه چاهی برای فریاد و عقده گشودن، کاملاً قابل درک است، اما در روزگاری که حتی اقتدا به امام علی و کمک به کودکان محروم هم مجازات دارد، تدبیر حکم میکند قدر داشتهها و سرمایههای خود را بدانیم.
عجبا که مصیبت امروز ما توبه فرمایانی هستند که خود را محور و مدار همه چیز میدانند و خلق را به توبه میخوانند و بهره مندی از حقوق شهروندی را مشروط به توبه میکنند و ما خود بدتر از آنها حتی دفاع از حق آزادی نقد و دفاع از محرومان را به توبه مشروط میکنیم.
آنان که به اقتضای سن، سالهای نیمه نخست دهه هفتاد را به خاطر دارند به خوبی میدانند که روزنامه سلام اقای خوئینیها بار سنگین احزاب ضعیف و جامعه مدنی نحیف را چگونه بردوش کشید و چه نقش تعیین کنندهای در تحولات اجتماعی سیاسی آن سالها ایفا کرد.
آن چه سالیان بعد با برآمدن آقای خاتمی به جریان اصلاحات شهرت یافت وامدار مجاهدت نهادهای مطبوعاتی و سیاسی و دانشجویی معدودی است که شمارشان به انگشتان یک دست هم نمیرسید و روزنامه سلام یکی از این شمار اندک بود.
به دور از هرگونه مجامله عرض میکنم نقد و نصحی به متانت و بلاغت، و احترام همراه با صراحت نامهٔ آقای موسوی خوئینیها کمتر دیدهام.
در جمله جمله این نامه میتوان منطق ناب اصلاحات را مشاهده کرد که نه تحمل سالها مشقت و مرارت آن را از نفس انداخته و به تسلیم و استحاله و دریوزگی کشانده و نه گرفتار افراط و شعارزدگی بیحاصل کرده است. گوهر و حقیقت آن منطق استوار و در عین حال ساده و همه فهم چنان که در این نامه هویداست این است: اگر شیوههای تصمیمگیری و اداره کشور اموری عرفی و عاری از هرگونه قداستی است که به واقع چنین است، نقد آن نباید خشم و نابردباری برانگیزد و محدودیت و محرومیتی در پی داشته باشد.
به گمانم همین سادگی و همه فهمی موجب خشم استبدادطلبان شده است. نمیدانم دنیا با مشاهدهٔ هتاکیها و هرزه گوییهای تقدیس کنندگان خشونت در واکنش به این نامه متین، در بارهٔ ایران چه قضاوتی خواهد داشت، دچار بهت و حیرت خواهد شد و به حال و روز ما خواهد خندید یا بر حجم پرونده نقض ازادیها خواهد افزود؟ هرچه باشد چیزی نیست که این ملت شایسته آن است.