به نظر می رسد که آقای حمید آصفی، نگارنده ی این متن منتشر شده در اخبار روز، از مطلق کردن نقش بورژوازی ملی در ایران، و نیز از نقد یکجای چپ، به عنوان مخالف بورژوازی “ملی” که به واقع با توجه بیشتر به تاریخ اخیر ایران و حقایق مربوط به آن، به معنی برخورد یکجا با کل بورژوازی و برخورد یکجا با کل چپ، و طرح آرمان جامعه ی کمونیستی در مجموعه ی چپ است بسیار راضی و شادمان است که در سرلوحه ی این مطلب خود نوشته است:
“چپ ایران بورژوازی ملی را به رسمیت نشناخت و جدی نگرفت و بخصوص بعد از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه از شناسایی بورژوازی ملی ایران روی برگرداند و نحوه ی برخورد با جنبش دمکراتیک ملی جنگل و جنبش ملی شدن صنعت نفت گویای امتناع از شناسایی بورژوازی ملی است. بعد با رواج نظریه های موسوم به “وابستگی” موجودیت بورژوازی ملی به طور کامل و تمامی مورد انکار قرار گرفت. ”
ما تاکنون در مبحث بورژوازی ملی به مسئله ی جنگل و چگونگی قتل حیدرخان عمواوقلی، از پایه گذاران نهضت مشروطه در ایران، در حاشیه ی مسائل جنگل وارد نشده بودیم که آقای آصفی اکنون به این موضوع نیز ورود، و با طرح کردن آن دیدگاه خود را نسبت به جنبش چپ تکمیل کرد. حیدر عمواوقلی را در تقابل با سلطان زاده و برخی از پیشتازان جنبش چپ در ایران عنصر دمکرالت چپ دوره ی مشروطه می دانند که از قضا از قرار گرفتن در معرض برخورد میرزا کوچک جنگلی که منجر به جان باختن او شد در امان نماند و آوردن همین نمونه کافی است که نخست تعارض درونی جنبش چپ آن زمان نمایان شود، و دوم تعرض جنبش جنگل به حضور هرگونه عنصر چپ، صرف نظر از جایگاه و چگونگی برخورد آن با جنبش دمکراتیک ملی ایران، نمایان شود.
در باره ی مسائل زمان ملی شدن صنعت نفت ایران، پیش از کودتای امپریالیستی ۲٨ مرداد ٣۲، و نیز راجع به رخدادهای پیش آمده، پس از انقلاب بهمن ۵۷، سخن گفته ایم و نیازی به بازگفتن گفته ها نیست؛ اما به نظر می رسد که آقای آصفی کمی دچار فراموشی شده و بار دیگر همان مسائل را که پیش از این پاسخ آنها داده شده به بیانی همانند گذشته به پیش کشیده است.
شاید توجه آقای آصفی با طرح این نکته که در میان عناصر جنبش چپ از آغاز آن در اوایل دهه ی بیست تا به امروز اختلاف نظر چشمگیر وجود داشته بهتر می توانست به نتیجه برسد و دیدگاه خود را به مخاطبان بباوراند؛ اما آنچه قطعی است این است که از این راه که برگزیده است نمی تواند مخاطبانی تازه، سوای مخاطبان همیشگی این مباحث، بیابد که سخنانش را باور کنند.
برحسب اتفاق، مقصود من از اینکه تاکنون بارها از ایشان خواسته ام از تبیین موارد تکراری بپرهیزد و سخنان تازه بگوید این نبوده است که با پذیرش سخن من از بحث در باره ی ضرورت و اهمیت بورژوازی ملی دست بر دارد و بی درنگ به خلاف آنچه من گفته ام قانع شود و موضوع را به حال خود رها کند. مقصود من این بوده است که ایشان درباره ی بورژوازی ملی همان سخنان پیشین را در جاهایی دیگر به همان مضمون و مفهوم تکرار نکند، بلکه یا با اسناد متقن به سخنان من پاسخ گوید یا به تحلیلهای تازه از موضوع رو آورد که متاسفانه در این زمینه ها کمتر سخنی از او می توان یافت. من در باره ی “وابستگی” کلیت بورژوازی هم تاکنون خلاف این موضوع را در پاسخ ایشان گفته ام که ایشان به پاسخ من توجه نکرده است؛ و به باور من این بی توجهی او به دلیل همان کل نگری اش در باره ی عناصر جنبش چپ است که پیش از این به آن اشاره کردم. آخر چگونه ممکن است نیرویی وابسته به امپریالیسم باشد؛ اما ما – یا من – معتقد باشیم که می تواند در صفوف جنبش دمکراتیک- ملی قرار گیرد که من و — و ما — بار ها بر این موضوع تاکید کرده ایم. و طرز برخوردهای جنبش ملی با نیروهای چپ را معیار سنجشمان در مقاطع کوتاه تاریخی قرار داده ایم و به جای خود در این زمینه از خود انتقاد کرده ایم.
در متن مقاله ی خود، آقای آصفی به دوره ی لیبرالیسم بورژوایی و به سرآغاز انقلاب بورژوا- دمکراتیک باز گشته، و در این زمینه دو نکته را مطرح کرده است. یکی از این دو نکته درستی نفسِ بازگشت به دوره ی لیبرالیسم بورژواییِ نخستین دهه های پس از پایان سده های میانه در زمانه ی برتری اقتصاد بورژوایی انحصاری در مقیاس بین المللی است. بارها در همین مجموعه مقاله ها یادآور شده ام که اصول و تعالیم لیبرالیسم بورژوایی تنها در زمان خود آن منشا اثر است؛ و پس از گذر از این زمان امکان بازگشت به نعالیم آن ممکن نیست و در این دوره از سرمایه داری تنها حرف زور و پول و توپ و حضور علنی دوباره و شبه فاشیستی نیروها و اقتصاد امپریالیستی ممکن است مطرح باشد که راه برخورد با آن نیز بازگشت به لیبرالیسم بورژوایی نیست. این کار به معنی خلط مبحث در شناخت ماهیت امپریالیسم و مفید به فایده نیست.
با توجه به این حقایق از پیش گفته شده نمی دانم چرا آقای آصفی بار دیگر مسائلی را که دیگر موضوع روز نیست وارد دستور می کند؛ و به زحمت تمام می خواهد ما را به دوره ی پیشا انحصاری باز گرداند؟ چنین کاری تنها در حوزه ی مسائل آرمانی، نه در عرصه ی دستورکارهای واقعی، ممکن است.
آنچه ایشان در باره ی دادن یارانه ی دولتی به بورژوازی ملی گفته درست است و دولتها هم این یارانه را می پرداخته اند و هم به هر شیوه ی ممکن در پیشبرد انقلابی بورژوازی ملی نقش ایفا می کرده اند؛ اما این سخن مربوط به زمانهایی است که بورژوازی ملی و دولتهای بورژوادمکراتیک در آغاز دوران سرمایه داری نقش عمده ی انقلابی در افول نظام فئودالی و فراز آمدن نظام سرمایه داری لیبرال داشتند و، در مبارزه با فئودالیسم، نظام انقلابی در سطح جهان به حساب می آمدند.
پس از ورود به دوره ی سرمایه داری انحصاری (امپریالیسم) دیگر هرگونه کمک به انحصارات ملی و بین المللی تنها به پروار کردن امپریالیسم و انحصار در کلیت آن می انجامد که کاری جز خردتر کردن و از دور خارج کردن سرمایه های خُرد ملی در سطح کشوری نمی تواند بکند.
آقای آصفی می گوید: “شواهد تاریخی حمایت از بورژوازی و سرمایه ی ملی در غرب به همین دوران کنونی امتداد دارد و یک امر تاریخی نیست؛ از جمله تزریق بسته ی ٨۰۰ میلیارد دلاری امریکا برای جلوگیری از سرایت بحران مالی ۲۰۰٨ به بخش واقعی اقتصاد، خصوصی سازی معکوس، یعنی تملک موسسات مالی و بانکی خصوصی ورشکسته، عدم کاهش تعرفه های محصولات کشاورزی و نیز عدم آزادسازی بازار نیروی کار به روی متقاضیان کار کشورهای در حال توسعه همگی دال بر این هستند در جایی که پای منافع ملی و واقعیت اجتماعی و افزایش بیکاری براثر ورشکستگی واحدهای ملی پیش می آید دولتهای غربی دست روی دست نمی گذارند تا این واحدها به دست سازگار بازار آزاد غربال شوند و بیکاری افزایش یابد. در عین حال این درست است که سرمایه تا اندازه ای جنبه ی بین المللی و فراملی یافته و در نتیجه نقش دولت- ملت ها در تدوین برنامه های راهبردی توسعه تا حدی تحت الشعاع این تحول قرار گرفته است.”
چند توضیح در باره ی این پاراگراف لازم است: نخست اینکه نمی توان گفت: “شواهد تاریخی حمایت از بورژوازی و سرمایه ی ملی در غرب به همین دوران کنونی امتداد دارد و یک امر تاریخی نیست.” و همزمان از خواننده انتظار داشت که مقصود را به خوبی در یابد. در اینجا می توان گفت: “… تنها یک امر تاریخی نیست و تا دوران کنونی نیز ادامه یافته است.” دوم اینکه بانکهایی مانند لِمان برادرز (۱)، فرست ناشنال سیتی بانک (۲) و مریل لینچ (٣)، انحصارات بزرگ بین المللی ورشکسته ی اتومبیلسازی آمریکا و شرکتهای بزرگ هواپیمایی آمریکا، سرمایه داری ملی نیستند، بلکه شرکتهایی اُلیگو پولیستی (مبتنی بر انحصار چندجانبه) اند که توانستند درگذراز سده ها از درون رقابت آزاد میان سرمایه های ملی بسیار سر بر آورند یا رقابت انحصاری خود را تا سالهای بحران مالی- تولیدی آمریکا در دهه ی نخست سده ی کنونی ادامه دهند. اینها تنها در داخل کشور مادر نیز فعالیت نمی کردند و نمی کنند، بلکه فعالیتشان در گستره ی جهانی و با بهره کشی شدید از نیروی کار و توان مالی کشورهای جهان سوم ادامه یافته بود وهم اکنون نیز ادامه دارد. به واقع دولت آمریکا با خرید سهام این شرکتها نقش انحصار ملی را در اقتصاد آمریکا به طور موقت عهده دار می شود تا در شرایط مناسب آنها را به بزرگ سرمایه داران دیگر واگذار کند.
سوم اینکه اگر قانون مهاجرت درآمریکا و برخی ازکشورهای پیشرفته ی سرمایه داری با محدودیت مواجه می شود، به دلیل گسترش بحران بیکاری درآن کشور است که نیازهای برخورد با مسئله و تاثیر آن درگسترش اعتراضات عمومی را احساس می کند؛ نه اینکه دولت حاکم در ان کشور بخواهد کارگردوست شده باشد و دلش برای کارگران سوخته باشد. همان طور که می دانیم سرمایه های انحصاری غرب از صدور سرمایه برای استثمار کشورهای جهان سوم با تصاحب ارزش اضافی کار کارگران ان کشورها سودهای بیکران می برند و بازاری مطمئن برای محصولات خود جهان سوم، به ویژه در کشورهایی که این تولید در انها انجام می شود برای خود دست و پا می کنند و مردم دیگر کشورهای جهان را در آمریکا و اروپا این کشورها و دولتهای متبوعشان از اقتصاد تک پایه ی بیشتر این کشورها برای تامین مواد خام ارزان خود در برابر کالاهای گران صنعتی خود بهره برداری می کنند؛ و از طریق انحصارات مالی بین المللیشان پیشبرد اقتصاد تک پایه ی جهانی را به پیش می برند که آقای آصفی، درهمین متن، بدون توجه به ضعف دانش تکنولژی در جهان سوم که باید تولید کنندگان این تک محصول ها در مقیاس جهانی باشد، به سان عاملی مثبت به آن اشاره کرده است. در همین نقد به طور گذرا به یکی دیگر از نکته های درخور بحث مقاله ی آقای آصفی که بار دیگر نیز در مقاله و نقدی دیگر به ان اشاره کرده بودیم اشاره کرده ام و نیازی افزونتر به شرح آن نمی بینم. امیدوارم که همین اندازه از بحث قانع کننده باشد.
در پاسخ سوال نویسنده ی این مقاله در باره ی تاثیر قواعد نظریه ی تجارت آزاد یا سیاستهای حمایتی دولتها در پیشبرد توان اقتصادی کشورهای سرمایه داری در آغاز انقلاب صنعتی، آنچه می توان گفت این است که هم لیبرالیسم اقتصادی و هم دولتهای بورژوا- دمکراتیک در این زمینه ایفای نقش کرده اند؛ اما ایفای نقش هر دو عامل به دوره ی آغازین سرمایه داری و نقش انقلابی آن زمانشان مربوط می شده است؛ و آنچه امروز سخن آخر را می گوید منافع اقتصادی کشورهای امپریالیستی است. آنچه آقای آصفی دراینجا در باره ی اهمیت و اولویت حمایت دولتی از سرمایه ی ملی در کشورهای سرمایه داری و تضاد آن با نقش تجارت آزاد می گوید چندان برای من فهم پذیر نیست و نیاز به توضیح بیشتر دارد. آیا مقصود او از این تعارض این است که تجارت آزاد، بخوان لیبرالیسم آقتصادی، از آغاز کار مفهوم و معنایی نداشته، و از همان روز نخست اقتصاد انحصاری در جهان رواج یافته است.
تاثیر توان اقتصادی کشورها و شرکتهای گونه گون در برنده شدن نیرومندترها و شکست کم توان ترها نکته ای قابل قبول است؛ اما تاثیر این حدودِ توانایی در میزان پیشرفت قوای اقتصادی رقیبان سرمایه دار با گذشت زمان و در گذر از قرون و اعصار ظاهر شده و کار آن به سال و یک دهه و… پایان نیافته است. به هر حال، چون مفهوم این بخش از بحث آقای آصفی را در نیافتم بر این باورم که به توضیح بیشتر نیازمند است.
آقای آصفی در همین پاراگراف شرح داده است که: “چپ جهان سومی ایرانی اش از تحلیل مرحله تاریخی بر نیامد و در مطالعات اقتصاد سرمایه داری فقط به بخش اپوزیسیون سرمایه داری که در اندیشه ی مارکس و انگلس تبلور داشت دلدادگی نشان داد و از خود تجارت سرمایه داری از سیر پیدایش تا تکامل فعلی اش بهره ای راهبردی فرا نگرفت و نخواست که بگیرد”.
دراینجا معلوم نیست که آیا مارکس و انگلس و چپ آگاه و نظریه پرداز ایرانی که رفیق احسان طبری، یکی از نظریه پردازان آن را در شمار معدود نظریه پردازان چپ زمان خود در سراسر جهان و منطقه به حساب می آورند، به راستی همان قدر که آقای آصفی می نویسد از شرایط زمان خود ناآگاه بوده است که مصداق سخن او، انهم نه یک بار بلکه چند بار، به حساب آید؟ ایشان در این باره به اشتباه درغلتیده است یا اینکه نظریه های دوستانی که در غلتیدن او را به مواضع چپگرایانه به نقد گرفته اند موجب این قضاوتهای پیاپی شده است؟
در ادامه نگارنده می گوید: “والا بورژوازی ملی ایران باید مورد حمایت جدی قرار می گرفت، نه با هزاران دلیل سرنگونی مصدق را پایان عمر این بورژوازی اعلام نمایند و با بحثهای آن سوی مرزی که باز از غرب بر می آید، چون عصر جهانی شدن امپریالیسم، و بعد نئولیبرالیسم و تهاجم آن به جهان و لزوم مبارزه ی جّدی با این امور در داخل ایران و جریانها و طبقاتی که می توانند در برابر این فضای نابرابر جهانی بایستند و از حاکمیت ملی، منافع ملی و دمکراسی ملی که (نیاز) مرحله ی تاریخ ایران کنونی است دچار غفلت شود و عشق مبارزه (با) سرمایه داری و (مبارزه) ضد امپریالیستی اش را بر عشق احیای بورژوازی ملی ایران و اقشار فن آور و مولد و تقویت و قوام دمکراتیک در راستای دولت ملی – دمکراسی ملی — (است) (برتر شمارد) (و) از مسئولیت ملی شانه خالی نماید و فقط به طبقه ی کارگر ایران که در مواضع نزار و تدافعی قرار دارد و اگر این مسیر بحران (و) فروپاشی اقتصادی ادامه یابد تا چندی دیگر شعار ایجاد تشکلهای کارگری و دفاع از سندیکاهای کارگری همه خود به خود به ایجاد تشکلها و سندیکا (ها)ی بیکاران کارگری تبدیل خواهد شد (بها دهد).
پرانتزها از من است. اگر پرانتزها را از میان متن بر داریم، آنچه آقای آصفی در باره ی این موضوع نوشته باز هم برای خواننده چندان فهم پذیر نیست. آیا حضور همه جانبه و کشته ها و زخمیان و بازداشتی های چپ ایرانی در سی تیر ۱٣٣۰ و کودتای ۲٨ مرداد و اعدام ده ها تن از کادرهای نظامی و غیرنظامی حزب توده ی ایران کافی نبوده است تا آقای آصفی و دیگرانی از قبیل او به حضور قاطع و فراگیر چپ ایران در جنبش ملی شدن صنعت نفت در کشورمان قانع شوند و آیا پس از این جنبش بورژوازی ملی ایران در عرصه ی عمل توانسته است شکل بگیرد و نقش بازی کند؟ اگر به باور آقای آصفی هر سرمایه داری مولد سرمایه داری ملی است، پس ایشان بورژوازی تولیدی دلال صفت ایران پیش از انقلاب را نیز شاید جزء بورژازی ملی به حساب می آورد. البته آنچه نوشتم بدین معنی نیست که بورژوازی ملی ایران نباید بار دیگر رشد توان اقتصادی خود را از سر گیرد و حمایت و تقویت شود. به هر حال، این رشد و این حمایت تنها با حضور دولتی ملی و دمکراتیک ممکن است که پیش شرط آن اتحاد همه ی نیروهای ملی و دمکراتیک میهن ما، صرف نظر از هویت طبقاتی آنهاست و بدون دستیابی به چنین اتحادی بی تردید دستیابی به دولت دمکراتیک و تامین شرایط دمکراتیک در ایران میسر نخواهد بود.
نکته ای دیگر را نیز باید در باره ی این نقل قول یادآور شوم: عشق مبارزه با سرمایه د اری و (مبارزه ی) ضدامپریالیستیش دو مقوله ی جدا از هم اند که نویسنده آنها را در اینجا با افزایش حرف ربط بهم ربط داده و همانند انگاری کرده است. مبارزه با سرمایه داری در همه حال، مقوله ای نیست که چپ اصیل خواهان آن باشد؛ اما مبارزه با نوع امپریالیستی سرمایه داری در شمار وظایف اصلی چپ است که دربنیان خود با بخش اول این جمله مغایرت دارد. چند بار باید یادآور شوم که چپ ایران هرگز در اندیشه ی مبارزه با بورژوازی ملی نبوده است؛ بلکه همواره از زمان آغاز موجودیت خود خواسته است آن را همراه با تقویت و تشکل کارگران و زحمتکشان و اقشار میانی جامعه، نه به طور منحصر به فرد، پیش ببرد. درخانه اگر کس است یک حرف بس است.
در ادامه ی همین پاراگراف می خوانیم: “اگر دوستان چپ ما نگاهی به تاریخ بورژوازی ملی در کشورهای غربی و نقش آن در تکامل این جوامع انداخته باشند این را درمی یابند که علیرغم دکترین جهانشمول آدام اسمیت و گرایشهای جهانگرایانه ی معاصر بزرگ حرف آدام اسمیت در حرف تجارت آزاد را مطرح نمودند در توصیه های علمی و به قول فردریک لیست، اقتصاد دان مکتب تاریخی آلمان باید درجهت تقویت بورژوازی ملی نردبان تعرفه و سیاست حمایتی را به وجود آوریم و بعد از بالا رفتن از آن، نردبان را واژ گون نماییم که سایر قدرتهای رقیب نتوانند بالا بیایند… .”
صرف نظر ازاینکه این بار آرایش جملات به اندازه ای فهم آنها را دشوار می کند که حتی گذاشتن پرانتز برای مفهومتر ساختن جمله ها نیز ممکن نیست، از کلیت بخش نقل قول شده ازاین پاراگراف چنین بر می آید که آقای آصفی مفهومی اراده گرایانه از حمایت از بورژوازی ملی را در شرایطی، به ظاهر همزبان با فردریک لیست، نقل کرده است که با شرایط آن زمان و آن توصیه ها به هیچ رو سازگار نیست؛ شرایطی که بورژوازی ملی مولد باید از نو بنا شود و بنا کردن این بورژوازی که در عالم ذهن وجود دارد؛ اما درعالم عینیت به هیچ رو خبری از آن نیست و اگر هم اثری ازآن به جا مانده باشد در شرایط نفوذ برتر و قدرتمندتر اُلیگوپلهای نظامی، بوروکراتیک، مالی و تجاری، و بدون به چالش گرفتن این اُلیگوپلها تحت فشار آن لایه ها محکوم به نابودی است، به هیچ رو ممکن نیست. شما شرایط امروزی ایران (در جهان) را با شرایط دوره ی اوج بورژوازی ملی در آلمان و ایالات متحد آمریکا مقایسه می کنید و این به لحاظ فلسفی قیاس مع الفارغ است.
نتیجه گیری: من این هدف را که دوستانِی با پیشینه ی ملی و مذهبی به مواضع چپ درغلتند و چیزی جز آنچه هستند باشند یا بشوند در دیدگاه خویش نمی پرورانم. من تنها در این اندیشه ام که دید ایشان به مسائل روز، از جمله مسئله ی اتحادها آگاهانه تر، محتاطانه تر، دقیقتر و مستندتر باشد تا شاید بتوانیم همراه با هم و با تدقیق دیدگاههایمان گامی فرا راه تامین بهروزی افزونتر مردم ایران در آینده بر داریم. من بر این باورم که هیچ یک از ما نیروهای سیاسی ملی و دمکراتیک ایران نمی توانیم به تنهایی، و بدون یاری رساندن به یکدیگر، گامی بلند در راه بهروزی فردای مردم ایران بر داریم و اگر دیروز نیز در این راه موفق نبوده ایم دلیل آن شناخت دقیق نداشتنمان از یکدیگر و پیشداوریهای نا آگاهانه مان در باره ی یکدیگر بوده است. این نکته ای است که یک بار در نقطه ای از عمر سیاسیمان به ناگزیر باید دریابیم تا در دوره ی تاریخی کنونیمان درجا نزنیم و راه چند باره نپیماییم.
اگر من به خود اجازه می دهم که حتی در مفهوم جمله های نگارنده ی مقاله ی اخبار روز تردید روا دارم، تنها به این دلیل است که کاری کنم که مطالب او فهم پذیرتر، موثرتر، مطمئن تر و درخور بحث تر باشد و گرنه به ادامه ی راه خود می پرداختم و هیچ گونه کنش- واکنشی در قبال مطالب او از خود نشان نمی دادم. اکنون نیز امیدوارم که این همکاری به ارتقای هر دوی ما و نیز به بر داشتن گامی بلندتر به پیش یاری رساند. آرزو بر جوانان عیب نیست!
۱. Lehman Brothers ۲. First National City Bank ٣. MERRIL Lynch