گفته بودم زین نبرد سخت و جانفرسای،
تندرست و پرتوان و سرخوش و پیروز،
بازخواهی گشت.
گفته بودم من که خون زندگی جاری است در رگهای تو، ای دوست،
شور عشق زندگی می افکند در جان تو غوغا
گفته بودی تو دراین سان پیچ و تاب زندگی فرسای،
شاخِ این غولِ یَل افکن را،
همچو غولان دگرخواهی شکستن سخت،
در این عرصه ی پیکار
و تو جان بخشیده ای آنک، به این یاری رسان امّید.
بازگشتی هم تو آنک زین نبردِ سخت و جانفرسای،
خوش نشستی یارِ دیرین،
سرخوش و شاداب اکنون،
رو به روی ما،
بس سخنها ارمغان آورده ای زان روزهای سخت،
هم دراین نوروزِ پیروزی.
زندگی چونان سرودی بر زبانت مانده جاری، نیک پنداری،
نیستش آهنگ باز اِستادَن از پویش.
هان تویی پیروزِ این میدان،
یاد و نامت راستین یادآور افسانه ی کوشش.
زنده ای تو،
بازگویی بس سخن از یادهای تلخ یا شیرین،
یادِ روزان نو و دیرین.
زنده ای تو،
دوستدارانت کنون پیرامُنت، انبوه،
چون پروانه گِردِ گُل،
شادمان از دیدن تو در کنار خویش.
سخت شادانی تو اکنون، با لب پیوسته پر لبخند،
بازبا گلبانگ شادی آفرین زندگی برلب،
می فشانی نورامّیدت به فردا را،
بر من و ما و شما و مردم ایران،
برزبانت نغمه ی شادی و آزادی.
زنده ای تو،
زنده ای اِی دوست،
زنده ای،
مرگت نباشد هیچگه،
ای یارِ مانا،
تا که ما هستیم و ایران هست .
علی رضا جباری ( آذرنگ )
26/12/98 ( 2020/3/16 )