شرارهای امید،
گهگاه،
از هرسوی آسمان تیره،
مرا به خود می خوانند.
پنداری بانگ بر می دارند:
شب رفتنی است!
در اندیشه ی پیشباز روز باش!
تیرگی شب قلبم را نمی فشارد.
نوید تابش مهر،
آن را به امید می آکند.
گویی درآستانه ی روزم.
تابنده – مهرگویی،
ندا در می دهد:
در انتظار پروازت مانده ام؛
تا برتو رهرو شیدا،
آغوش برگشایم.
بال پروازم توانی تازه می گیرد.
من می توانم، می توانم،
مرز میان شب و روز را در نوردم.
علی رضا جباری ( آذرنگ )
11/12/1390(2020/3/1)