در این شبان غمفزا،
که از نهیب این ددان،
درآسمان تیره فام مرز و بوم ما،
پرنده پر نمی زند؛
ز پشت این سترون-ابرها،
که نیست کارشان مگر،
نهادن حجاب بر ستاره ها،
ز فوج فوجِ اختران تابناک،
بسی فروغ جانفزا، زبانه می کشد؛
و پَرتوَش به خاک سرد و بی فروغ ما،
در انتظار صبحدم نشسته،
بس شراره می زند.
شرارهای سرکش بسی ستاره در سَحَر،
به جسمِ ما توان تازه می دهد؛
نشانه های صبحدم به نیمه شب،
فکنده نور در دلانِ بیقرارما،
به جانِ ما امیدِ تازه می دمد؛
به چشم خود نظاره می کنم
که شب به روز می رسد؛
و شَبفُروز اختران،
شوند رهگشای روز،
مباد کین امیدِ روشنای صبحدم،
زقلبهای راهیان استوارِ این شبِ سیه به در شود؛
مباد کین شگفت بانگشان در آستان صبح،
دراین شبان تیره فام،
دوباره از نهیب این ددان هدر شود؛
برآ تو ای سپیده ی سحر، به راه خود،
سپید فام پرچم طلوع مهر را فراز کن،
به یُمنِ عزم کارسازما،
رَهِ فرازپویمان،
به سوی روزکار نو، تو باز کن.
علی رضا جباری آذرنگ
25/10/98 ( 2020/1/15 )