دستوپازدنها و بگیروببندهای مکرّردرمکرّر و دستگیری پدران و مادران داغدار شهیدان امّا دردی از دردهای بیدرمان تطاولگران درمان نخواهد کرد. با نقش بازی کردن و دلقکانِ طمّاع را در نقش منتقد به مردم فروختن، خون ریختهشده بر دیوارهای شهرها پاک نخواهد شد و براین”جنگ نان” فائق نخواهند آمد. با لشگر سیاهپوش به خیابانها ریختن و ارعاب و هراس و گلولهی مستقیم به جان خلق افکندن، نخواهند توانست از “جانبهلبرسیدگان” اطاعت طلب کنند زیرا ستمگران در خیابانها و برزنها “با سایهها میجنگند” و هرگز “زخم وارد شده بر جان و تن ملّت التیام نخواهد یافت مگر با معرفی آمرین و مباشرین این کشتار و محاکمه علنی آنها و توضیح بدون لکنت این جنایت آشکار”.
در قیل و قال و مضحکهی جماعتی دلقک که رقص شادی و طرب بر روی خونِ جان باختگان برپا میکنند و در رجزخوانی و لنترانی گفتن پیادهنظامان استبداد دینی و ارتجاعواستیلا که همهی شجاعتشان در حبس وحصر و کشتار مردمِ بیدفاع خلاصه شدهاست، هیچ تاریخی به دروغ نوشته نخواهد شد و هیچ جنایتی رنگ تقدّس به خویش نخواهد گرفت. بیدادگری، به یکباره آخرین تاروپودهای نقابِ فرسودهی خویش را به کناری زد و اندک امیدِ دلبستگانِ به برسرعقل درامدنِ یک پیشواسالاریِ مزمن و مذموم، به باد رفت. صلای “هرچه را که لازم است انجام دهید”، در خیابانها و در هاضمهی آدمکشانِ خونریزی که گوش به فرمانِ کروکورِ یک یکهسالاریِ مطلقهی مطلقالعنان هستند، به بارش گلوله و تیر مستقیم به معترضانِ بیگناه ترجمه شد تا از اینپس، “مستضعفان” واژهای باشد دوخته برقامت تطاولگران و نه صالحان و محرومانِ زخمخورده و پرشکیب.
در سویهی دیگر این سرزمین ستمدیده گورخوابهایی سرگشته زندگی میکنند و قبرهایی که محلّ تنفروشیِ بینوایانی است در ازای لقمهای نان؛ در مکانی دور و در کوهستانی سرد، کودکی یا نوجوانی گرفتار در برف و بوران و در تلاشِ نافرجام برای معاش، در گرسنگی و تنهایی، چشم از جهان فروبستهاست. این کارنامهی تیرهی حکومتی است که دیگر به گفتهی آن استاد دانشگاه، نه جمهوری است و نه اسلامی و خود منشاءِ همهی بحرانها و بنبستها. اکنون، به نوشتهی نویسندهای ناشناس، این”جنگ، جنگ نان است و کشتگان، گرسنگان”.
چشمانداز تاریکِ یک پیشواسالاریِ سترون و آلوده به خشونت که در کمتر از یک هفته_به روایتی_۱۵۰۰ نفر را به خاک و خون کشید، بر آخرین کورسویههای امیدِ رو به زوال، بنزین مرگ پاشیده. در تبوتابِ این سرکوب و سکوت، صدای پرطنینِ میرحسین امّا رُویهی زشت ماجرا و محتوای درونی این یکهسالاری شوم را برملا کرد و آن را با کشتار بیرحمانهی مردم در ۱۷شهریورِ ۵۷ یکسان شمارد و گفت: “آدمکشانِ سال ۵۷ نمایندگان یک رژیم غیردینی بودند و ماموران و تیراندازانِ آبانِ ۹۸ نمایندگان یک حکومت دینی. آنجا فرماندهی کلّقوا شاه بود و امروز اینجا ولیفقیه با اختیارات مطلقه”.
در برابر این همه تباهی اما دیگران در کجا ایستادهاند؛ قم در کلیّت خود و بجز معدودی، همچنان ساکت است و منفعل چه درست گفت که: “ملالت علما هم ز علم بیعمل است”.
و امّا مستبد امروز ایران و سالوسان سرسپردهی او؛
او، تیراندازانِ آبان را مستضعفانِ وارثِ زمین خواند و مظلومانِ به خون کشیدهشده را اشرار و گویا کسی نبود که بگوید “گر تو قرآن بدین نمط خوانی ببری رونق مسلمانی”؛ با آنکه عَلَمِدین برافراشتهاست، نمیداند که جبّاران و طغیانکنندگانِ علیه ناس و حقوق مردم در روز داوری و در مواجهه با سرنوشت دردناک خود، با شگفتی میپرسند: “ما لنا لانری رجالاً کنّانعدّهم مِنالاشرار؛ چرا آنان را که از اشرار میشمردیم (همانند خود در این معرکهی عذاب) نمیبینیم؛ اَتَّخذناهم سِخریاً اَم زاغَت عنهمالابصار؛ ما آنان را به سخره میگرفتیم. آیا (بهاندازهای حقیرند) که چشمها آنها را نمیبیند؟”؛ والبتّه که ظالمان از سرشت “قهّار” و منتقم هستی در غفلتند و همین غفلت است که سرشت سیاست آنها را طاغوت زده و غرق در زوال میکند.
دستوپازدنها و بگیروببندهای مکرّردرمکرّر و دستگیری پدران و مادران داغدار شهیدان امّا دردی از دردهای بیدرمان تطاولگران درمان نخواهد کرد. با نقش بازی کردن و دلقکانِ طمّاع را در نقش منتقد به مردم فروختن، خون ریختهشده بر دیوارهای شهرها پاک نخواهد شد و براین”جنگ نان” فائق نخواهند آمد. با لشگر سیاهپوش به خیابانها ریختن و ارعاب و هراس و گلولهی مستقیم به جان خلق افکندن، نخواهند توانست از “جانبهلبرسیدگان” اطاعت طلب کنند زیرا ستمگران در خیابانها و برزنها “با سایهها میجنگند” و هرگز “زخم وارد شده بر جان و تن ملّت التیام نخواهد یافت مگر با معرفی آمرین و مباشرین این کشتار و محاکمه علنی آنها و توضیح بدون لکنت این جنایت آشکار”*.
*بخشی از پیام میرحسین موسوی