پس از ماهها کارگزار انتخاباتی فشرده، شهربهشهر و محلهبهمحله، یکشنبه شب انتخابات، پابلو ایگلسیاس، جوان ٣٧سالهای که دو سال پیش کمتر کسی حتی اسمش را شنیده بود، به پشت دوربینهای خبری آمد و از حسرت سیاستمداران حاکم بر اسپانیا گفت: «پانزدهم می نمایانگر تغییری بزرگ در اسپانیای ٤٠ سال اخیر است. نخبگان سیاسی با نخوت به ما میگفتند اگر تعدادتان زیاد است، اگر تا این حد محبوبیت دارید، حزب تأسیس کنید و وارد کارزار دموکراتیک شوید. امروز آنها حسرت آن روز را میخورند که کاش هرگز چنین کلماتی بر زبان نیاورده بودند». حسرتی که نظریهپرداز اسپانیایی جوان از آن سخن گفت، پیروزی انتخاباتی پودموس بود. حسرتی که میتواند خود حسرتی دیگر به بار آورد؛ سرریز تمامی انرژی سیاسی جنبش خشمگینان ١٥ می در پودموس و رقابت دموکراتیک. پودموس به دعوت نخبگان حاکم پاسخ گفت. فراتر از شور و شوق لحظات مبارزهای سیاسی، آیا این حسرت، خرسندی نخبگان را به همراه نخواهد داشت؟
بیشک موفقیت پودموس که از دل تلاشهای حزبی نوپا بیرون آمده، برای چپها خوشیمن است؛ اما نمیتوان بهتمامی، دل در گرو حزبی نهاد که در ابتدای کار از رادیکالیسم پیشین خود فاصله گرفته و برای ماندن در عرصه سیاست، چرخدندههایش را با میانهروی و اعتدال چرب کرده است. منتقدان، ایگلسیاس و دیگر اعضای پودموس را به ترویج تمرکزگرایی غیردموکراتیک متهم میکنند که خلاف ریشههای جنبش اجتماعی حزب است. آنها گفتمان پوپولیستی، اعتدال خطابهها و برنامهها و ایمان ظاهری این حزب به پروژه اروپایی را زیر سؤال بردهاند.
کارلوس ماندرو که زمانی یکی از اعضای تاثیرگذار کادر رهبری پودموس بود، آوریل ٢٠١٥ به علت جهتگیری فزاینده این حزب به سمت راست، استعفا داد و از آن زمان بارها از دو روح داشتن پودموس شکوه کرده؛ دو روحی که یکی از آنها «سیاستهای حزب» و «بازاریابی سیاسی» است و دیگری «نارضایتی اجتماعی». به گفته او: «مشکل این است که ما بهتمامی خود را وقف اولی کردهایم و از دومی غافل ماندهایم». با چنین انتخابی، پودموس بهتدریج جا پای آنهایی میگذارد که میخواهد جایگزینشان شود. طرحهای سیاسی پودموس در ماههای اخیر نشاندهنده گریز این حزب به مرکز است و پشتکردن به وعدههایی نظیر تعلیق قانون اخراج مردم از خانههایشان و تضمین حداقل درآمد. به باور منتقدان مترقی، هدف پودموس بهوضوح حرکت به سمت سوسیالیستها، طبقه متوسط و همه کسانی است که چپبودن یا دستکم بسیار چپبودن برایشان مهم نیست. بااینهمه، هستند کسانی که تغییرات پودموس را لزوما به سمت بدترشدن نمیبینند. به باور خوزه ایگناسیو سانچز گارسیا، یکی از اعضای پودموس، این حزب از یک ایده به یک مدعی سیاسی تمامعیار تبدیل شد؛ آنهم در فرایندی کوتاهمدت که برای رقبای سیاسیاش دهها سال زمان برده است. به گفته او در چنین شرایطی تغییرات بسیار منطقی هستند: «در آغاز کار، ما بیشتر، گروههای کارگری کوچک بودیم و از فعالان و شهروندانی تشکیل میشدیم که تجربه حضور در جنبشهای اجتماعی را داشتند». همین فعالیتها که فراگیر شد، دولت اسپانیا از آنها خواست یک حزب سیاسی تشکیل دهند و وارد رقابت دموکراتیک برای کسب قدرت شوند. دعوت به یک میهمانی رسمی بزرگ البته قیمتی دارد که پودموس باید میپرداخت: ازدستدادن ارتباط بین گروههای کاری و رهبری، ازدستدادن احساس شگفتانگیز قرقکردن خیابان.
شکی نیست که مدل جدید سیاستهای پودموس از بسیاری جهات موفق عمل کرده، دستکم در جذب حمایت گسترده انتخاباتی و کشاندن مردمیکمتر تئوریک به پای صندوقهای رأی؛ اما همزمان همین تغییر و تحولات بخشی دیگر را دلسرد کرده، همانها که بر این واقعیت تکیه میکنند که «در ابتدا مردم، پروژه پودموس را شکل دادند و پیش بردند».
اگرچه اعتدال ایدئولوژیک و تمرکز سازمانی به یاری پودموس در رقابتهای انتخاباتی آمد، اما به ریختن بسیاری از رموز و جذابیت چپ پوپولیست هم منجر شد. بهویژه حالا که بسیاری از برنامههای سیاسی از مسائل اقتصادی و اجتماعی فاصله گرفته و به اموری غالبا فرهنگی نظیر مهاجرت و تروریسم منتقل شده. در چنین شرایطی، همچنانکه بحران اقتصادی ادامه دارد، احساسات پوپولیستی متمایل به راست در سراسر اروپا فراگیر میشود و چپ پوپولیست بهرهای از آن نمیبرد.
با همه اینها، اثرات مثبت پودموس را نباید نادیده گرفت: عمیقتر کردن بحران دمودستگاه دولت، بازکردن فضا برای چپ، انعطافپذیری، خلاقیت و ارائه درسهای مثبتی در ارتباطات سیاسی. چشمانداز درحالظهور دولت و نقش شهروندان را نه فقط با گوشدادن به سخنرانیهای رهبران پودموس بلکه با نگریستن به پیشنهادات سیاسی اصلاحات سیاسی میتوان فهمید. مشی حزب، اقداماتی را برای آغاز دموکراسی مستقیم، مشارکت مردمی و شفافیت پیشنهاد میدهد. همه این سازوکارهای پیشنهادی در نهایت هدفی مشترک دارد: رسیدگی به کمبودهای دموکراتیک کنونی و زندهکردن دوباره این احساس در مردم که آنها شهروندند و نه سوژه دستگاه دولتی. بخشی از طرحهای پودموس ارائه ابزار دموکراسی مستقیم بود که شامل طرحهای عمومی (اجازه به شهروندان برای نوشتن قوانین جدید)، مذاکرات عمومی (بودجهبندی مشارکتی و استفاده از فضاهای عمومی) و حق وتوی عمومی (رفراندوم لغو قوانین) است. برخی از این مؤسسات دموکراسی مستقیم در نقاط دیگر جهان مثل سوئیس تثبیت شدهاند؛ اما هیچکدام حضور پررنگی در اسپانیا ندارند و شاید برنامههای پودموس، هرچند با حضور حداقلی در دولت، بتواند آغاز یک دموکراسی از پایین به بالا در این کشور باشد. پروژه دموکراسی عمومی اگرچه از آن پودموس نیست، اما پاسخی است به دلمشغولی و خواست رأیدهندگان برای مشارکت در سرنوشت جمعی، همان حس مسئولیتپذیری که پیش از یورش دهه ٨٠ نئولیبرالها فراگیر بود و در گیرودار واماندگی اقتصادی و احساس ناامنی درباره آینده ویران شده بود. این همان آرزوی بازیافتن حاکمیت ملی است در جهان تحت سلطه نخبگان دست راستي. پابلو ایگلسیاس چند روز مانده به انتخابات در مناظرهای تلویزیونی چنین گفت: «شکست در دیانای من حک شده بود. عموی بزرگم به ضرب گلوله کشته شد. پدربزرگم به اعدام محکوم شد و پنج سال در زندان حبس شد. مادربزرگم از شکست جنگ داخلی سرخورده شد. پدرم به زندان افتاد و مادرم فعال سیاسی زیرزمینی بود. این شکستها مرا میآزارد و نمیتوانم تحملش کنم و من سالهای زیادی را با برخی از دوستانم سپری کردهام و تقریبا تمام فعالیتهای سیاسی خود را به فکرکردن درباره این موضوع اختصاص دادهام که چگونه میتوانیم پیروز شویم».
شاید بهراستی موفقیت پودموس، پیروزی چپ پس از یک سلسله شکستهای پیدرپی است، شاید پودموس همانی است که جریان نئولیبرال مسلط یارای
حل کردنش را ندارد؛ این اگرچه نگاهی خوشبینانه است، اما نمیتوان از امیدبستن به آن دست کشید.
اسپانیا دههها تحت دیکتاتوری فرانکو به سر برده است. سلطنت طولانی فرانکو پس از مرگش هم ادامه حیات داد و در قالب سیاستهای دو حزب راستگرا و چپگرا حلول کرد؛ اولی عناصر میانهروتر رژیم قبلی را به خود جلب کرد و دومی برخی نیروهای مخالف دیکتاتور را. توافق بین این دو و تناوب قدرتشان در کنار نفوذ پادشاهی منورالفکر، به سیستمی دو حزبی منجر شد که برای اسپانیا ثبات آورد و توسعه سریع اقتصادی که تحت حکومت فرانکو آغاز شده بود را حفظ کرد، اما با گذشت زمان با فساد درهم آمیخت و در پاسخ به نیازهای اسپانیای متنوع ناکام ماند. انتخابات عمومی هفته گذشته اسپانیا همانطور که انتظار میرفت پایانی بود بر دور باطل سیاست در اسپانیا. حزب محافظهکار «مردم» و حزب «سوسیالیست» با ضربه تازهواردان از مدار قدرت تاموتمام خارج شدند و برای اولینبار پس از مدتهای مدید سیستم دو حزبی اسپانیا از هم پاشید. «پودموس» یا «ما میتوانیم»، حزب چپگرای به رهبری «پابلو ایگلسیاس» که تنها دو سال از حیاتش میگذرد، در کنار حزب لیبرال «سیودادانوس» توانستند بیش از یکسوم آرا را کسب کنند و حزب حاکم مردم را از اکثریت پارلمانی بیندازند. در طول ماههای گذشته رسانههای جریان اصلی دست در دست هم درباره کاهش محبوبیت پودموس مینوشتند؛ یکی از روزنامهها آن را «نه ما نمیتوانیم» خطاب میکرد و روزنامه نیویورکتایمز هم اساسا فقط «سیودادانوس» را حزبی نوظهور و آیندهدار میخواند. بااینهمه بسیاری از رأیدهندگان اسپانیایی نظر دیگری داشتند و با اعطای ٢٠,٦ درصد آرا به پودموس، ٦٩ کرسی مجلس را به این حزب چپگرا تقدیم کردند.
مشهور است لطیفهای قدیمی درباره فرانکو زمانی در اسپانیا دهان به دهان میچرخید، با این مضمون که وقتی خبر مرگ او به کابینه دولت اعلام شد، سکوتی طولانی بر مجلس حکمفرما شد و در نهایت یکی از وزرا گفت: «حالا چه کسی میخواهد این خبر را به او بگوید؟» روح نشتکرده فرانکو در اسپانیا، در نهادهای سیاسی آن کماکان به حیات خود ادامه میدهد. آیا یکی از دو روح پودموس میتواند بر آن فائق آید؟
منابع: www.theguardian.com
www.jacobinmag.com