محمد قوچانی سالهاست که در پروژههای رسانهای خود، سرمایهداری ملی را به عنوان راه توسعه کشور معرفی میکند. اما چه قدر این ادعا درست است؟
محمد قوچانی بهطور مستقیم دستکم در دو مرحله به فاصله دیماه ۹۷ تا مرداد ۹۸ سؤالاتی تحت عنوان «کدام نئولیبرالیسم؟» و «کدام سرمایهداری؟» را به بهانههای گوناگون مطرح کرده و خود نیز درصدد پاسخگویی به آن برآمده است. ایشان نظم حاکم بر سرمایه درون کشور را سرمایهداری دولتی معرفی میکند که موجب رانت، انحصار و فساد در سیستم اقتصادی است و راه برونرفت از این شرایط سخت تاریخی را تکیه بر پدیدهای تحت عنوان «سرمایهداری ملی» میداند. در این مقاله تلاش خواهم کرد تا توضیحی از رویکرد قوچانی در خصوص «کدام نئولیبرالیسم» یا «کدام سرمایهداری» به دست داده و همچنین چگونگی اطلاق مفهوم نئولیبرالیسم را مورد بررسی قرار دهم. اینکه آیا تنها آن چیزی که مورد توجه قوچانی و طرفداران بازار آزاد است میتواند نئولیبرالیسم باشد؟ یا نئولیبرالیسم مفهومی اساساً جدلیتر و واقعیتر از آن چیزی است که آنها مورد اشاره قرار میدهند؟
نئولیبرالیسمِ قوچانی
قوچانی در ۷ دی ۱۳۹۷ در سرمقاله روزنامه سازندگی در خصوص تعریف نئولیبرالیسم چنین جملاتی را به کار میبرد: «نئولیبرالیسم در اصطلاح اندیشهی سیاسی اصلاً چیزی بدی نیست! حداقل بدتر از نئومارکسیسم نیست! نئولیبرالیسم احیای لیبرالیسم در عصر پس از فروپاشی کمونیسم است». «دولت کوچک جوهر این اندیشه سیاسی و اقتصادی بود». «نسل تازه لیبرالها را بهتدریج نئولیبرال خواندند که در واقع بازگشت به لیبرالیسم کلاسیک بود». اگر همهی تعاریفی را که بهطور پراکنده از یادداشت او استخراج کردیم از او بپذیریم، هنوز در مسیر درک نئولیبرالیسم با او دچار مشکلی نیستیم. تعریف و تلقی قوچانی از واژه نئولیبرالیسم درست منطبق با رویکرد اقتصاددانهای مدرسه اقتصادی فرایبورگ آلمان است. کسانی که برای اولین بار از واژه نئولیبرالیسم یا به عبارتی بهتر لیبرالیسم جدید (new liberalism) استفاده کردند. نئولیبرالیسم مورد اشاره قوچانی نیز از همان نوع فرایبورگی است که معتقد بود باید لیبرالیسم جدیدی را پیریزی کرد که مشکلات و ضعفهای لیبرالیسم کلاسیک را برطرف کند. این رویکرد تا جایی پیش میرود که برخی از اصول بنیادینی چون لسه-فر یا آزادی کامل بازار را مورد تردید قرار داده و رد میکند. از نظر آنها سرمایهداری نباید موجب انحصار در بازار گردد و اخلاق و عدالت باید از اهداف مسلم اعمال و اجرای سیاستهایش باشد. این رویکرد فرایبورگی در برخورد با جریان نئولیبرالیسم در عموم پژوهشها و متون علمی در دو دههی اخیر بهعنوان تفسیر و معنای مثبت نئولیبرالیسم در نظر گرفته میشود. اما بخش حائز اهمیتی که باید به آن توجه داشت نظری بودن، آرمانی بودن و پیشینی بودن پیامدهای نئولیبرالیسم از منظر طرفداران آن با رویکرد معناییِ مثبت است. این بدین معنی است که در راه تعریف و درک نئولیبرالیسم آرمان و نظریه لیبرالی همواره مقدم بر واقعیت موجود و اجتماع پیامدهای نئولیبرالیسم در حوزههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و . . . در یک گسترهی جغرافیایی پراکنده است. بر همین اساس، رویکرد مثبت به مفهوم نئولیبرالیسم هر آنچه را که بهعنوان بخشی از آرمانهای تحققیافته خود میبیند بهعنوان تعریفی از نئولیبرالیسم ارائه میکند و هر تعریف دیگری را متوجه مفاهیم و جریانهای دارای انحراف از مسیر آن میداند و منتقدان آن را به عدم درک درست این پدیده محکوم میکند. در این رویکرد مثبت، تقدم نظری و آرمانی بر واقعیت موجود، هر آنچه را که بهعنوان پیامدهای مخرب به نئولیبرالیسم نسبت داده میشود نمیپذیرد و آن را تنها انحراف از مسیر آن میداند، چرا که پیش از اجرا و اعمال چنین سیاستهایی، طرح از پیش تعیینشدهای در ذهن خود دارد که همان نظریهی نئولیبرالی و آرمانهایش است و به ما میگوید: اگر a را اعمال کنید الزاماً b را نتیجه میدهد، پس درهرصورت اگر a را اعمال کردید و c را نتیجه گرفتید، یقین داشته باشید که این پدیده با چیزی که در ذهنیت ما وجود داشته است مغایر است، و این نه مفهوم موردنظر ما بلکه انحرافی از آن است. طبیعتاً به همین ترتیب این رویکرد به دنبال تجاربی گزینشی و مثبت میگردد تا پیوندی میان پیامدها و نتایج مثبت، با آن چیزی که در ذهن خودساخته و پرداخته برقرار سازد.
اما از سوی دیگر چیزی که در گفتمان شناخت و ارزیابی نئولیبرالیسم یا لیبرالیسم جدید، بهطور متعددی مورد اشاره پژوهشهای کیفی و معناشناختی قرار گرفته است، تفسیری است که با اجرای سیاستهای رادیکال اصلاحات اقتصادی در شیلی آغاز گشته است. بر این اساس چیزی که با تکیه بر واقعیت وجودی نئولیبرالیسم و به عبارتی آن چیزی که محقق شده است تفسیر میشود استخراج یک بار ارزشی منفی است. پیامدهای اجتماعی مخرب اصلاحات رادیکال پینوشه با حمایتهای مجموعه اقتصاددانهای موسوم به بچههای شیکاگو همچون میلتون فریدمن، بهاندازهای است که از کودتای ۱۹۷۳ شیلی و روی کار آمدن دولت نئولیبرال تا سال ۱۹۸۳ ساختارهای اجتماعی و سیاسی شیلی به مرز فروپاشی میرسد. تا آنجا که بسیاری از دکترین اقتصاد شیلی از سال ۱۹۸۳ جریانی تحت عنوان نئولیبرالیسم عملگرا (pragmatic) را به وجود میآورند که به سیاستهای بچههای شیکاگو میتازد و آنها را کنار میگذارد.
باری آن چیزی که بیش از هر چیزی در تلقی و تفسیر منفی از بهکارگیری واژه نئولیبرالیسم دخیل است تکیه بر واقعیتهای تاریخی و پیامدهای موجود آن در وضعیت امروز جهان است، نه نظریهای آرمانی که هر دستاورد مثبت را محصول نئولیبرالیسم اما هر بحران به وجود آمده را متوجه انحراف از آن میداند، چرا که قرار بر این نبوده تا نئولیبرالیسم پیامدی منفی داشته باشد، حالا که این پیامدهای مخرب حاصل شدهاند پس حتماً نئولیبرالیسم نیستند.
وقتی قوچانی در تلاش برای دفاع از نئولیبرالیسم مینویسد که «نئولیبرالیسم در اصطلاح اندیشه سیاسی اصلاً چیز بدی نیست»، بدیهی است که در طبقهبندی افرادی قرار میگیرد که خوانشی فرایبورگی و مثبت از نئولیبرالیسم در نظر دارد. او آرمانی برای نئولیبرالیسمِ موردنظر خود قائل است و هر چیزی به جزء تحقق آن آرمانها را انحراف از آن در نظر میگیرد. همانطور که گفتیم این تقدم نظریه بر واقعیت خصیصه جداییناپذیر این رویکرد مثبت در مواجهه با این مفهوم است. درست از همین جهت است که او مدام از «کدام؟» صحبت میکند. و دیگران را به عدم درک درست محکوم میکند، درحالیکه این عدم درک منتقدان او در برخورد با معناشناسی واقعی نئولیبرالیسم نیست، بلکه در عدم درک ذهنیت شخصی قوچانی از چیزی است که بهعنوان نئولیبرالیسم برای خود بنا کرده است و همواره از ما میپرسد: «کدام سرمایهداری؟»، شما به کدام سرمایهداری ارجاع میدهید و از کدام نئولیبرالیسم حرف میزنید؟ آیا اصلاً متوجه هستید که انتظار ما از سرمایهداری و نئولیبرالیسم چیست؟ آیا میدانید که ما چه آرمانی را در سر پروراندهایم؟ اگر به آرمانهای نظریه نئولیبرالی ما باور و از آنها اطلاع داشتید هیچگاه به خود اجازه نمیدادید که پدیدهای منفی را نئولیبرال بدانید. چرا که نئولیبرالیسم را برای سعادت، رشد، عدالت و خوشبختی بشر طراحی و تئوریزه کردهاند، پس چطور ممکن است شکاف طبقاتی، فقر، پیدایش طبقات مولتی میلیاردر، از بین رفتن فرهنگهای محلی و ازایندست نتایج را محصول نئولیبرالیسم بدانیم؟ شما دچار انحراف در فهم و درک نئولیبرالیسم هستید!
او در استدلالی عجیب و در ادامه این جمله که نئولیبرالیسم اصلاً هم چیز بدی نیست اشاره میکند که «حداقل بدتر از نئومارکسیسم نیست». پاسخ به این استدلال او را نه نگارنده این سطور، بلکه جان استوارت میلِ لیبرال در سال ۱۸۸۵ در بخشی از کتاب اصول اقتصاد سیاسی خود بهروشنی بیان کرده است. میل اگرچه بهعنوان یک لیبرال برجسته کمونیسم را در همان کتاب به باد انتقاد میگیرد اما همچنین معتقد است که برای یک مقایسه کاربردی و معتبر، لیبرالیسم و نظام مالکیت خصوصی، کمونیسم و هر جریان فکری دیگر را باید در شرایطی برابر مورد ارزیابی قرار داد. او چیزی که ما پیشازاین بهعنوان آرمانهای نظری لیبرالیسم معرفی کردیم را تحت عنوان «چیزی که میتواند بنا شود» و زمینهای که ما بهعنوان واقعیت موجود به آن اشاره کردیم را بهعنوان «چیزی که هست» مطرح میکند و معتقد است اگر نظام مالکیت خصوصی یا لیبرالیسم را بهعنوان چیزی که میتواند بنا شود در نظر میگیریم، باید کمونیسم و هر جریان دیگر که مورد مقایسه قرار میگیرد را نیز در همان جایگاه مورد ارزیابی قرار دهیم، نه اینکه هر آنچه بهعنوان یک واقعیت تاریخی و به وقوع پیوسته که تحت عنوان کمونیسم وجود دارد و به عبارتی «هست» را با لیبرالیسمی که «میتواند بنا شود» مورد مقایسه قرار دهیم. او برای این ادعای خود استدلال میکند که «قوانین مالکیت هرگز بهعنوان اصولی که قوانین مالکیت را بهدرستی توجیه کند به اجرا در نیامده است. چیزهایی را که در این نظام هرگز نباید به مالکیت تبدیل میشدند به مالکیت تبدیل کردهاند. و در جایی که تنها باید مالکیت مشروط ایجاد میکردند، مالکیت مطلق ایجاد کردهاند». این گفته میل بعدها بهعنوان یکی از اشتباهات برجستهی لیبرالها در کتاب فردگرایی و نظم اقتصادی هایک نیز مورد استناد قرار میگیرد.
قوچانی در تعریف خود از نئولیبرالیسم درست در وضعیتی از سردرگمی و تخیلی نظری به سر میبرد که بهشدت از واقعیت تاریخی-اجتماعی یا آن چیزی که «هست» فاصله دارد، اشتباهی که استوارت میل بیش از یک قرن پیش به آن اشاره کرده بود. قوچانی دقیقاً از موضع آن چیزی که «میتواند بنا شود» همه منتقدان نئولیبرالیسم را در درک این مفهوم ناتوان میداند و هیچ نقدی را به ذهنیت آرمانی خود از چشمانداز لیبرالیسم برنمیتابد. او تلاش میکند تا در راستای اهداف خود مبنی بر توجیه تئوری لیبرالی، واقعیت اجتماعی موجود را نادیده بگیرد و حتی هر کسی را شایستهی استفاده از واژه نئولیبرالیسم نداند، چرا که مطمئناً بحث واقعی و انتقادی در خصوص نئولیبرالیسم با توجه به وضعیت امروزی که در آن قرار داریم عملاً موجب فروپاشی بنیادهایی است که قوچانی عمیقاً به آن دل بسته است و تاب تحمل هیچ حمله و نقدی به آن را ندارد. او تلاش میکند تا با طرح مفاهیمی چون «سرمایهداری ملی»، تئوری مورد علاقه خود را از خطر فروپاشی نجات دهد. درست همانطور که امروز بسیاری از تحلیلگران شیلیایی معتقدند طرح مفهوم «نئولیبرالیسم عملگرا»، فرصتی برای نجات بنیادهای نئولیبرالی از خطر انهدام به وجود آورد و ساختارهای آن را برای سالهای آینده تثبیت کرد. پروژه «کدام؟» نیز که قوچانی آغاز کرده است خواسته یا ناخواسته به دنبال هدفی مشابه با «نئولیبرالیسم عملگرا» در شیلی است.
اما با توجه به حساسیتهایی که قوچانی و طرفداران بازار آزاد نسبت به استفاده واژه نئولیبرالیسم به خرج میدهند و هر کسی را شایسته استفاده از آن نمیدانند، ما در اینجا تلاش خواهیم کرد تا نشان دهیم که به لحاظ واژهشناسی و متکی بر چیزی شبیه به رویکرد زبانشناسی شناختی، آیا میتوان به یک جریان یا مجموعهای از سیاستهای اجراشده که تنها مواردی از ویژگیهای نئولیبرالی را داراست واژه نئولیبرالیسم را اطلاق کرد؟
نئولیبرالیسم؛ مفهومی اساساً جدلی
یکی از رویکردهای مواجهه با مفاهیمی چون لیبرالیسم، سوسیالیسم، آزادی، دموکراسی، هنر و . . . که امروز مورد استفاده متفکرانی قرار میگیرد که تلاش میکنند تا از مواضع ایدئولوژیک در برابر کاربرد مفاهیمی اینچنینی بپرهیزند، ایدهی مفاهیم اساساً جدلی «والتر برایس گالی» است. او این دست از مفاهیم را مفاهیمی تعریف ناپذیر و جدلبرانگیز میداند که هیچ جریان فکریای نمیتواند تعریف آن را به لحاظ حقیقت معناشناختی به انحصار خود درآورد. نئولیبرالیسم و مفاهیم دیگر مشابه مرتبط با سرمایهداری نیز امروزه بهعنوان مفاهیمی اساساً جدلی در بسیاری از پژوهشهای نظری و تجربی مورد استفاده قرار میگیرند.
گالی برای طرح ایدهی خود در خصوص مفاهیم اساساً جدلی از نظریهای استفاده میکند که ویتگنشتاین در کتاب «پژوهشهای فلسفی» خود در مورد آن بحث کرده است. ایدهای برای توضیح عدم تعریفپذیری مطلق برخی از مفاهیم جدلی تحت عنوان «شباهتهای خانوادگی». ویتگنشتاین معتقد است برخی از مفاهیم دارای پراکندگیهای مختلف و متفاوتی هستند که هم با یکدیگر در تضادند و هم دارای تشابه. او توجه ما را به اعضای خانواده جلب میکند و معتقد است که علیرغم آنکه اعضای یک خانواده هم دارای شباهتهایی هستند و هم با یکدیگر در تضادند، اما مفهوم خانواده به همهی آنها اطلاق میشود. همهی آنها با تمام تفاوتهایی که میتوانند داشته باشند دارای شباهتهایی نیز هستند و ما مفهوم «خانواده» را برای همهی اعضای خانواده به کار میبریم. او در مثالی دیگر، مفهوم «بازی» را مطرح میکند و معتقد است که علیرغم وجود شکلهای متفاوت از بازیها همچون بازی با توپ، بازیهای کارتی، بازیهای المپیکی و غیره که دارای تفاوتهای آشکاری با یکدیگر هستند اما همهی آنها در خصایصی چون، سرگرمکننده بودن، رقابتی بودن و غیره با یکدیگر دارای تشابهاند و ما میتوانیم مفهوم بازی را برای همه آنها به کار ببریم. ویتگنشتاین از این ایده استفاده میکند تا نشان دهد که دسترسی به حقیقت معنایی برخی از مفاهیم، رویکردی نامعتبر و باطل است. او تلاش کرد تا نشان دهد که سطوحی از مجادله وجود دارند که غیرقابلحلاند، نه به این دلیل که درک و گذار بهسوی حقیقت امری پیچیده و دستنیافتنی است، بلکه به این دلیل که هر متفکری که مفهومی را مورد استفاده قرار میدهد تلاش میکند تا تصویری را از آن به دست دهد که به لحاظ پیشینی ساخته ذهنیتی است که او از مفهوم دارد.
برایس گالی اگرچه از نظریهی ویتگنشتاین برای ایده مفاهیم اساساً جدلی خود الهام میگیرد و آن را با ارزیابی مفهوم «هنر» مورد آزمون قرار میدهد، اما نتیجه میگیرد که اگرچه استدلالهای ویتگنشتاین برای ترجمه مفهومی به اساساً جدلی بودن لازم و آغازگر است اما کافی نیست، بهخصوص زمانی که وارد جزئیات معناشناختی یک مفهوم اساساً جدلی میشویم.
باری گالی خود برای تدقیق در تشخیص مفاهیم اساساً جدلی شروطی را برمیگزیند که جزئیات سطوح جدلی بودن را نیز در بر میگیرد. در نهایت گالی نتیجه میگیرد: دانشمندانی که بر یک معنای واحد تأکید دارند، باید تعریفی صریح و با جزئیات از چگونگی عملیاتیسازی آن مفهوم ارائه دهند. فقدان یک تشریح واضح از مفهومی که بهطور خاص مورد استفاده قرار میگیرد، قطعاً به ابهام آن مفهوم خواهد افزود. نئولیبرالیسم نیز یکی از مفاهیمی است که امروزه در دفعات متعددی با تکیه بر نظریه مفاهیم اساساً جدلی به بحث گذاشته میشود و اجماع بر روی جدل برانگیز بودن آن بهطور واضح قابل درک است.
نتایجی که بر اساس پژوهشهای گوناگون و تحلیل محتواهای متعدد در خصوص جدلی بودن نئولیبرالیسم استنتاج میشود، نشان میدهد که عموم لفّاظیهای مربوط به گفتمان طرفداران و حتی منتقدان نئولیبرالیسم که عاری از امر واقعی و به بیان استوارت میل آن چیزی که «هست» باشد با چالش معناشناختی برجستهای مواجه خواهد بود. ازاینرو، بدیهی است که نمیتوان گفت درک معنای یگانه و حقیقی نئولیبرالیسم تنها منحصر به یک زمینهی فکری خاص چون اقتصاددانها، جامعه شناسان، فلاسفه، و یا گرایشهای چپ و راست است. به دست دادن تصویری یگانه از نئولیبرالیسم بهمثابه مجموعهای از آرمانهای نظری یا به عقیده میل آن چیزی که «میتواند باشد» و تأکید بر این رویکرد، همواره بهعنوان یک موضع ایدئولوژیک با تکیه بر منافع سیاسی مشخص شناخته میشود و نه تلاشی برای کشف سطوح بیشتری از معنای واقعی این مفهوم. دیوید هاروی نیز در این خصوص تعریفی ارائه میکند که اشاره به آن میتواند درک ما از این سطور را در خصوص نئولیبرالیسم روشنتر سازد:
«پویایی تکاملی نئولیبرالسازی طوری بوده است که انطباقهایی را که نهتنها از جایی به جایی، بلکه در طول زمان بهشدت با هم متفاوت بودهاند بهزور تحمیل میکند. هر تلاشی برای به دست آوردن تصویری مرکب از یک دولت نئولیبرالی عادی از این جغرافیای تاریخی بیثبات و متغیر، به نظر میرسد که پی نخود سیاه رفتن باشد».
به نظر میرسد قوچانی خواسته یا ناخواسته تلاش میکند تا مخاطبان خود را پی نخود سیاهی بفرستد که خودش هیچگونه آدرسی مبتنی بر واقعیت وضعیت امروز جامعه از آن در دست ندارد. بحث اخیر او در سرمقاله روزنامه سازندگی که مخاطبان را به تخیل پدیدهای چون «سرمایهداری ملی» ارجاع میدهد همان نخود سیاهی است که در بخش آخر این مقال به آن خواهم پرداخت.
سرمایهداری ملی؛ آخرین چنگ بر ریسمان نئولیبرالیسم
بدون شک باید به نقد سرمایهداری دولتی و اعطای رانت و انحصار اقتصادی پرداخت؛ اما اشارههای اخیر قوچانی به جایگزینی برای سرمایهداری دولتی موجب ابهاماتی است که ریشه آن را میتوان در آنچه بهعنوان تفکر غیرواقعی قوچانی در خصوص نئولیبرالیسم و آرمانهایش نسبت دادیم جست. در وهله اول این سؤال ساده پیش میآید که مقصود او از سرمایهداری ملی چیست؟ خود ایشان در یادداشت اخیرشان، علیرغم آنکه بخشی از عنوان یادداشت را در اختیار سرمایهداری ملی میگذارد و از آن نام میبرد، اما در متن اصلی بهطور عجیبی تنها به اشارههایی کوتاه و نامشخص از این مفهوم بسنده میکند. در جایی از این یادداشت اشاره کردهاند: «اگر سرمایهداری ملی بر بنیان صنعت استوار است و از تجارت آزاد دفاع میکند سرمایهداری دولتی مبنایی جز رانت ندارد و این رانت یعنی حمایت سیاسی از کاسبان انحصار و تحریم که اطلاعرسانی و سیاستگذاری اقتصادی را با هم در دست دارند».
آنطور که از این گفته برمیآید قوچانی سرمایهداری ملی را مبتنی بر تولید و تولیدکنندهای میداند که برای سرمایهگذاریهای خود، علاوه بر کسب سود، به منافع کشور، ایجاد اشتغال، قرار دادن کشور در ریل توسعه، و ازایندست نمونهها نیز میاندیشد. صحبت او از سرمایهگذاری که به دنبال انحصار در بازار نیست و کنش اقتصادی او جنبههایی از اخلاق و عدالت را در بر میگیرد درست مصداق آن ویژگی رویکرد مثبت به نئولیبرالیسم است که به دنبال نمونههای گزینشی مثبت میگردد تا ذهنیت نئولیبرالی خود را همواره تطهیر نماید. به نظر میرسد او با تکیه بر ذهنیتی که در خصوص سرمایهداری برای خودش ساخته و پرداخته، بهطورکلی علاوه بر واقعیتهای تاریخی-اجتماعی موجود، چشمانش را بر روی ذات حقیقی و حرکتی «سرمایه» نیز بسته است. او بهطور تعجببرانگیزی این مسئله را به دست فراموشی میسپارد و از سرمایهداری ملی تنها چشماندازی آرمانی و مبهم برایمان طرح میکند که تنها در تاریخ گذشته نمونههایی موردی از آن را ردیف کرده است. و این پرسش ساده را به ذهن میآورد که با توجه به موقعیت تاریخیای که امروز سرمایهداری در آن قرار دارد، چگونه میتوان تخیلی که او از تاریخ به امروز میآورد را محقق ساخت؟
آیا او تاریخ واقعی حرکت سرمایه بهسوی پناهگاههای امن در مقاطع حساس تاریخی کشورهای مختلف جهان را نادیده میگیرد و همچنان بنیاد نظری و پیشین نئولیبرالی خود را مقدم بر واقعیت میداند؟
او وقتی از تفاوت میان سرمایهداری دولتی و ملی صحبت میکند، از یاد میبرد که این تفاوت در منتج شدن به انحصار تنها مسیری جداگانه را میپیماید، حالآنکه انحصار در هر دو شکل دولتی و آن بازار آزادی که او از آن دفاع میکند اجتنابناپذیر است. این تفاوتها تنها در این است که در سرمایهداری دولتی انحصار اختیاری است که اعطا میشود اما در اقتصاد بازار آزاد این انحصار به دست میآید یا به عبارتی اکتسابی است. شاید کمی دیرتر و سختتر اما درهرصورت در محصولی که بازار آزاد ارائه میکند تفاوتی ایجاد نمیکند. ماهیت اقتصاد جهانی در سیر تکاملی خود یک چیز است و در بین دولت و بخش خصوصی به لحاظ پیامدی تفاوتی نیست. باری میلتون فریدمن به دلیل همین پیامد اجتنابناپذیر انحصار در بازار آزاد بود که گفت: «انحصار ثمره شایستگی است».
اینکه بخش خصوصی اشتغال ایجاد میکند و بخش دولتی نه، سرابی بیش نیست که ما را به دنبال نخود سیاه بفرستد، ظرفیتها و زمینههای اقتصادی در هر زمانی از تاریخ شیوه کسب سود را به شما معرفی میکند و این ماهیت عامل اقتصادی(دولت یا بخش خصوصی) نیست که تعیینکننده نوع تجارت و سودآوری است، بلکه این اصول اقتصادی کلان است که در نهایت تعیینکننده است. اگرچه تفاوتهای موجود میان سرمایهداری دولتی و سرمایهداری بازار آزاد را نباید انکار کرد اما با چشمانداز و تخیلی که قوچانی به دست میدهد هرگز سازگار نیست. چرا که او هرگز توضیح نمیدهد که با کنار گذاشتن و سرزنش سرمایهداری وابسته یا کمپرادور و ستایش تخیل سرمایهداری ملی، تجارت آزاد با اقتصاد جهانی چگونه ممکن میشود. از همین بابت است که معتقدم او برای حفظ و صیانت از ذهنیت و توجیه آرمانهای نظریاش تلاش میکند تا با طرح سرمایهداری ملی هم چنان بر ریسمان نئولیبرالیسم موردپسندش چنگ بیندازد و از آن برائت نجوید.
میدان