در گفتار مارکس، مناسبات سرمایه داری و رابطه ی پول، کالا، پول و تبدیل این فرایند به سرمایه نیز موجب انباشت سرمایه می شود. در این مناسبات، دستیابی به ارزش اضافی که به سبب کار مزدوری و استثمار ایجاد می شود به باز تولید کالا و باز انباشت سرمایه می انجامد که این نکته تشدید بهره کشی نیروی کار را به بار می نشاند. در تداوم این فرایند، سرمایه های مالی، صنعتی، تجاری، نظامی و… غولهایی انحصاری ازکاردرمی آید که کثیفترین و ضد انسانی ترین سرمایه داری، در جدیدتعرین شکل خود، با قوانینی که وضع می کند، نولیبرالیسم را پدید میآورد.
آنچه از طریق واسطهای به نام پول برایم اایجاد میشود و با آن میتوانم وجهی بپردازم (یعنی چیزی که با پول میتوانم بخرم، خودم هستم: صاحب پول). حدود قدرت پول، حدود قدرت من است؛ ویژگیهای پول، ویژگیها و قدرتهای ذاتی من است: ویژگیها و قدرهای صاحب آن. بنابراین آنچه هستم و آن چه قادر به انجام دادن آنم، به هیچ رو بر اساس فردیت من تعیین نمیشود. زشت هستم؛ اما میتوانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنابراین زشت نیستم؛ زیرا اثر زشتی، و قدرت بازدارندهی آن، با پول خنثی میشود.
دست نوشتههای اقتصادی و فلسفی، 1844کارل مارکس
به نظر می آید که در این قطعه ی کوتاه از دست نوشته ی مارکس، او درکنار ما است و مثل همه ی مردم جهان، حضور اینجهانی دارد و به مراکز و فروشگاههای بزرگ آشکارا رفت و آمد می کند و به درستی شرایط زندگی مردم را درک و لمس می کند. در نتیجه، این تصور به ذهنِ خواننده خطور می کند که مارکس با حضور عینی در جهان کنونی به بررسی وتبیین نقش پول می پردازد ؛ رابطه آن را با انسانها واکاوی می کند و با دقت و موشکافی و قدرت جادویی قلمش قدرت و سلطهِ ی پول بر انسان را بر قلم خویش جاری می کند. این سلطه تا به آنجا پیش می رود که د ر انجا پول خودِ انسان می شود و به طور مشخص، انسان ویژگی و ماهیت پول را به خود می گیرد. به زبان ساده پول که چرکِ دستِ انسان است او را گرفتار خود می کند، بدان سان که مار طعمه اش را در چنبره ی خود می گیرد. . این گفتار، در قدرت خرید و پولی که در اختیار خریدار برای مصرف و نیاز روزا نه اش قراردارد و با آن اقدام به خرید می کند،بخ گونه ای ملموس دیده میشود. از این رو، این گفته ها را هر روز از زبان مردم می شنویم که :
” پولم ته کشیده ، ته جیبم سوراخه ، جیبم از دهم ماه به بعد خالی میشه، الان نمی تونم بخرم بگذار شاید بیاد پایین تر و… ” و در مقابل آنانی که زندگی لوکس و به اصطلاح لاکچری دارند، به دلیل موقعیت ممتاز اقتصادیشان، می گویند: ” می خواهم آخرین برند را بخرم، ماشین پورشه سال ۲۰۱۹ کیِ میاد بازار منتظرم…، برجهای شمال تهران ویو (های) زیبایی دارند من برای خرید اینجا را انتخاب میکنم… پایتخت زیرِ پاته و این ویلاهای هکتاری فشم با ویو( های) زیبا دل آدم را می برند … ” این سخنان را ما هر روز از زبان بسیاری از انسانهایی می شنویم که البته از پایگاه اجتماعی متفاوتی برخوردارند و شکاف عظیم طبقاتی، نگاه و بینش آنان را در قالب گفتمانشان متمایز کرده است. جالب این است که همه این گروههای اجتماعی میگویند پول چرکِ دستِ است؛ اما به گونه ای شگفت آور تاثیر پول را در زندگی غود احساس می کنند. .
اما سؤال این است که، چه عواملی به گفته مارکس باعث می شود (انسان) از قدرت ذاتی خویش فاصله بگیرد و فردیتش را از دست بدهد و تبدیل به پول شود. به نظر می رسد، در اینجا برپایه ی نظریه ی مارکس، پول به خودی خود علت نیست ، بلکه معلولی است که در چرخه ی اقتصاد سرمایه داری خود تبدیل به علت می شود. در نتیجه، انسان هنگامی که ماهیت پول را به خود می گیرد، معلول است، معلول دوگانه ی سرمایه و پول. بنابراین می بینیم که چگونه پول در مناسبات سرمایه داری جایگاه خود را به مثابه عامل یا علت به دست می آورد. در گفتار مارکس، مناسبات سرمایه داری و رابطه ی پول، کالا، پول و تبدیل این فرایند به سرمایه نیز موجب انباشت سرمایه می شود. در این مناسبات، دستیابی به ارزش اضافی که به سبب کار مزدوری و استثمار ایجاد می شود به باز تولید کالا و باز انباشت سرمایه می انجامد که این نکته تشدید بهره کشی نیروی کار را به بار می نشاند. در تداوم این فرایند، سرمایه های مالی، صنعتی، تجاری، نظامی و… غولهایی انحصاری ازکاردرمی آید که کثیفترین و ضد انسانی ترین سرمایه داری، در جدیدتعرین شکل خود، با قوانینی که وضع می کند، نولیبرالیسم را پدید میآورد. همه ی پدیده های اقتصادی، مانند پول، کالا، کار، ارزش اضافی و سلطه ی سرمایه ی مالیِ جهانی شده بر منابع زیر زمینی و تمرکز آن در بازار انحصاری شده و بانکها، معلول نظام هدفمند سرمایه داری جهانی شده است[1]. در کالبد شکافی مارکس از نظام سرمایه داری ، اِلینه بیگانگی انسان با خویشتنش، نکته ی محوری و کانون اصلی و موضوع بحث اندیشه ی مارکس است . از همینجا فرایند پول شدن انسان و تبدیل او به کالا در چرخه باز تولید سرمایه و سرانجام شئ وارگی انسان آشکار می شود . بر همین پایه است که مارکس مفهوم آزادی انسان را مطرح می کندکه به این نتیجه می رسد که این ( انسان) خودش نیست، انسانی است مسخ و تهی شده از جوهر انسانی خویش؛ اما، با فروپاشی سرمایه داری انسانِ شئ واره از قالب شش بیرون خواهد خزید و هویت واقعیِ انسانی خود را بازخواهد یافت. این است جوهر اندیشه ی مارکس و مفهوم آزادی انسان
—————————————————————————
[1] در اینجا لازم است به نکته ای اشاره شود و آن فجایعی است که نولیبرالیسم در جهان پدید آورده است . جالب این است همه ی این فجایع با تبلیغ دروغین ( آزادی فردی ) و آزادی مردم توجیه می شود .در اینجاست که پارادوکس و تناقض آشکار نولیبرالسیم با جوهر اندیشه ی آزادی فردی و آزادی انسان که مارکس مطرح می کند آشکار می شود.