قرار ما این نبود
این بار هم از راهی برویم
که صاعقه بر ما فرود آید ؟
می دانی این چندمین بار است
که جنازه ها را به خاک می سپاریم و…
از راه نمی مانیم ،
حالا مهم نیست
تو از جنوب بیایی ؛
من از جنوبِ جنوب –
که برتن اش زخمی نشسته
نزدیک که می شویم
دستهایمان گرم می شود
از آتش زیر خاکستر ،
من با لبانی خشک به آب می زنم
این باران ؛
تشنگیِ خشکسالی را
در سیلاب رهایم می کند
قرار ما این نبود ،
در آن سالهای از یاد رفته
وقتی میامدی
جشنی بر پا می شد ،
زنان قببله کلِ می کشیدند
تا طلوع سحر دختران سفید پوش
در هزاران آیینه چشم به راه بودند
و ریشه های درد و زخم را
در چشمه های زلال می شستند
و آنگاه با گیسوان سیاه شبق گون
می رقصیدند و…
می رقصیدند که زمین
برکت می گرفت .
و بیدار بودیم تا …سپیده
به دیدارِ صبح می رفتیم .
1- رحمان
۱۵ /02/ ۱۳۹۸