چه خیال کردی؟
من دنبال واژه های
مرده های فراموشخانه های توام،
که بگویند
خوب است،
که هذیان می بافم
و من همیشه می بینم
که خودیهایت خوش نشسته اند
مجیز می گویند و ..
مُفتینه می بافند
یک بار هم گفته بودی
تا دنیا بوده –
همین سان گذشته به
ابتدا و انتهایی که ندارد.
ما از وسط وارد می شویم
معلوم نیست که ما را بی راهه نبرند.
ما سرانجام و
از کجا خارج شویم.
اما من، خیلی پیش از این گفته بودم ،
آماده ام؛
آب از سرم گذشته ،
همین واژه ها ی دست آموزم
می خراشد پوسته ضخیم شب را
یکبار هم غرق شدم ،
در شبی خاکستری
دریا نجاتم داد که
آدرسِ درستی از گذرگاههای چه کنم
کف دستم گذاشت
گفت ، حالا راهت را برو ،
آخر من عاشقِ ترانه های
سحرگاهِی،
صخره ها و موجهای وحشیم
من هنوز ترانه های بسیار
از گلوی گلهای سرخ در سر دارم. برخاسته
شب، و
زیر نور مهتاب، در
صبح، و
پیش از سر زدن سپیده
برای رهروان خسته ی راه
سر می دهم ، آنها را
*************
باور کنید زمین بر مدارِی بیهوده
در گذرگاه زمان،
می چرخد
دورِ معیوب، و این
تداوم دارد.
دستانمان بسته است،
هیچ چیز سر جایش نیست
عیب کار از کجاست؟
سفره های خالی
شکمهای گرسنه
گورخوابی که یخ بست،
یا در آتش سوخت.
کار و دستمزدی که از یادها رفت
صف به صف لشکر بیکاران،
زنانی که صاحبِ تنِ خود نیستند
و در کنار-گوشه ی حیابانها تن می فروشند.
از زمین و از آسمان آتش می بارد
آخر این آدمها آمدند که زنده بمانند
لطفا کبریت دارید؟
چه قدر دلم هوای یک نخ سیگار کرده،
که سالهاست نمی کشم؛
می کشم دردی جانکاهِ و بی پایان را ،
حالا بیا از این طرف برویم ؛
انبازنده ی سکه،
سلطانِ دلار،
ابلهانی با کیسه های زر
فرو مایگانی با قدرت کور، و
از زیر پوست شب بیرون زدند
مفت به چنگ آوردند
زمین های به تاراج رفته را،
برجهای بالای شهر،
کوچه باغهای زعفرانیه را، و
آدمهایی که شبیه هم هستند
پولهایی که باد می برد
خطِ قرمزی که وجود ندارد
و خودی هایی،
نوحه سر می دهند، که
مفت به چنگ می آوردند، و
کیسه های انباشته از زر را.
این بانکها آهن ربا دارند؛ –
رانت نام دیگر غارت است
چه اسم با مسمایی!
تراکم سرمایه،
نامی ست بر پیشانی مردم،
توسعه ی مرده ” ”
در این وارونگی،
یک لقمه نان حلال
چه گونه ا ز گلو پایین می رود؟
خوب است،
تبارک الله! …
تو سخنهای تکراری بگو
از دعای نیمه شب غافل مشو ،
شکمهای خالی،
خمیازه می کشند صاحبان
کنار نعش خود می خوابند
منهم با زبان واژه هایم
مشغولم،
با این دورِ معیوب، –
هنوزکار دارم تا فردا ،