جلیقه زردهای فرانسوی مجموعه توده های مردمی می باشند که به درستی احساس می کنند ناعدالتی در جامعه حقوق بنیادین آنان را قربانی مطامع و امتیازات یک طبقه الیگارشی و قدرتمندی کرده است که اشتهای آنان هم چنان سیری ناپذیر است.
آنچه در چند هفته اخیر در خیابان های فرانسه می گذرد و موسوم به جنبش اعتراضی “جلیقه زردها” است بدون هیچ تردیدی یک جنبش ضدسیستمی را نمایندگی می کند که از راست افراطی تا چپ رادیکال را در درون خود جای داده است. فرانسه امروز بسیار ناآرام است و خیابان های لوکس پاریس و دیگر شهرها تبدیل به میدان جنگ و تصویری از دود و آتش شده است که بی شباهت به تصاویر تاریخی “کمون پاریس” نیست. هر چند که از رخداد انقلابی کمون پاریس تا جلیقه زردها دو سده می گذرد اما بستر ظهور و بروز هر دو (هر چند که اهداف متفاوتی را دنبال می کنند) یک موضوع واحد “نارضایتی از وضع موجود” و شورش طبقات پائین علیه بالاهایی ها می باشد. از دهه هفتاد میلادی که نئولیبرالیسم تمام عرصه های زیست اجتماعی را در چنبره خود گرفت تا به امروز که این مرحله در نظام سرمایه داری به دلیل افسارگسیختگی و تشدید شکاف های طبقاتی به پایان راه خود نزدیک می شود، گام به گام زمینه و بستر اعتراض و شورش را مهیا کرده است. خیابان های فرانسه امروز نماد همین وضعیت است و دیگر کشورهای اروپایی و حتی آمریکایی نیز به زودی و در آینده نزدیک با چنین پدیده اعتراضی روبه رو خواهند بود و این نوع از شورشگری فعلا خارج از سازماندهی مشخص، چون یک اپیدمی به چنین جوامعی هم سرایت خواهد کرد. به همین دلیل جنبش جلیقه زردها تنها یک مشکل فرانسوی نیست و جنبشی که در فرانسه کلید خورده است در صورت عدم کنترل و عدم پاسخگویی اساسی به مطالبات معترضان گستره جغرافیایی و فرامرزی پیدا خواهد کرد.
شاید در نگاه اول اینکه یک جنبش اعتراضی در جامعه یی که احزاب و نهادهای مدنی قدرتمند دارد چگونه می شود که در درون خود طیف ها، طبقات و نیروهای سیاسی متفاوت و بعضا متضاد را جای داده است، موجب تعجب شود اما این تصویر فروپاشی یک نظم کهنه می باشد که دیگر پاسخگوی مطالبات و منافع شهروندان نخواهد بود. به همین دلیل بروز و ظهور چنین جنبش هایی در واقع شورش شهروندان علیه نظم حاکم در وضعیت قطبی شدن و گسترش شکاف های اساسی در بطن جامعه می باشد که حتی نیروهای سیاسی با گرایش و اهداف متفاوت و مخالف را هم به دنبال خود می کشاند. اگر به همین جنبش جلیقه زردها توجه شود از ابتدا به دلیل موقعیت جنبشی و بدون سازماندهی آن تقریبا همه نیروهای سیاسی از چپ سوسیالیستی و رادیکال تا راست افراطی از آن حمایت رسمی نکردند، اما بعد از هفته دوم هر کدام از این نیروها تلاش کردند جایگاه خود را در درون آن پیدا کنند. این وضعت تا حدودی ناشی از این مساله بود که این پدیده و جنبش از ابتدا خاستگاه و رهبری سیاسی مشخص نداشت و بیشتر صورت بندی یک جنبش اجتماعی – طبقاتی خودانگیخته را نمایندگی می کرد. نمونه ایرانی چنین جنبش اعتراضی را می توان در وقایع دی ماه سال گذشته در ایران هم مشاهده کرد که بخشی از شهروندان محذوف و محروم جامعه وقتی که فشارها از آستانه تحملشان فراتر رفت به خیابان سرازیر شدند و ورای خواست جناح های حاکم خشم خود را بروز دادند. به همین دلیل حاکمان و نمایندگان نظم حاکم و هم چنین نیروهای اپوزیسیونی باید با چنین پدیده های اعتراضی و جنبش های بی سر، هم زمان در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی توامان نگاه کنند.
جلیقه زردهای فرانسوی مجموعه توده های مردمی می باشند که به درستی احساس می کنند ناعدالتی در جامعه حقوق بنیادین آنان را قربانی مطامع و امتیازات یک طبقه الیگارشی و قدرتمندی کرده است که اشتهای آنان هم چنان سیری ناپذیر است. در همین فرانسه هر چند که رهبران احزاب سیاسی با محکوم کردن سیاست های به شدت نئولیبرالی “آمانوئل مکرون” وی را به شدت آماج انتقاد و سرزنش قرار داده اند و حتی درخواست انحلال دولت و پارلمان را هم مطرح کرده اند ولی به نظر می رسد هنوز در اروپا ظاهرا سیاستمداران متوجه وخامت آنچه در بطن جامعه می گذرد نیستند. شاید این هشدار “پاتریک دو هاریک” سرمقاله نویس روزنامه “اومانیته” خطاب به دولت مکرون گویاترین سخن این روزهای الیت های فرانسه باشد که می گوید “تعلل، حساب کردن روز، فرسوده شدن جنبش، افزایش نیروهای ضد شورش در خیابانها، حتی اعلام حالت فوقالعاده در کشور پاسخگوی خواستهای جنبش عدالتخواهی که سراسر کشور را فراگرفته است نخواهد بود” چرا که در واقع این جنبش ترکیدن خشم و بغضی است که زیر پوست جامعه به مرور انباشته شده است. جنبش جلیقه زردها در فرانسه و جنبش های مشابه در آینده نزدیک در دیگر جوامع محصول سیستم به شدت طبقاتی و انباشت ثروت و امکانات در دست “یک درصدی ها” است که هم زمان با دوران بروز آنارشی در نظم ملی و بین المللی آستانه تحمل جمهور شهروندان را به سر آورده است و یقین حاصل کرده اند که مکانیزم تعبیه شده در سیستم موجود توان بالانس و کنترل این افسارگسیختگی را ندارد. واقعیت این است که در آخرین آزمون اصلاح درون سیستمی برآمدن کسی مثل آمانوئل مکرون در فرانسه یی که جابجایی قدرت سیاسی در روند معمول آن در بین احزاب سنتی چپ و راست میانه شاخصه سیاسی آن بود و در انتخابات اخیر در نقض خود یک چهره نوظهور در صحنه سیاسی را به کاخ الیزه هدایت کرد، نشانه های عبور از نظم مالوف را نمایندگی می کرد که نه تنها پیام واقعی آن گرفته نشد که رئیس جمهوری جدید حتی در جهت مخالف آن بستر تشدید نارضایتی را فراهم کرد. اگر بسیار فوری و اورژانسی رهبران امروز فرانسه و دیگر جوامع در سیستم سرمایه داری نئولیبرال، این هشدار را جدی نگیرند خیلی زودتر از انتظار این خشم انباشت شده هم فرانسه و هم دیگر جوامع را در چنبره اعتراضاتی که هر دم تندتر خواهد شد و حتی می تواند به خشونت کور هم منجر شود، گرفتار خواهد کرد. در چنین وضعیتی که به نوعی شورش “حاشیه” علیه “متن” می باشد با توجه به بستر مطالبات عدالت اجتماعی که ریشه در خاستگاه چپ دارد چنانچه احزاب و نیروهای چپ سوسیالیست و کمونیست هژمونی آن را در دست نگیرند طبق تجارب سال های اخیر می تواند بسترساز ظهور راست افراطی و فاشیسم نوین نمونه “ترامپ” آمریکایی و “بولسونارو” برزیلی باشد. ظهور پدیده های ضدتمدنی چون مهاجرستیزی، تروریسم بین المللی، برآمدن فاشیسم نوین، تقویت راست افراطی و مهم تر از همه تشدید شکاف های طبقاتی ماحصل یک سیستم به شدت بیمار می باشد که امروز جنبش های اعتراضی چون جلیقه زردها در فرانسه نماد جدیدی از همین فرایند می باشد که اگر به درستی مدیریت و پاسخ داده نشود می تواند جوامع اروپایی و شاید تمامی جهان را به سمت یک ناکجاآباد بکشاند. جوامع سرمایه داری و جهان معاصر در حال یک پوست اندازی است که تصویر خاکستری آن امروز در خیابان های فرانسه خود را به رخ می کشد و این جنبش اعتراضی بسیار فراتر از مطالبات موردی ریشه در یک ساختار بیمار و کهنه دارد که به پایان خود نزدیک می شود.