مانوئل واسکز مونتالبان ( متولد بارسلون ١٩٣٩ ) روز ١٨ اکتبر ٢٠٠٣ بدرود حيات گفت. وي نويسنده اي بزرگ و مبارزي خستگي ناپذير در نبرد عليه بيعدالتي و نا برابري اجتماعي بود. مقاله حاضر ترجمه برداشتی است از بخشی از متن خطابه اي که او در کنفرانس آليکانت در سال ٢٠٠١ ارائه کرد.
چپ و فرهنگ
فرهنگ به مثابه ي ميراث، جويباري دراز است که با انتقال ارزش هاي اخلاقي و زيبايي شناختي، ايدئولوژي ها، تاريخ، قوانين و نماد ها… نسل هاي معيني از انسانها را سيراب مي سازد. بدين معنا که يک ميراث فرهنگي در تماميت و غناي خود زماني از پيشينيان به نسل هاي آتي منتقل مي شود که زمينه هاي رويارويي اين ره آورد عظيم با مخاطبين آن فراهم آمده باشد.
انقلابيون در طول تاريخ همواره گذشته را زير سؤال برده و در این گذر در مقاطعی ميراث آن را نيز بعنوان زائده ي طبقات مسلط کهن که غالبآ کنترل تاريخ را در دست داشته اند و اکنون در نبرد قدرت شکست خورده اند، طرد کرده اند.
موضع انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر نيز در اين راستا بود: در قرنطينه نهادن ميراث فرهنگي و تخطئه ي آن بعنوان عنصري منسوخ و وابسته به طبقات رو به زوال. مجادله ي تاريخي ميان ” فرهنگ پرولتري” و ” فرهنگ طبقاتي” نيز از زمان انقلاب شوروي که بي ترديد راديکال ترين انقلاب تاريخ بوده است، رايج گشت. برخي از تئوريسين هاي انقلاب نيز نظريه ي سياست ” همه چيز از نو ” را براي ريشه کن ساختن ميراث نياکان و جايگزيني آن با فرهنگ طبقه نوين پرولتاريا مطرح کردند. در مقابله با اين نقطه نظر اما برخی از رهبران انقلاب قاطعانه در جهت حفظ ميراث فرهنگي بپا خاست. آن ها معتقد بودند که دقيقآ در اثر تحول سياسي، فرهنگ ديگر ” بورژوايي” نبوده و به ” فرهنگي انساني” بدل مي شود. در نتيجه اين انقلاب است که بايد اسباب درک اين ارزش ها توسط تمامي آحاد مردم را فراهم آورده و يک عصر نوين تاريخي را بنيان بگذارد.
در اينجا ما شاهد نطفه هايي از پاسخ به اين معضل هستيم. آنچه که به يک ميراث فرهنگي جنبه ي واپسگرا ميدهد، نه خود آن ميراث بلکه دست اندازي نيرو هاي واپسگرا به آن و عدم توانايي بخش عظيمي از جامعه در درک آن است. حال آنکه به کمک ابزاري ساده مي توان به اين مهم دست يافت. ابزاري چون ترويج کتاب خواني از طريق توسعه ي کتابخانه ها؛ عوام پسند ساختن هنر با تشويق عمل و پخش آن؛ اتخاذ سياستي که مرز بندي هاي برداشت کاسبکارانه از فرهنگ را در هم ريخته و مانع از آن شود بهره وري از آن تنها در انحصار اقشار معيني از جامعه باشد.
و امافرهنگ به مثابه ي آگاهي که فراگير ترين شکل آن است. فرد فرد انسانها، از لحظه اي که از وضعيت خويش و رابطه شان با همنوعان خود آگاهي يابند، ازفرهنگ برخوردارند. اين نکته سر منشأ يک سلسله مفاهيم فرهنگيست يعني هر آنچه که آگاهي از وجود، هستي، روابط با جهان و دنياي پيرامون است. بدين دليل تبعيض ميان واجد ين فرهنگ و آنان که فاقد آنند، در واقع نشانه ي استبداد و جهالتي توان فرساست.
هر فرد انساني که قادر به درک وجود وعمل خود و بويژه نقش خويش در روابطش با جهان پيرامون باشد، داراي فرهنگ است . هيچکس را نمي توان از ديار فرهنگ بيرون راند.
در برابر اين دو مفهوم _ فرهنگ به مثابه ي ميراث و فرهنگ به مثابه ي آگاهي_ همواره سنتآ دو خط مشي و دو شيوه ي تحريف افکار صورت گرفته است.
از يکسو ، سياست فرهنگي ارتجاعي مبني بر تصاحب ” فرهنگ_ميراث” و “فرهنگ_آگاهي” براي گنجاندن آن در مجموعه اي از جزميات و تبديل روند دستيابي به فرهنگ به وسيله اي براي جلب مردم به تمکين به نظام مسلط. اين سياست در بهترين حالت به نوعي از فرهنگ به مثابه ي ابزار جذب توده ها، و نيز به مثله کردن آن، به کنترل خودکامه و چه بسا نا بودي آن و به جعل و تحريف آن منتهي مي شود و از ويژه گي هاي بارز دوران هاي فاشيستي است.
سمت گيري نيرو هاي مترقي اما عمومآ در جهت نيل به آگاهي و لذا اتخاذ موضعي انتقاديست که نظام موجود را زير سؤال برده ودر پي تغيير آنست. اين امر در رابطه با “فرهنگ_ آگاهي” کاملآ صادق است اما در زمينه ي ” فرهنگ_ميراث” ، بر عکس، نيرو هاي چپ از تصاحب آن اجتناب مي ورزند تا بلکه بتوانند با انگيزه هاي خاص خود بر آن غلبه يابند.
هر شکلي از سياست فرهنگي چپ بايد از سه مرحله گذار نمايد: نخست جذب بي چون و چراي فرهنگ ميراثي؛ آنگاه ارتقاء نقش تحول آفرين آگاهي انتقادي؛ و سرانجام طرح يک سياست فرهنگي مترقي مبني بر ارتقاء آگاهي طبقاتي بعنوان شکل عالي فرهنگ.
آگاهي از اين امر که يک سياست فرهنگي بايد کم و کيف پويش تاريخي را در چهارچوب مفهومي فراگير از ترقي ارزيابي کند، چپ را در برابر وظيفه اي سترگ قرار مي دهد: زير سؤال بردن اصل مفهوم ترقي.
به نظر کورنوليوس کاستورياديس مسأله ي اساسي عصر ما انتخاب ميان ” سوسياليسم و جهالت: است. او با طرح اين گزينش، دو فرهنگ متفاوت، دو مفهوم مخالف از مناسبات تاريخي که بر زندگي، توليد و روابط بشري حکم ميرانند را در برابر يکديگر قرار ميدهد. يکي بر اساس منفعت و توفيق مادي براي اقليت حاکم و اقشار مسلط . و ديگري بر بنيان سوسياليسم، بعنوان روند ي عقلايي در برابر جهالت و خالق روابط نوين انساني، فرهنگي نو و استقلال انسان در بستر واقعيات اجتماعي. سوسياليسم به مثابه ي ميعادگاهي واقعي که در آن همه ي عناصر تعيين کننده ي مبادله ي فرهنگي ، گرد هم مي آيند.
تي اس اليوت شاعر بزرگ دست راستي، بخوبي مفهوم هر وضعيت فرهنگي را تشريح کرده است. براي انسان معاصر، درک آنکه فرهنگ امري ابدي وازلي بوده و از طريق گذاري ديالکتيک ميان سنت و انقلاب به راه خود ادامه ميدهد، خود عصاره ي فرهنگ است. هر عصري بر يک سنت فرهنگي منطبق است که با آگاهي انتقادي مشخص زمان برخورد کرده و تداوم فرهنگي از تلاقي ميان ميراث فرهنگي ما و آگاهي انتقادي لحظه ناشي مي شود. شناخت اين شيوه ي درک فرهنگ را ما همواره مرهون اليوت هستيم.
نيروهاي مترقي عمومآ با جانبداري از يک فرهنگ مترقيانه ( امري که در انحصار نيرو هاي چپ نيست) بر سنت و در نتيجه بر ميراث فرهنگي گردن مي نهند؛ و با تکيه بر انقلاب، آگاهي انتقادي را نيزبه ميراث فرهنگي مي افزايند. اما براي نيل به اين مهم بايد ديد گاهي بر اساس يک ايده ي بنيادين ، همانند انتخاب ميان ” سوسياليسم يا جهالت” به جهان عرضه کنند و آن همانا ضرورت بقاء در برابر گرايشات ويرانساز است.
پس از آنکه هدف نخست يعني نبرد براي بقاء به پيروزي رسيد، هدف دوم، بنيان يک فرهنگ برابر سازيست، که نه در پي يکسان سازي بلکه در جستجوي ارضاي تمامي نيازها، منجمله نياز هاي فرهنگي همه ي آحاد بشر باشد.
هدف سوم ، نيل به يک فرهنگ رهايي بخش است، مبارزه با از خود بيگانگي، به مفهوم وسيع کلمه: رهايي از گرايشات مذهبي منفي، از اتحادهاي تاريک انديش که هر گو نه نيروي انتقادي را منهدم ميسازند. رهاسازي به مفهوم آزادي رفتار فردي و جمعي در عرصه هاي اخلاقي و جنسي.
هدف چهارم، صلح طلبي به مثابه ي والاترين ارزش فرهنگي است. طرد جنگ بعنوان ارزش ايدئو لو ژيک ضد انقلاب امري ضروريست. بلاي جنگ در پي بناي يک فرهنگ ارعاب است که آگا هي را مسخ کرده و آنرا به سوي محافظه کاري سوق مي دهد. در مقابل، مطالبه ي صلح امري انقلابيست چرا که رو به آينده دارد. صلح، در جستجوي انرژي هاي خلاق انسان، آزادي بيان، سازندگي و تحول است. نيرو هاي ترقي خواه در جهان اکثريت دارند و آنگاه که آنان بر اين امر آگاهي يابند، پاسداران نظام کهن را به انزوا خواهند کشاند.
نيرو هاي چپ بايد در دو جبهه نبرد کنند: دفاع از آگاهي خود و مبارزه با بيم و وحشتي که برخي ميخواهند بعنوان ارزش والاي فرهنگي به ما تحميل کنند. با اين هدف که ميراث فرهنگي در دسترس اکثريت عظيم مردم باقي بماند…