دانشگاهی که خروجیاش روزگاری موتور محرکه انقلاب بوده و امروز موتور محرکه مدارک بی ارزش است آیا مصداق خالتوریسم نیست؟
بهار-برای تعریف ایران امروز خاصه در بخشهای اجتماعی و فرهنگی، که قرار است مطابق با سند 1404در منطقه حرف اول را در دستیابی به اهداف بزند واژهها به هلاکت میافتند و نمیتوان حرکت بر روی خطوط قرمز و بحرانی جامعه ایرانی را با واژههاومفاهیم متداول در نظریات اجتماعی و فرهنگی تعریف کرد، اعلانهای هشدار برای جلوگیری از شرایط ویژهای که امروز ایران در بسیاری از ابعاد درگیر آن است از مدتها پیش به صدا در آمده بود، اما متاسفانه در سطح کلان به آن وقعی گذاشته نشد و چاره اندیشی در مورد آن صورت نگرفت و نتیجه شد جامعهی امروز ایران.
یکی از پربسامدترین زنگخطرها در زمینه بحران فرهنگی در سالیان اخیر بعد از ماجرای تدفین مرحوم پاشایی و توسط یوسفعلی اباذری به صدا در آمد، جایی که این استاد دانشگاه تهران بدون تعارف چهره عریان سقوط فرهنگی را فریاد زد اما متولیان فرهنگی گوششان بدهکار این حرفها نبود. حوزه فرهنگ علیرغم تعدد نهادهای متولی ازیتیمترین حوزه هاست، بسیاری از صاحبان مناصب در استفاده از واژههای پرطمطراق برای معرفی حوزههای فرهنگی گوی سبقت را از یکدیگر میربایند اما در عمل حوزه فرهنگ از متولی واقعی و دلسوز تهی مانده است.
ایران امروز به واقع درگیر یکی از گستردهترین اشکال خالتوریسم در اکثر حوزه هاست، از کنشهای افراد تصمیم ساز تا کوچکترین موارد، جامعه ایرانی امروز دقیقا مصداق جامعه خالتوری شده است، غرق در خالتوریسم، نماینده مجلسی که قرار است قانونسازی کند در بی قانونی محض یقهگیری میکند و مامور قانون را کتک میزند ورفتارهای خالتور از خود بروز میدهد و همه چیز ختم به خیر میشود، دانشگاهها که روزی موتور محرک کنشهای اجتماعی و علمی بودند امروز به واسطه به وجود آمدن دانشگاههای خالتور و کمپانیهای تولید مدرک از نفس افتادهاند، روبروی نماد دانشگاهی ایران مملو از دانشجونمایانیاست که دانشگاه را نه کعبه آمال که محلی برای خوشگذرانی میبینند و به معنای واقعی کلمه خالتوراند و برای پایان نامه و تحقیقهای پیشپاافتاده کلاسی صف بستهاند، خالتوریسم علمی یعنی در مقاطع تحصیلات تکمیلی، دانشجویانی که حتی از رسیدن به درصد صفر در کارنامههایشان عاجزند را به صورت فلهای وارد مراکز جمعآوری پول برای تولید مدرک بکنیم و در نهایت هم با حمایتهای خاص آنها را در رده صاحب منصبان حکومتی قرار بدهیم، آیا فاجعه نیست؟ دنیای مجازی در قرق سلبریتیهای دوزاری و خالتوری است که بیداد میکنند و بیشترین تعداد دنبال کننده را به خود اختصاص میدهند، درآن سوی ماجرا افراد فرهنگی و عمیق جامعه حتی در این فضاها هم دنبال کنندهای ندارند، در دنیای واقعی بماند که عرصه بر اهالی اندیشه و فرهنگ آنچنان تنگ شده که خیل عظیمی از آنها به کنج عزلت پناه بردهاند، رسانه ملی که قرار بود دانشگاه عمومی باشد امروز در قرق مجریان خالتوری است که از شدت ضعف و بیسوادی و بی فرهنگی و برای پر کردن کنداکتورهای تلویزیونی دست به دامان فلان کودک خالتور وفلان کپی خالتور از بازیکنی معروف میشوند و مورد تشویق قرار میگیرند، در عرصه سیاست کسی که قرار است کاندیدای ریاست جمهوری باشد دست به دامان خوانندهای خالتور میشود، بدتر از آن واقعهای به نام رییس جمهور خالتور است که هشت سال و بر پایه خالتوریسم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور را به بحران کشانید و حال برای کمترین تنبیهها با همراهی معاونین معلوم الحال با زنبیلهای خالتوری به بست نشینی خالتوری روی میآورد. در حالی که جامعه برای علاج دردهای خود نیازمند درمانگرانی جامعه شناس و مردم شناس است تمام تلاشهای سمعی و بصری به شکلی زرد و خالتور در اختیار روانشناسی منفعت محور سوق داده میشود تا مجلههای زرد موفقیت تولید کنند و ایرانی را هر روز حریصتر و بی اخلاقتر از قبل کنند و از او بندهای پر از شهوت پول پرستی در لوای موفقیت بسازند.
آری جامعه ما فریادهای اباذریها را تاب نمیآورد و بر او میشورد و اگر امکانش باشد او را مانند حلاج بر دار بی انصافی میکشاند تا در لذت خالتور بودن غرق شود، این صداها شنیده نمیشود تا آنچنان بی ارزش و خالتور شویم که اخبار مربوط به محل وقوع زلزله محل نزاع شود و سعی شود مسئولیت وقوع زلزله به گردن کشور همسایه انداخته شود. از حوزه علمیهای که خروجیاش روزگاری شهیدان مطهری و بهشتی و امثالهم بوده به حوزهای برسیم که روحانیاش با یک بنر در جاده چالوس صیغه فوری راترویج کند، آیا این مصداق خالتوریسم نیست؟ دانشگاهی که خروجیاش روزگاری موتور محرکه انقلاب بوده و امروز موتور محرکه مدارک بی ارزش است آیا مصداق خالتوریسم نیست؟
چطور میتوان باور نمود از جامعه فداکار و اهل فکر و جدی دهه پنجاه و شصت که انقلاب کردو جنگید و ارزشهای والای انسانی مانند فداکاری و ایثار و شهادت را به جامعه تزریق کرد به جامعه امروزی رسیدن را؟ جامعهای که قرار بود ارزشها را صادر کند چطور خود در حصار بی ارزشیها و خالتوریسم محبوس شده؟ چطور میتوان اقتصاد خالتوری پر از دزد و راهزن را با آمال جامعه انقلابی که در پی گسترش عدالت بود در یک جا جمع کرد؟ چه طور میتوان چشم بر عملکردهایی بست که بهترینها را خانهنشین کرد؟ آری خرد و کلان امروز جامعه ایران به معنای تام و تمام درگیر خالتوریسم در همه ابعاد شدهایم و هر روز دستهایمان از اخلاق و فرهنگ و ادب خالیتر و محرومتر میشود و حرف درست و عمیق را با تیپایی که نثار بیان کنندهاش میکنیم در نطفه خفه میکنیم، روزگاری اگر محنت اشغال سرزمین به دست اجانب مایه رنج بود امروز محنت اشغال ذهنهامان به لاطائلات و خالتوریسم مایه رنجی جبرانناپذیرتر است که در نهایت ما را، ایرانمان را از پا خواهد انداخت.