با آنها اگر حرف بزنید، به شما خواهند گفت که در مورد چادر و کمبود کانکس و اینها، دیگر آب از سرشان گذشته؛ «بیایید وضع توالتهایمان را ببینید»؛ از رسانههای داخلی ناامید شدهاند
جامعه فردا-در هفته نخست زلزله کرمانشاه اگر سری به روستای سرآواره نجفی زده بودید، قصه دو مرد اهل حق با سبیلهای پرپشت را میشنیدید که برایتان میگفتند شب زلزله رفته بودند شکار و وقتی برگشته بودند آوارها را دیده بودند خرابشده بر سر زنان و فرزندانشان؛ عمههای کودکان از دست رفته شما را که میدیدند به رسم شیون و زاری اهالی آن منطقه، به درون چادر سفیدی میرفتند که عکس رفتگان را در آنجا چیده بودند؛ روبهروی زاویه دوربین و در ورودی چادر، تکیهداده بر یک قالی دستباف لولهشده و بر بالای عکسها یک تنبور؛ ساز مردمان آن اهالی.
بیرون چادر دو مرد ایستادهاند با سبیلهای پرپشت؛ زیر یک درخت خشک. دستها را مُشت کردهاند و خاک را نگاه میکنند؛ از تمامی اهالی آن دو خانه، یک پسربچه زنده مانده و هنوز به پدر نیاز دارد؛ مثل اینکه زلزله نمیتواند درختها را بشکند.
از 21 آبان ماه سال جاری که یک زلزله 7.3 ریشتری در کرمانشاه آمد تا حالا همینطور دارد پسلرزه میآید؛ شمارش از دست ساکنان در رفته و تقریبا به مرحلهای از زندگی چادرنشینی خود عادت کردهاند؛ البته میگویند که بدشانس هستند و کاش حداقل در فصل گرما زلزله میآمد؛ حالا همچنان که به قول خود اهالی کرمانشاه شامل سرپل ذهاب، روستاها و قصر شیرین، شهر و روستایشان روی ویبره است، باران و حتی برف و بعضا نفوذ آب به درون چادرهایشان هم دردسرزا شده.
با آنها اگر حرف بزنید، به شما خواهند گفت که در مورد چادر و کمبود کانکس و اینها، دیگر آب از سرشان گذشته؛ «بیایید وضع توالتهایمان را ببینید»؛ از رسانههای داخلی ناامید شدهاند؛ با نام کوچک، فیلمهایی را برای رسانههای آنسمت آبی فرستادهاند که در یکی از آن فیلمها، پسربچهای رو به دوربین میگوید:«شهرداری اسم خودش را گذاشته شهرداری؛ چرا نمیآید آشغالها را ببرد؟» مردی یک سرویس بهداشتی صحرایی را نشان میدهد که خودشان درست کردهاند و توضیح میدهد که برای حدود شش خانوار است. این تصاویر مربوط به منطقه زعفران در سرپل ذهاب است؛ منطقهای که مثل محله فولادی و مسکن مهر، آسیبهای فراوانی به آن وارد شد؛ یک از اهالی رو به دوربین میگوید که «بعد از بیست و چند روز از زلزله هنوز هیچ امکاناتی نداریم.» میگویند:«چادرهایمان کلا کثیف شده. جوی آب این پشت است. آب میآید زیر چادر. بوی بدی میدهد. نمیتوانیم داخل چادر زندگی کنیم.»
بیرون هم سرد است. ناچار میروند تو. آنجا برای اینکه گرم شوند از وسایل گرمایشی استفاده میکنند و بعد این میشود یکی از خبرهای ابتدایی درباره زلزلهزدهها؛ «استفاده از وسایل گرمایشی برقی و افزایش بار کابلهای توزیع برق موجب بروز اتصالی و در نهایت بروز آتشسوزی در چادرها شد.» خبرهای بعدی هم شامل این موارد هستند:«بارش تگرگ در مناطق زلزلهزده کرمانشاه».
حالا مردی که توالت دستساز خودشان را نشان داده بود، میپرسد که «چجوری حمام کنیم؟»؛ همان سوالی که در روزهای اول زلزله نگرانی مردم روستاها و سرپل بود؛ وقتی با اعصابخُردی تمام، موها و لباسهایشان را نشان میدادند و شما در آن لحظه، درست همان لحظه، بزرگترین و غیر قابل حلترین مشکل دنیا را عدم توانایی برای استحمام میدانستید.
اینجا کودکان هم منتقدان سیاستهای اجتماعی شدهاند
اینجا کودکان هم قاطی مشکل آدمبزرگها شدهاند و حسابی تحلیل و نقد سیاسی و اجتماعی میکنند؛ کودکانی که پا به پای بزرگترها با بازدیدکنندهها از مناطق زلزلهزده راه میروند؛ جلوی دوربین میایستند و از تعداد کشتهشدهها و مقاومت زمین صحبت کرده؛ خاطراتی از زندگی آنهایی که مُردهاند نقل میکنند و سرآخر نمیتوانند کودک بودن خود را پنهان کنند؛ از مدرسه خرابشدهشان و همکلاسیهایشان که زنده نیستند حرف میزنند و فکر میکنند چون با یک بزرگتر حرف میزنند، موقعی که میخواهد بگویند مثلا «یوسف حیدری» مُرده، باید باز هم لبخند بزنند؛ آنها هم اعصابشان خورد شده و میگویند که دیگر از محلهشان خوششان نمیآید و باید بروند؛ اینطور بچهها خیلی زود به جمع تحلیلگران و منتقدان سیاستهای اجتماعی کشورشان اضافه میشوند و خبرهای مهم اینطور ادامه پیدا میکنند که «۶۴ کودک در زلزله کرمانشاه یتیم شدند».
دلبستگی به غریبهها
یک مرد دیگر رو به همان دوربین بیگانه میگوید:«ما هرچه میرویم به ستاد بحران میگوییم، نمیآیند این آشغالها را بردارند؛ مردم از شهرستانها میآیند کمک میکنند.» در چهره همهشان یک ناامیدی یافت میشود؛ ناامیدی خاصی از مسئولان خودشان؛ از همان جنس ناامیدی که میتواند انسان را به غریبهها امیدوار کند.
هنوز دستشویی ندارند
امروز 18 آذرماه است؛ با مادر کانیا، دختربچه کوچکی که در روستای تپانی قدیم زندگی میکند، اگر حرف بزنید، به شما خواهد گفت که هنوز دستشویی ندارند و هنوز سعی میکند خیلی کم غذا و آب بخورد؛ میگوید خودش مهم نیست؛ دخترش مریض شده؛ باید در این سرما بروند در کوه و کمر قضای حاجت کنند؛ توضیح میدهد که برای تعداد کمی از خانوادهها دستشویی آوردهاند؛ آنهایی که کس یا کسانی را از دست دادهاند؛ آنها هم زیاد اجازه نمیدهند دیگران از دستشوییهایشان استفاده کنند. وقتی از دخترش حرف میزند گریهاش میگیرد.
امروز 18 آذر است و اهالی سرپل ذهاب، علاوه بر باران و تگرگ و مشکلات بهداشتی و… تعداد کمیشان کانکس دارند و میگویند که هیچ چشمانداز روشن یا حتی مبهمی هم از آینده خود ندارند.
در چنین روزی سری هم به قصر شیرین اگر بزنید، با اینکه خرابیهای کمتری داشته اما باز هم اهالی زیر چادرند و بعضیها خطر کردهاند و برگشتهاند خانهشان؛ البته مردان خانه. زنان و فرزندانشان را جاهای امنتر فرستادهاند؛ خانه اقوام و… در مناطقی که زلزله نیامده.
اینجا دخترانی دارد که تنبور مینوازند و همنوا با هم میخوانند
حالا شیونشان شروع شده؛ ایستاده با حرکات دست بر صورت؛ از بالا به پایین و زاری و واویلایی نزدیک به اقوام کرد و لُر. زنان عزادار مینشینند و مویه میکنند و اشکهایشان را با گوشه روسری و سربند پاک میکنند؛ قاب عکسها را برمیدارند و میبوسند.
حالا بیست روزی میشود که از زلزله کرمانشاه گذشته؛ زندگی ادامه دارد. از یکی از چادرها صدای ساز تنبور میآید: اینجا دخترانی با هزار امید به آینده دارند هماهنگ با هم مینوازند و همصدا میگویند:«یا علی، مولا علی مولا علی مولا علی…»