انگار همین دیروز بود، بهار ۱۳۸۰؛ از زیر چشمبند و در محوطه کوچک هواخوری، پیر آزادیخواه را در آمد و شدی سریع و چالاک میان دو دیوار بازداشتگاه مخفی دیدم. باورنکردنی بود: «طاهرآقا!» او را هم گرفته بودند. در هشتاد سالگی بار دیگر زندانی استبداد شده بود. اینبار بهدست اطلاعات سپاه پاسداران.
بازداشت استاد چنان غریب بود که تا مشاهده دوبارهی وی، باورنکردنی ماند. بار دیگر، از دریچه کوچکی که به راهرو بازداشتگاه باز میشد، بهطور اتفاقی کشف شد، و اینبار واقعیت ناگوار قطعیت یافت. آنکه سالها در رژیم شاهنشاهی و در دهه ۶۰ (پس از پیروزی انقلاب) حبس و شکنجه تحمل کرده بود، حالا و در آستانهی نهمین دهه از زندگی باید در سلول انفرادی (به ابعاد تقریبی ۱۵۰ در ۲۵۰ سانتیمتر) صبوری میکرد.
از آن پس، زندگی و حبس در شرایط سخت انفرادی آسانتر شد؛ حضور استاد ۸۰ ساله در بازداشتگاه مخفی، عطر ایستادگی و صبوری میافشاند. همچنانکه حضور دیگر بزرگان ملی ـ مذهبی (همچون زندهیاد مهندس سحابی، دکتر پیمان، مهندس صباغیان، دکتر رئیس طوسی، دکتر ملکی، و مهندس توسلی)، هم تلخ و تأسفبار بود، و هم انرژیبخش.
اما این نخستین باری نبود که «طاهرآقا» به جان همبندیها ـ خواسته و ناخواسته ـ امید و استقامت تزریق میکرد. حکایت غریب نحوهی مواجههی وی با اعدام دو فرزندش (مسعود و مجید، اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق) در اسفندماه ۱۳۵۰ یک شاهد مهم است. آنجا که او پس از باخبرشدن از ماجرا ـ از اخبار بیبیسی و با کمک رادیویی که مخفیانه در زندان وکیلآباد مشهد بههمراه داشت ـ از همبندیهای جوان میخواهد ناراحت نباشند. پدر آزاده و صبور، جوانان همبند را به شنیدن «خبر خوش» فرامیخواند و به تجلیل از فرزندانش میپردازد که با وجود تحمل شکنجههای هولناک و طولانیمدت، از راه و هدف خود پا پس نگذاشتهاند.
نمیتوان ـ همینجا ـ از اشاره به این نکته چشم پوشید که در همان هنگام مستوره، دختر مبارز طاهرآقا برای ملاقات پدر با دستهای گل و جعبهای شیرینی به زندان میرود. مستوره که از سال ۱۳۶۴ مهاجر و اینک تبعیدی در فرانسه است، تاکید میکند که نگهبانان زندان از چگونگی ملاقات پدر و دختر، پس از اعدام دو پسر خانواده، حیران بودند.
هفت دهه مبارزهی «یک خداپرست سوسیالیست»
از نیمه نخست دهه ۲۰ شمسی (تأسیس کانون نشر حقایق اسلامی به زعامت استاد محمدتقی شریعتی) تا ابتدای دهه ۹۰، زندهیاد احمدزاده برای هفت دهه حضوری فعال در تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران داشته است؛ مشارکتی با مضمون عدالتطلبانه و آزادیخواهانه و وطندوستانه.
احمدزاده با نقطهعزیمت دینی، و دغدغههای برابریجویانه، پا به صحنه کنش اجتماعی گذاشته بود. چنین بود که هم فضای گفتمانی کانون نشر حقایق اسلامی و هم رویکردهای خود او، از سویی «چپ» (با تمرکز بر عدالت اجتماعی) بود، و از سویی نواندیشانه و متکی بر گوهر ارزشهای توحیدی. بیهوده نبود که شمار قابل توجهی از اعضای کانون، ازجمله محمدتقی شریعتی و طاهر احمدزاده رابطهی همدلانهای با محمد نخشب و خداپرستان سوسیالیست برقرار کردند.
علاوه بر اینها، کانون و احمدزاده در کنار نهضت ملی و دکتر مصدق ایستادند. مشارکتی که بعدتر، بهقدر لازم، پرهزینه شد.
بازداشت پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تنها یک مورد بود؛ او خود روایت میکتد که «مرا در ارتباط با نهضت مقاومت ملی به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر کردند. استاد شریعتی و دکتر شریعتی و آیتالله میلانی نیز با ما بودند.»
پس از یک دوره توقف متأثر از سرکوب، فعالیت کانون بعدتر و در ابتدای دهه ۱۳۴۰ دوباره آغاز میشود؛ «دانشآموزانی به کانون میآمدند که بعداً انجمن اسلامی دانشآموزان را تشکیل دادند. آنها جلسات سیاری داشتند که من به جلسات سیارشان میرفتم و برایشان صحبت میکردم. پرویز خرسند و بچههای خودم (مسعود و مجید) و امیرپرویز پویان هم بودند. این جلسات تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که آن اتفاق افتاد و درِ کانون بسته شد طول کشید.»
مرد میهندوست و مصدقی با وجود اختناق و سرکوب کشیافته، از مبارزه برای تغییر استبداد مستقر پا پس نگذاشت؛ حبس و زندان و شکنجه وی پیوسته شد؛ چنانکه بارها هدف احضار و بازجویی و بازداشت توسط ساواک مشهد قرار گرفت. به تعبیری، کمتر اعتصاب و تحصنی در دانشگاه مشهد رخ میداد که سازمان اطلاعات و امنیت وقت، نقشی برای احمدزاده در آن قائل نباشد.
در این بستر، طولانیترین زندان وی در همان مقطع بازداشت مسعود و مجید رخ داد؛ طاهرآقا از مهر ۱۳۵۰ بازداشت شد؛ زندانی که تا آبان ۱۳۵۷ ادامه یافت.
پس از پیروزی انقلاب، و در دولت موقت مهندس بازرگان، احمدزاده استاندار خراسان شد؛ جایگاهی که پاییز ۱۳۵۸ و با فشار رهبر جمهوری اسلامی از او ستانده شد.
مهندس عزتالله سحابی در خاطرات خود گفته است که رهبر انقلاب اسلامی «شدیدا با آقای طاهر احمدزاده مخالف بود که در آن زمان استاندار خراسان بود. حتی چندبار مطلع شدیم که آقای خمینی خواستهاند که ایشان استعفا بدهد یا برکنار شود ولی شورای انقلاب این امر را به تأخیر میانداخت. سرانجام آقا تهدید کرد که این مخالفت را علناً اعلام خواهد کرد، و در آن زمان شورای انقلاب جانشینی برای آقای احمدزاده تعیین کرد.»
احمدزاده ازجمله فعالان سیاسی بود که خیلی زود با زبانی صریح به نقد وضع نامطلوب برخاست؛ سخنان او در آیین گرامیداشت سالگرد درگذشت آیتالله طالقانی قابل تأمل است: «انقلاب بهطور جدی در معرض خطر قرار گرفته… ما حاضر نیستیم خونهایی که دادیم بهوسیله عدهای انقلابینما، عدهای بازیگر به بازی گرفته شود… ما نیاز به یک انقلاب در انقلاب داریم.»
«تونل وحشت و خشونت و سرکوب» دههی ۶۰ برای احمدزاده پر عارضه و فشار بود؛ یک پسر دیگرش (مجتبی) بهواسطهی همکاری با سازمان مجاهدین خلق آبان ۱۳۶۰ اعدام شد؛ آنهم در مقطعی که طاهرآقا در گریز از سرکوب خشونتبار، زندگی مخفی پیشه کرده بود.
احمدزاده سرانجام بازداشت شد، و حدود پنج سال (از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۵) در زندان و زیر انواع و اقسام آزارها و فشارها بسر برد. آزادی او ظاهرا با پیگیری آیتالله منتظری ممکن شد.
پس از آن، و بعد از تحمل یکدوره طولانی محدودیت و خشونت، احمدزاده بار دیگر در متن جامعه مدنی فعال شد. او از همدلان خیزش اصلاحی «دوم خرداد ۱۳۷۶» محسوب میشد. تمجید و تجلیل وی از رویکردهای اصلاحی خاتمی و گفتمان وی، محسوس بود.
طاهرآقا در گفتوگویی با نگارنده در همان هنگام تصریح کرد که مضمون سخنان و جوهر نگاه خاتمی را «توحیدی» و همسو با نگاه آیتالله طالقانی و استاد شریعتی میداند.
همدلی احمدزاده با رویکردهای اصلاحطلبانه اما مانع از برخورد نیروهای امنیتی با پیر آزاده نشد؛ چنانکه در ابتدای یادداشت آمد، او در ۸۰ سالگی بار دیگر حبس را ـ در سلولهای انفرادی بازداشتگاه مخفی سپاه ـ تجربه کرد.
«مرد مصدقی» تا آنجا که «جان» داشت و «توان» از عدالتطلبی و آزادیخواهی کنار نکشید؛ حضور همدلانهاش در کنار معترضان به کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ و سرکوب جنبش سبز ـ در جریان حضورش در ایالات متحده ـ شاید آخرین کنش معنادار وی بود.
از «مصدقی»ها، از نسل طالقانی و بازرگان و سحابیها و شریعتیها، از جمع موحدان عدالتطلب و آزادیخواه، از طیف نیروهای ملی ـ مذهبی ایران، پرچمداری برجسته رخ در نقاب خاک کشیده است.
اما نام و مُهر «طاهر احمدزاده» ـ کسی که هفتاد سال برای آزادی و برابری کوشید ـ بر دفتر تاریخ سیاسی معاصر ایران ثبت و ضبط است و خواهد ماند.