با توجه به اهمیت تحولات مهم ماه های اخیر در رابطه با اوجگیری مبارزات کارگران و زحمتکشان حول شعارهای مشخص و مطالبات برحق خود در رابطه با دستمزدهای پرداخت نشده، معوقه و شرایط محیط کار هیئت تحریریه اندیشه نو تصمیم به دعوت از برخی از کوشندگان سندیکایی در کشورمان برای گفتگو پیرامون چندین سوال مطرح در جامعه گرفت. اندیشه نو از آقای مازیار گیلانی نژاد برای قبول دعوت ما و شرکت در این گفتگو در 40مین سالگرد انقلاب بهمن 1357 تشکر می کند.
درود بر شما و سپاس به خاطر انجام این مصاحبه. میخواهم به مناسبت 40مین سال انقلاب مردمی و ضداستبدادی و ضدامپریالیستی بهمن 57، درود خود را بر تمام شهدای راه آزادی و عدالت اجتماعی نثار کنم، حتا آنانی که برای گشوده شدن این مسیر، یک لحظه مورد ظلم قرار گرفتند.
سؤالهای مطرح شده را مجبورم کمی دقیقتر پاسخ بدهم و شاید هم طولانی شود. پس عذرخواهی مرا بپذیرید.
۱– وضعیت جنبش کارگری و درجهٔ آگاهی و سازمانیافتگی آن در سالهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ چگونه بود؟
بعد از کودتای 28 مرداد ۱۳۳۲ و از سال 1333 به بعد، کادرهای بهجا مانده از شورای متحدهٔ مرکزی زحمتکشان ایران، دست به برپایی سندیکاهای کارگری مختلف زدند؛ از جمله کفاش، خیاط، فلزکار مکانیک، بنّا، شرکت واحد، نانوایان، و… اینکه چرا این موضوع در کارخانهها اتفاق نیفتاد امّا در صنوف چنین شد، خود به تحلیلی جداگانه احتیاج دارد، امّا لازم است بدانیم که تا سالها کارخانهها تحت نظر پلیس بود، در حالی که صنوف چنین حالتی نداشتند و اکثر کارفرمایانِ صنوف، خود زمانی کارگر و عضو سندیکا هم بودند.
برای اینکه تصویر بهتری داشته باشیم، اسامی برخی ازکوشندگان سندیکایی در سال 1335 را ذکر میکنم: یوسف ساروخانی، اسماعیل امامقلیزاده، محمدفرهت مطلق از سندیکای شرکت واحد، سمرقندی و حسین نصیری، عبدالکریم غضنفری از فلزکار مکانیک، امیر فاضلپور از دخانیات، شریفی، بابایی، حسن لمیکی، مرتضی موسوی، هوشنگ طاهرپور، صادق مزدبر، صادق صمدزاده از چاپخانهها، مهدی حاج قاضی تهرانی از کارخانهٔ سیمان، عباس خرّم از نانواها… همگی این افراد از کادرهای رده سوّم شورای متحده بودند که بازداشت و زندانی نشده بودند و دستِ پلید ساواک به اینان نرسیده بود.
به همین خاطر، درجهٔ آگاهی و همچنین آموزش و سازماندهی از بعد از 28 مرداد ۳۲ دوباره نُضج گرفت و با شرایط تغییر کرد. وقتی به مقطع انقلاب ۵۷ میرسیم، جنبش سندیکایی از کادرهای با ارزشی چون مهدیون و سمنانی در کفاش، طبرسی در بافنده سوزنی، محسن سجادی در خیاط، حسین نصیری و هدایتالله معلم در فلزکار مکانیک، علیرضا فرهادی در شرکت واحد، و قادر عظیمی و علی معروفی در ذوب آهن برخوردار بود که تجربه 28 مرداد را پشت سر گذاشته بودند. به همین خاطر، شما میبینید که سندیکاهای صنوف پشت سر جنبش کارگری میایستد و به آن قوّت میدهد. البته در دههٔ چهل، سندیکاهای فراوانی به ثبت رسیدند. در آن دوران، سندیکاهای زرد هم در کارخانهها و هم در صنوف بودند و این باعث شد که کارگرانِ فعال بتوانند با ماندگاریِ خود در این سندیکاها و کسب اعتبار به دلیل دفاع جانانه از حقوق کارگران، در مقطع 57 رهبری بسیاری از اینگونه سندیکاهای فرمایشی را بگیرند و به سمت انقلاب بکشانند، مانند سندیکای روزنامهنگاران (نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات) یا سندیکاهای نفت. رفیقِ ما یدالله خسروشاهی از درون این گونه سندیکاها قد علم کرد و به رهبر بیبدیل جنبش کارگری ایران در آن دوران تبدیل شد، که یادش گرامی و ماندگار است.
از بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، آموزش کارگران سندیکایی با جدیّت دنبال شد تا جنبش سندیکایی از رهبرانِ آموزشدیده برخوردار باشد. در این مورد، رفقا سمنانی از کفاش و علی جعفری از خیاط تلاش فراوانی کردند و حتا گفته میشود که در سالهای آخرین رژیم پهلوی، بعضی از رهبران سندیکاهای کارگری در کلاسهای استاد جامعهشناس، دکتر آریانپور، شرکت میکردند.
ما با این کیفیت و سازماندهی، که در هر واحد تولیدی یا صنفی میشد حداقل یک سندیکای زرد را ملاحظه کرد، وارد مرحلهٔ انقلاب شدیم.
۲- چرا و به چه صورتی کارگران در انقلاب ۱۳۵۷ شرکت کردند و مطالبات اصلی آنها چه بود، و آیا این مطالبات فقط محدود به حوزهٔ معشیت بود؟
از اواخر سال 1356همهٔ مردم و به ویژه سندیکالیستهای باتجربه متوجه بحران فراگیر در جامعه شده بودند، و از اوایل سال 57 زمزمهٔ کمیِ دستمزدها را شروع کردند. برای مثال، در شرکت واحد 3 بار در سال 57 دستمزدها افزایش یافت. در بسیاری از کارخانهها نیز به همین ترتیب. برای مثال، در برق منطقهای شرق تهران و در سیمان تهران. جنبش کارگری برای زورآزمایی وارد میدان شده بود. به این خبرها توجه کنید:
20 شهریور 57: اعتصاب 30هزار کارگر پالایشگاههای اصفهان، تبریز، آبادان، و پیوستن به اعتصابیهای پالایشگاه تهران. این اعتصاب توسط 24 سندیکای عضو شورای همکاری سندیکاهای نفت تصویب شد و به اجرا در آمد، که در اعتراض به کشتار مردم در 17 شهریور بود. ( منبع: روزنامهٔ مخفی نوید)
22 شهریور: اعتصاب کارگران سیمان تهران که خواستار اضافهحقوق و لغو حکومت نظامی و آزادی زندانیان سیاسی بودند. ( منبع: روزنامهٔ مخفی نوید)
25 مهر: بازگشت کارگران اعتصابی شرکت نفت به سر کار. آنان اعلام داشتند که به قدر نیازِ مصرفِ داخلی، تولید و فروش به میزان لازم صورت خواهد گرفت و نیازی به تولید بیشتر نیست، زیرا بیشتر از آن، به جیبِ علی بابا و چهل دزد میرود.( منبع: ایران بین دو انقلاب، پروفسور یرواند آبراهامیان)
17 مهر: اعتصاب کارگران ذوب آهن اصفهان (منبع: روزنامه کیهان) به رهبری قادر عظیمی و علی معروفی.
4 دی: صادرات نفت توسط کارگران شرکت نفت قطع شد. کارگران پالایشگاه میگویند: وقتی نفت صادر خواهیم کرد که شاه و ژنرالهایش را صادر کرده باشیم. ( منبع: مجلهٔ ایران تایم. نقل از ایران بین دو انقلاب، پروفسور یرواند آبراهامیان) مصاحبه با یدالله خسروشاهی.
اما این فقط زورآزمایی بود تا جنبش کارگری توازن قوا را به نفع خود تغییر دهد. در شرکت نفت هم همینطور بود، تا جایی که سندیکاهای کارگری که به کمیتههای اعتصاب تبدیل شده بودند، در واحدهای بزرگِ تولیدی شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» را سر دادند و این موضوع در آبان 57 سرآغاز اعتصابهای نامحدودی بود که حتا به رادیو و تلویزیون و مطبوعات هم رسید، یعنی به محلهای تبلیغ رژیم شاه که بسیار امنیتی بود. کوشندگان سندیکایی که در سالهای دور عضو گروههای چپ بودند به میدان آمده و با اعلامیههای جمعی از فعالان مثل سندیکای کفاش یا فلزکار مکانیک به آگاهسازی و سازماندهی گروههای کوچک پرداختند، و حتا در سندیکای کارگران بنّا برای روزهای انقلاب در هیئت مدیره برای تسخیر نهادهای سرکوبگر، تقسیم وظایف هم شده بود.
یا برای مثال در آخرین اعتصاب که توسط سندیکا سازماندهی شده بود، به تاریخ 14 آبان 1357، میخوانیم: 1- افزایش دستمزد به میزان 50درصد، 2- پرداخت حق مسکن به میزان سازمانهای مشابه که از دولت حقوق میگیرند، 3- پرداخت ده درصد نوبتکاری، 4- لغو حکومت نظامی، 5- آزادی کلیهٔ زندانیان سیاسی، 6- مجازات و تعقیب مسببان حوادث اخیر.
یعنی خواستهای معیشتی به خواستهای سیاسی گره خورد. این یعنی تغییر توازن قوا به سود جنبش سندیکایی و کارگری. این زمانی است که حکومتِ نظامیان و ارتشبد ازهاری روی کار است و هنوز شاه خود را قَدَر قدرت میداند و ساواک فعال است.
به هر حال، سندیکاهای کارگری بخش پیشتاز و سازماندهی شدهٔ جنبش کارگری بودند که به میدان آمده و با تقدیم محمد جانجانیان، عضو هیئت مدیره سندیکای کارگران بافنده سوزنی، و ناصر گارسچی، بازرس سندیکای کارگران فلزکار مکانیک، به انقلابِ مردمی و ضداستبدادی و ضدسرمایهداریِ ایران، اَدای دِین کردند.
با این توازن قدرت است که شما بعدها میبینید که سندیکاهای کارگری نفت، وزیر نفت آقای تندگویان را به دولت تحمیل میکنند. من به همهٔ دوستان توصیه میکنم خاطرات رفیقمان یدالله خسروشاهی را بخوانند تا متوجه چگونگی حضور کارگران سندیکایی راستین در سندیکاهای زرد و تأثیرش بر انقلاب بشوند. در حقیقت، دیگر در حوزهٔ اقتصاد صنعتی کسی جز طبقهٔ کارگر تعیینکننده نبود و متأسفانه به دلیل عدم حضور احزابِ طبقه کارگر به صورت فراگیر در پهنهٔ سیاسیِ آن روز کشور، قدرت تعیینکننده در حوزهٔ اقتصادی نتوانست به قدرت تعیینکننده در حوزهٔ سیاسی هم تبدیل شود و به آن گره بخورد تا بتواند سرنوشت انقلاب را به دست گیرد.
۳– دلایل عمده و عوامل بازدارندهٔ روند تحققپذیر شدن مطالبات کارگران در برههٔ انقلاب ۵۷ چه بود و آیا هنوز هم تأثیر این عواملِ بازدارنده ادامه دارد؟ و در این ارتباط، خطاها و کمبودهای نیروهای چپ در آن زمان چه نقشی داشت؟
با سرنگونی محمدرضا پهلوی، آن همبستگیای که تا آخر سال ۵۷ وجود داشت، آهسته آهسته از بین رفت. دولت لیبرال، ساواکیهای رنگ عوض کرده، آدمهای فرصتطلب، اوباش، و جاسوسهای سرازیر شده از کشورهای سرمایهداری به ایران، تلاش برای از بین بردن این همبستگی ملّی را رقم زدند. با توجه به تغییر توازن قوا به سود زحمتکشان، و علنی شدن احزاب و سازمانهای کارگری و مترقی بهویژه در شهرها و مراکز صنعتی بزرگ، این اندیشههای کارگری بود که همهگیر شده بود. ملّی شدن بانکها، صنایع، زمین، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات، فروش میلیونی کتاب و روزنامه، و سیاسی شدن 99درصد مردم از ویژگیهای اندیشهٔ کارگری بود که در جامعه رسوخ کرده بود و هنوز هم از بین نرفته است. دوستان، ملّی شدنهای اوایل انقلاب را که در حقیقت بستری برای ایجاد جامعهای دموکراتیک و سمتگیری جامعه به سوی عدالت اجتماعی بود، سرسری نگیرند.
ما با این قدرت در صحنهٔ سیاسی و اقتصادی کشور وارد سال ۵۸ شدیم. تمام سندیکاهای کارگری، چه آنهایی که سرخ بودند و چه آنهایی که زرد بودند، دست به انتخابات هیئت مدیرههای جدید زدند، و شوربختانه، از همینجا دستهبندی در درون سندیکاهای کارگری و در نتیجه در پهنهٔ سیاسی کشور رخ داد.
میخواهم خطی را ترسیم کنم تا واقعیتِ گفتههایم را نیز به اثبات رسانده باشم. این قدرت کارگری را که میگویم، شما میتوانید در صنایع نفت و با وجود سندیکای خطوط لولهٔ نفت که رهبریاش در دست یدالله خسروشاهی بود، و سندیکای کارگران پروژهای آبادان در جنوب ببینید. در مرکز ایران، شورای کارگران اصفهان بود که از دلِ کمیتهٔ اعتصاب بیرون آمده بود و رفقایی چون زندهیادان علی معروفی و قادر عظیمی با دیگر دوستانشان کارخانهٔ ذوب آهن را اداره میکردند. در تبریز، ماشینسازی و تراکتورسازی را میتوان دید که اعتصابهای شکوهمندی برگزار کرد که تأثیرش را چه در دل این کارخانهها و چه در شهر تبریز گذاشت. اما همهٔ کار در شهرها نبود و هنوز ۶۰درصد مردم در روستاها زندگی میکردند و از پیام عدالتخواهانه و آزادیخواهانه در شهرها هیچ تصوّر و ذهنیتی نداشتند. انقلاب در شهرها ذهن و روح مردم را تغییر داده بود امّا در روستاها فقط پیام مذهبیاش شنیده شد، آن هم به دلیل وجود مساجد و طلّابِ مذهبی که کارشان با درآمدهای نفت و دست و دلبازی شاه و دربار رونق گرفته بود.
متأسفانه از روز اوّلِ بعد از پیروزی انقلاب تلاشهایی برای تهی کردن جنبهٔ دموکراتیک و ضدسرمایهداری انقلاب شروع شد. کافی است نگاهی به کابینهٔ آقای بازرگان بیندازید. بهجز داریوش فروهر هیچ عنصر مثبتی نخواهید که همگامی با شور عدالتخواهانه و آزادیخواهی داشته باشد. لیبرالهای آزادیخواه!!! به دلیل اینکه آیتالله خمینی روزنامهٔ آیندگان را نپسندید، آقای میناچی، وزیر فرهنگ، درش را بست، و اینگونه نشان دادند که آزادیخواهیشان تا کجاست. حتا مهندس بازرگان برای کارگران اعتصابی که رژیم پهلوی را سرنگون کرده بودند و امروز خواهان مطالباتشان بودند هیچ برنامهای نداشت. لیبرالها از ملّی شدن صنایع و بانکها بسیار دلخور بودند چون بخش بزرگی از دوستانشان را از دست داده بودند، و بازرگان از ته دل گفت که سه سه بار، نُه بار، غلط کرده که انقلاب کرده.
پس از کابینهٔ آقای مهندس بازرگان، وزیر کاری که در جایگاه زندهیاد آقای داریوش فروهر جای گرفت، احمد توکلی با اندیشههایی عقبمانده بود که انسان را با حیوان در یک مقام میدید و قانون کار اجارهای را ارائه کرد که با تودهنیِ محکمِ انجمن همبستگی شوراها و سندیکاهای کارگری و احزاب چپ و مترقی مواجه شد. او اندیشهای داشت که همهچیز را در سود، و انسان را کالا میپنداشت. سرمایهداری بازار که جایگاهی بس رفیع برای خود انتظار داشت متوجه شد که هنوز نمیتواند ابراز وجود کند، زیرا که قدرت اقتصاد صنعتی که دست کارگران بود، با قدرت سیاسی و احزاب و سازمانهای چپ پیوند خورده بود و نمیشد نادیدهاش انگاشت.
در این برهه، دستمزدها در کارخانهها بسیار خوب بود، و کوشندگان کارگری با پشتوانهٔ کمیتههای اعتصاب و فضای کارگری توانستند مزایای زیادی را برای کارگران بگیرند؛ و این فقط در کارخانهها بود، و تسرّی آن در جامعه هنوز ناچیز بود.
سوتِ خطر با آمدن احمد توکلی و قانون کارش نواخته شده بود. امّا در آن یارکشیها و دستهبندیهای سیاسی، گوش شنوایی کمتر بود. اصلیترین موضوع، که همانا اتحاد و مبارزه با دشمن اصلی بود که رنگ عوض کرده بود و آزادی و عدالت را تهدید میکرد، به فراموشی سپرده شد، و از همینجا ضربه فرود آمد. برای مثال، در سندیکای خودمان جوانانی آمده بودند تا بهجای پرداختن به موضوعهای اصلیِ کارگری که تثبیت و فراگیر کردن سندیکا و موضوعهای معیشتی بود، سندیکا را زیرمجموعهٔ یکی از سازمانهای چپ بکنند و با غوغاسالاری موجب رنجش بزرگان سندیکایی را فراهم آوردند. اگر شخصیت هدایتالله معلم و صبوری ایشان نبود، امروز شما از سندیکای ما مانند صدها سندیکای فعال در قبل از سال ۶۲، نشانی نمیدیدید.
مجموعهٔ چپ، اتحاد را فراموش کرد و اجزای آن به رقابت و تخریب همدیگر مشغول شدند، و دشمن که اسم بعضیشان را پیشتر آوردم، احساس خطر کرد و از تفرقه سود برد و به تثبیت خود پرداخت، و سپس در لحظهای که سندیکاهای کارگری و احزاب و سازمانهای چپ قدرتمندتر از همیشه بودند، ضربه را فرود آورد. در کارخانهها، شوراهای کارگری به رقابت با سندیکاهای کارگری پرداخته بودند؛ زمینه برای ظهور شوراهای اسلامی کار فراهم گردید.
جمعبندیِ پاسخ به این سؤال شما این است که اندیشههای چپ بسیار دیر به روستاها رسید و تفرقه کار خود را بهراحتی انجام داد. شما از نقش مهم و تأثیرگذار عناصر نفوذی دستگاههای اطلاعاتی کشورهای سرمایهداری غافل نشوید که بسیار کم به آن پرداخته شده است. سرمایهداری جهانی میدانست که پسلرزههای انقلاب ایران معادلات منطقه را به هم خواهد زد، همانگونه که انقلاب مشروطیت ما باعث پاره کردن زنجیر استعمار در هند گشت. پیام انقلاب ایران که «امروز ایران، فردا فلسطین» اسراییل و همپیمانانش مانند مصر و اردن و نیز کشورهای اروپایی را به وحشت انداخته بود. این ققنوس آزادی باید سرش بریده میشد.
هرچند کشورهای حوزهٔ سوسیالیستی و طبقهٔ کارگر اروپا انقلاب ما را حمایت میکردند و در روز ۲۳ بهمن فدراسیون قدرتمند ث.ژ.ت فرانسه و اتحادیههای کارگری ایتالیا سوت کارخانههایشان را به افتخار طبقهٔ کارگر ایران به صدا در آوردند، امّا سرمایهداری جهانی در ارکستری همنَوا برای سرکوب کردن انقلاب ایران متحد شده بود.
۴– چهل سال پس از انقلاب، اکنون درجهٔ آگاهی صنفی زحمتکشان، بهویژه بها دادن به ضرورت ایجاد تشکلهای دموکراتیک مستقل و درک نیازمند بودن به همبستگی بین کارگران برای دستیابی به مطالبات صنفی و بهبود وضعیت معیشتی را در میان کارگران بخشهای صنعتی کشور چگونه ارزیابی میکنید؟
ببینید، اندیشههای کارگری در اوایل انقلاب مُهر و نشان خود را در روح و جسم زحمتکشان ایران به جا گذاشت. شما کافی است بخش حقوق ملت را در قانون اساسی نگاه کنید که هیچگاه اجرایی نشد و تمام تلاش موسی غنینژاد، پروفسور مولانا، و آقای نیلی صرف این میشود که بگویند این قوانین کمونیستی و سوسیالیستی است. اصل 44، اقتصاد ایران را به سه بخش تقسیم میکند: اوّل دولتی، بعد تعاونی، و سپس خصوصی، برای تکمیل آن دو بخش دیگر. یا اصل ۴۳. اینها بر اثر نفوذ دیدگاههای چپ و نه هیچ دیدگاه دیگری است که در آن روزها بهاجبار فضای قدرتمندِ اندیشههای کارگری در قانون اساسی گنجانده شد؛ یا اصل 38 قانون اساسی در مورد نهی شکنجه را ببینید.
کافی است به سخنان آن روز رهبران جمهوری اسلامی نگاه کنید تا عمق اعتبار اندیشههای کارگری و چپ را ببینید. آیتالله خمینی میگفت «سند دستِ پینهبستهٔ کشاورزان است». آیتالله بهشتی سِفت و سخت شکنجه را محکوم میکرد، و آیتالله مشکینی در 14 بهمن 1359 در روزنامهٔ کیهان میگفت: اسلام مالکیت شخصی را در صورتی که موجب استثمار عدهای شود، محدود میکند.
این موارد را میگویم تا دوستان در فضای آن روز جامعه قرار بگیرند، تا بدانند که اندیشههای چپ از چه قدرتی برخوردار بود و چگونه مقامهای رده بالای جمهوری اسلامی را مجبور به چنین موضعگیریهایی میکرد. با دیدِ امروز به گذشته نگاه کردن اشتباه است، و ما را از قضاوت درست محروم میکند.
خُب بعد از حذف سندیکاهای کارگری در سال ۱۳۶۲، تشکلهایی که حامی اینگونه قوانین بودند و برای اجرایی کردن آنها به دولت فشار میآوردند، و دستگیری و به زندان انداختن کوشندگانِ باتجربهٔ سندیکایی همچون حسن یونسی، هدایتالله معلم، محسن سجادی، آقای طبرسی نازنین، و سپس حذف فیزیکی هدایتالله معلم از سندیکای فلزکار مکانیک، و جلالی عضو هیأت مدیرهٔ کتابفروشان، و بسیاری دیگر، باید بستر برای برنامههای صندوق بینالمللی پول مهیا میشد. پس باید کارخانهها از کارگران باتجربهای که از خواستهای کارگریشان کوتاه نمیآیند، خالی میشد. از اواسط دههٔ 60 بازخرید کارگران در کارخانهها آغاز شد و با پول قابلتوجهی که به این کارگران دادند، آنان را روانهٔ بازار کردند، که پس از چندی نیز اندوختهشان به تاراج سوداگری رفت. حالا باید قراردادهای موقت جایگزین استخدام رسمی میشد، باید حمله به دستاوردهای کارگری آغاز میشد، و باید سود کارفرمایان، بهویژه کارفرمای بزرگ- دولت- بیشتر میشد. دستاندازی به منابع کارگران در تأمین اجتماعی هم در سرلوحهٔ کارهای دولتها قرار گرفت.
خُب وقتی من سرِ کار رفتم، در سالهای شصت، کارگرانِ باتجربهٔ سندیکایی در کارخانهها حضور داشتند و انتقال تجربه به کارگرانی مانند من صورت میگرفت. امّا بعد از بازخریدها و لغو استخدام رسمی، شمشیرِ عدم امنیت شغلی بر سر کوشندگان کارگری به حرکت درآمد. بیتردید این بستنِ سندیکاهای کارگری و حذفِ کارگرانِ باتجربه از کارخانهها، انتقال اندیشههای کارگری به کارگران جوان را سدّ کرد. بیکاری روزافزون و ماندن در تأمین خرج و مخارج روزانه، دیگر فرصتی برای بسیاری از کوشندگان نگذاشت تا به آموزش و ارتباط با کارگران جوان بپردازند. به همین خاطر، آگاهی صنفی و ضرورت ایجاد تشکلهای کارگری دموکراتیک از بین رفت. در ضمن، پلیس سیاسی هزینهٔ کار صنفی را آنچنان بالا برده است که نزدیک شدن به اینگونه کارهای صنفی، مبارزان فداکاری را میطلبد.
امّا تضاد بین کار و سرمایه، فقر و ثروت، و هوشمندی انسان برای درک فاصلهٔ طبقاتی، هرچند که کوشندگان کارگری هم نباشند، کارگران را به حرکت وامیدارد و میبینیم که در دههٔ ۸۰ هیئت مؤسسان سندیکاهای کارگری، و به دنبال آن، سندیکای کارگران شرکت واحد و سپس دیگر سندیکاها متولد میشوند. امروزه با پیشرفت رسانههای مجازی و اطلاعرسانی سریع، کارگران از یکدیگر بیشتر خبردار میشوند، میآموزند و آموزش میگیرند. همبستگی و داشتن سندیکاهای کارگری جای خود را در مبارزات کارگری باز کرده است. نمونهٔ مشخص آن، مبارزات کارگران چادُرمَلو، سنگرود، آقتپه، هِپکو، آذرآب، هفتتپه، و فولاد است. امّا این مبارزه هنوز دوران جنینی را میگذراند و برای قویتر شدن محتاج به زمان و آموزش است. بسیاری از کوشندگان سندیکایی توانستهاند حتا در انجمنهای صنفی روح سندیکایی را حفظ کنند، مانند انجمن صنفی کارگران چادُرمَلو.
هرچند سندیکاهای کارگری تلاش میکنند که حضوری فراگیر در صحنه داشته باشند، امّا محدودیتها سنگین و خشن است. با وجود این، تلاش و همبستگی بیوقفه ادامه دارد و تلاش کارگران در هر جای ایران از سوی سندیکاها بیپاسخ نمیماند. از فرصت استفاده میکنم و از فدراسیون اینداستریال که سندیکای ما عضو آن است، و فدراسیون متحد کارگران فلزکار ترکیه سپاسگزاری میکنم که در اعتصابهای اخیر همگام ما بودند. این همبستگی باعث دلگرمی همهٔ کارگران شد.
۵– در سالهای گذشته، حرکتهای صنفی در جنبش کارگری ایران، بهویژه حرکتهای اعتراضی چند ماه اخیر مانند نیشکر هفتتپه، فولاد اهواز، و هپکو، نشانگر بالا رفتن درجهٔ جسارت کارگران در مقابلهٔ مستقیم با کارفرمایان و صاحبان سرمایههای کلان است. آیا این روند نشان از وجود جهشی بزرگ در پیریزی ساختارها و تشکیلات مستقل دارد، یا اینکه تکانی اوّلیه در جنبش کارگری به دلیل رو به وخامت گذاشتن وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم است؟
بیتردید همینطور است. همانطوری که پیشتر گفتم، تضاد فقیر و غنی کار خودش را میکند. وقتی شما شب که به خانه میروید دست خالی باشید، خشم به شما جسارت میبخشد. یکی از مهمترین چیزهایی که از اعتصابهای معادن یاد گرفته شد و در این اعتصابها نمود پیدا کرد، موضوع همراه کردن مردم با خواستهای کارگری است که در معادن مرکزی و به ویژه در چادرملو و زیر نظر سندیکالیستها انجام گرفت. در هپکو و آذرآب نیز خواستها به میان مردم برده شد، و در هفتتپه، خانوادهها با اعتصابیها همراه شدند، و در فولاد، قشرهای مختلف مردم به همدردی با اعتصابیها و حمایتشان برخواستند. این تکانها بیتردید جنبش را به سمت سازماندهی خواهد برد و از دل آن رهبران ممتازی را بیرون خواهد داد. این جنبشها اگر از سازماندهی قوی سندیکایی برخوردار بودند که اعتصاب را رهبری میکرد و مدّت اعتصاب و شیوههای پیش بردن خواستها را تنظیم میکرد و با صندوق اعتصاب هم پشتیبانی میشد، بیتردید امروز شاهد موفقیت این رفقایمان میبودیم.
اعتصاب، اوّل برنامه میخواهد، و باید دامنهاش را ترسیم کرد. متأسفانه ما نتوانستیم یک واحد تولیدی را به حمایت از این برادران به حرکت واداریم، و این نقطهضعفی بسیار مهم بود و باعث شکست شد. دوستان اعتصابی باید با دیگر واحدهای تولیدی تماس بگیرند و خواستهایشان را با آنان درمیان بگذارند و از آنان بخواهند که در صورت اعتصاب حامیشان باشند و به حرکت در بیایند. چرا هیچیک از کارخانههای فولاد دیگر در کشورمان از رفقایشان حمایت نکردند؟ این ضعف است، و پیروزی را بسیار دشوار یا ناممکن میکند.
این تکانها و وضعیت بد اقتصادیِ پیشِ رو، طبقهٔ کارگر را به میدان خواهد آورد. امید داریم که با ایجاد سندیکاهای کارگری بتوانیم حرکتها را عمق بیشتری ببخشیم.
۶– آیا این روندِ بالا رفتن درجهٔ جسارت طبقهٔ کارگر در مقابله با کارفرمایان و صاحبان سرمایه در دیگر نقاط کشور و بخشهای دیگر اقتصادی نیز به چشم میخورد؟ به عبارت دیگر، آیا این نوع تحوّل در نوع مبارزه و ذهنیّت کارگران در حال فراگیر شدن است؟
حتمن این طور است. بحران کشور را فرا گرفته است و تضاد طبقاتی و فساد و رانتخواری بیداد میکند. پس باید در انتظار حرکتهای دیگر کارگری بود. اگر از زمان اعتصاب چادرملو تا زمان اعتصاب هپکو و آذرآب ۵ سال گذشت، امروز این مدّت به یک سال از اعتصاب هفتتپه تا فولاد رسیده است. یعنی سیکل و فاصلهٔ میان اعتراضها هر روز کوتاهتر میشود و کارگران به یُمنِ تلگرام و فضای مجازی از همدیگر یاد میگیرند و ارتباطگیریشان آسانتر شده است. کارگرانِ دههٔ نود با دیگر کارگران در دهههای پیشین بسیار تفاوت دارند و بسیار یاد میگیرند. ارتباط و یادگیری توسط دستاوردهای بشری این امکان را به ما و همهٔ کارگران داده است که آموزش بیشتری ببینیم و از مبارزات دیگر کارگران در صحنهٔ بینالمللی بیاموزیم.
۷– در برنامهای با نام «طراحی سوخته» که روز ۲۹ دی از کانال ۲ صدا و سیما پخش شد، ارگانهای امنیتی اعترافهای اسماعیل بخشی- کارگر هفتتپه- را به نمایش گذاشتند. چه سلسلهای از اقدامها و وقایع منجر به نمایش دوبارهٔ این نوع اعترافهای اجباری تلویزیونی شد؟ مقامهای مسئول چه هدفی را دنبال میکنند و آیا در این راه موفق بودهاند؟
ما در آخرین اطلاعیهمان اعلام کردیم که مُروّجان ظلم و فساد را باید زندانی کرد. چرا تا کنون هیچکدام از رانتخوران و فاسدان در تلویزیون اعتراف به اعمال پلید خود نکردهاند؟ متأسفانه حاکمیت شیپور را از دهانهٔ گشادش میخواهد بنوازد، که مشکلی هم حل نشده است. شما در زندان دیگر نمیتوانید خودتان باشید و هرچه بگویید قابل استناد نیست. پلیس سیاسی میخواهد کوشندگان کارگری و کارگران سندیکایی را به وحشت بیندازد و با این کارها آنان را از فعالیت صنفی برحذر دارد. امّا مگر میشود؟؟؟ کارگری که شش ماه حقوق نگرفته، شب باید به خانوادهاش چه بگوید؟ اسماعیل بخشی مگر چه میخواست جز پرداخت حقوق معوقهٔ کارگران؟ و لغو خصوصیسازی؟
بیاییم نگاهی به دادگاه دزدان کشور بیندازیم: متهمان اصلی، علی بخشایش، مدیرعامل سابق بانک سرمایه، پرویز کاظمی، رئیس سابق هیئت مدیرهٔ بانک و وزیر دولت نهم، و محمدرضا توسلی عضو سابق حقوقی بانک سرمایه. متهمان با قرار وثیقه آزاد هستند و با لباس معمولی در دادگاه حاضر میشوند؛ موضوعی که با رَویّهٔ دیگر پروندههای فساد اخیر متفاوت است. در دادگاههای دیگر، متهمان آزاد نمیشوند و با لباس زندان در دادگاه حاضر میشوند. اینها کسانیاند که سرمایهٔ کشور را بازیچهٔ خود کردهاند و با این روش دادگاهی میشوند. مثل اینکه به میهمانی آمدهاند. در حالی که از بردن علی نجاتی به بیمارستان و رسیدگی پزشکی به اسماعیل بخشی خوداری میشود. خودتان قضاوت کنید که دستگاه قضا چه میکند.
پلیس سیاسی بازیهای زیادی با کوشندگان کارگری میکند و حتا اجازه میدهد که طرف گفتگویش را ضبط کند تا بتوانند در آینده برایش پروندهسازی کنند. ما باید در مورد اینگونه بازیها هشیار باشیم. در حالی که کار ما دفاع از دوستان زندانی است، باید بسیار هوشیارانه عمل کنیم و از دامهایی که بهعمد جلوی پایمان پهن میکنند، حذر کنیم.
به هر حال، برپا کنندگان اینگونه فیلمها دستشان برای مردم رو شده است و فضای مجازی که در خدمت افکار عمومی قرار گرفته، بهسرعت جواب این شانتاژها را داد.
اسماعیل بخشی، سپیده قُلیان، عسل محمدی، علی نجاتی، جعفر عظیمزاده، پروین محمدی، رضا شهابی، و کارگران عضو سندیکای ما که در تظاهرات ۱۵ تیر در عَسَلویه دستگیر و بهشدّت مضروب شدند، همگی جزئی از جنبش کارگریاند. همگیِ این افراد به دنبال زندگی انسانی برای زحمتکشان هستند و مورد حمایت همهٔ مردم بهویژه سندیکای ما هستند. هیچکسی نباید به دلیل فعالیتهای صنفی و مدنی و حتا سیاسی دستگیر و به زندان برده شود، و این از نظر سندیکای ما محکوم است.
من باور دارم که در هر جامعهای، بهبود وضعیت کشور، تضمینی جز قوهٔ قضاییهای مستقل ندارد.
۸– آیا از نظر کیفی و کمّی تجربهٔ رهبری کردن فعالیتهای سندیکایی به درجهٔ لازم برای سازماندهی اعتصابهای بزرگ در راه به ثمر رساندن مطالبات کارگران رسیده است؟ اگر نه، چه موانعی بر سر راه پدیدار شدن رهبریِ کارآمد در جنبش کارگری وجود دارد؟
باز هم میگویم: تا روش کار، سندیکایی نباشد، اعتصابهای بزرگ و تأثیرگذار نخواهیم داشت، و با شیوههای گوناگون خرابش خواهند کرد. البته دوستان، چه در چادرملو و چه در هپکو و چه در هفتتپه و فولاد، نشان دادند که از پتانسیل کافی برای راهاندازی اعتصابهای بزرگ برخوردارند. امّا روش پیروزی و بستر سازیاش با این روشهای در پیش گرفته شده ناممکن است. شوربختانه، به دلیل محدودیت شدید اِعمال شده بر روی سندیکاهای کارگری، آموزش لازم و انتقال تجربه صورت نمیگیرد، و این ضعف ما در جنبش است.
۹–روشن است که فعالان سندیکایی کشورمان، از لحاظ قانونی، در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگری که در آنها اتحادیههای کارگری آزادانه عمل میکنند، در چارچوبی بسیار محدودتر فعالیت دارند. همینطور، درجهٔ آگاهی و بها دادن به عملکرد سندیکالیستی در میان طبقهٔ کارگر شاید هنوز آنچنان که باید و شاید قوام نیافته است. در این صورت، آیا جنبش کارگری ایران قادر به اقدام در مورد ایجاد شوراهای کارگری و تثبیت آنها به عنوان ابزار مدیریت کردن نهادهای اقتصادی است؟
رفقا! در نظام سرمایهداری هیچ شورایی موفق نخواهد بود. این تجربه را ما برای صدمین بار در چینیِ گیلان دیدیم که چگونه شوراهای کارگری شکست خوردند و کارگران با سلام و صلوات کارفرما را به کارخانه بازگردانند. همین امروز، اگر هفتتپه را به کارگران بدهند، آنها چگونه میخواهند با مافیای بازار مقابله کنند؟ بیتردید بازار از خریدن محصولات خوداری خواهد کرد و مواد لازم را به آنها نخواهد داد؛ همان کاری که در چینی گیلان کردند. زمانی شوراهای کارگری میتوانند موفق باشند که یا حکومت در دست طبقهٔ کارگر باشد یا اینکه سندیکاهای کارگری از آنچنان قدرتی برخوردار باشند که توسط تعاونیهایشان محصولات اینگونه کارخانهها را پوشش بدهند. البته من فکر میکنم این شوراهایی که در هفتتپه و فولاد درست شدند، میخواستند بهجای سندیکا با نام شورا فعالیت کنند، که شوربختانه نشد، چون روش کار سندیکایی نبود. هیچ کوشندهٔ سندیکایی قبل از درست کردن صندوق اعتصاب و همفکری با دیگر کارگران همرشتهٔ خود یا کارخانههای مجاور دست به اعتصاب نمیزند. اعتصاب چارچوب دارد و نباید نامحدود باشد، مگر اینکه جوّ انقلابی مانند اوایل انقلاب داشته باشیم.
۱۰– بهغیر از زحمتکشان در بخش صنعتیِ اقتصاد، ما به طور مشخص کارمندان دولتی در ادارات، معلمان، پرستاران، و غیره را داریم که لایههای متوسط جامعه را تشکیل میدهند. وضعیت مادّی و ذهنیّت این گروه در زمینهٔ آگاهی طبقاتی و فعالیتهای صنفی چگونه است؟ با توجه به اُفت استطاعت مالی این لایههای میانی، واکنش آنها در کل چگونه است؟
خوشبختانه دیگر لایههای زحمتکش جامعه، از جمله کارگران فکری که آموزگاران باشند، بهخوبی واردِ روند مطالبهگری شدهاند و میبینیم که کانونهای سراسریِ آموزگاران چگونه شاغلان را سازماندهی و مطالباتشان را حتا با نرفتن به سر کلاس مطرح میکنند. امّا هنوز پرستاران و بخش خدماتی کشور آنچنان به میدان نیامدهاند. دیگر لایهها نیز با از دست دادن قدرت خرید، بیتردید به این اعتراضها خواهند پیوست. آنچه همهٔ زحمتکشان روزمره تجربه میکنند این است که هر روز قدرت خریدشان کمتر میشود و به سمت فقیر شدن میروند. پس باید دست به کار شوند.
١١- آيا با آمدن محمد شريعتمدارى به وزارت تعاون، كار، و رفاه اجتماعى، در مقايسه با دورهٔ وزير سابق ربيعى، تغييرات مهمى رخ داده يا خواهد داد؟ بهويژه، چه اقدامهای عملى و مؤثری از جانب دولت در مورد جلوگيرى از روند ورشكستگى تأمين اجتماعى برداشته شده است؟
سؤال خوبی است. آمدن شریعتمداری به وزارت کار پیام خاصی را برای جنبش کارگری داشت. او آمده است که دستورهای صندوق بینالمللی پول را بیچونوچرا اجرا کند. اوّلین قدمش برگزار نشدن جلسههای شورای عالی دستمزد است. برنامهٔ او، آوردن «مزد توافقی» به میدان و دور زدن قانون کار و مادهٔ ۴۱ قانون کار است که میگوید: «دستمزد باید به حدّی باشد که یک خانواده ۴ نفری را تأمین کند».
خُب ایشان تفکرشان این است که شاید کارگری بخواهد با ۵۰۰هزار تومان کار کند؛ ما چرا مانع شویم! اصلن کارفرمایی میخواهد از کارگر ناشنوا یا معلول استفاده کند و ۳۰۰هزار تومان مزد بدهد و آنها هم میپذیرند؛ دو طرف راضی، گورِ پدر ناراضی! یا خیریهای به نام نذر اشتغال امام حسین در اصفهان میخواهد با ۵۰۰هزار تومان کارگر استخدام کند و کارگرش هم راضی است؛ دیگر به بقیه چه مربوط است؟
واقعیت این است که در پشت همهٔ این حرفها یک چیز پنهان است، و آن سودِ بیشتر است. دور زدن قانون کار و قانون اساسی و نابود کردن دستاوردهای ۱۰۰ سالهٔ طبقهٔ کارگر و نقض کردن هرگونه حقوق حمایتی از زحمتکشان، اصلیترین وظیفهٔ ایشان است. از جمله دستورهای صندوق بینالمللی پول، قانونزادیی در روابط کارگر و کارفرماست.
اصل ۱۹ و ۲۰ قانون اساسی میگوید همه در برابر قانون مساویاند، پس اگر بچهٔ آقای شریعتمداری به مدرسه میرود، بچهٔ من هم باید به مدرسه برود. اگر بچهٔ رئیسجمهور مریض میشود و باید مداوا شود، فرزند نانوا هم باید مداوا شود. اینها قوانینی هستند که به زعم آقایان کمونیستی است و باید برچیده شود. لذا کارگر باید مانند حیوان زندگی کند و از هیچ حقوقی برخوردار نباشد. اعتراضش را باید سرکوب کرد و برای خُرد کردن شخصیتش او را به تلویزیون آورد. بچهاش قرار نیست به مدرسه برود، چون باید مانند پدرش از کودکی در خیابانها به دنبال نان بگردد. دختر کارگر باید از کودکی برای لذت جنسی آماده شود و اصلن نهادی به نام تأمین اجتماعی نباید وجود داشته باشد و پولش باید به خزانهٔ دولت برود و بیمهها همه باید خصوصی شوند. در یک کلام، اگر پول داری زندگی انسانی میتوانی داشته باشی، اگر نه، بفرمایید آزادانه بمیرید. بازنشستگی چه معنی دارد؟ تا عمر داری باید کار کنی.
اینها تفکر آقای شریعتمداری و باندی است که ایشان را به این سمت گمارده است. من از آقای رئیسجمهور میپرسم آقای شریعتمداری در طی ۳۵ سال وزارت و وکالت چه کار مثبتی در کارنامه دارد که به این مسند گذاشتهاید؟؟؟ نقش ایشان در وزارت بازرگانی جز واردات بیرویّه و نابودی تولید دیگر چه بوده؟؟؟ جز اینکه در زمان صدارت ایشان از پوست خربزه و کش شلوار و دسته بیل تا ماشینهای چند میلیاردی به کشور وارد شد؟
اما چرا شریعتمداری و ربیعی نه؟؟ چون شریعتمداری قائل به پس دادنِ ۱۸۰هزار میلیارد تومان بدهی دولت به تأمین اجتماعی نیست. کافی است حساب کنیم که سود بانکیِ دیرپرداختِ این مبلغ به تأمین اجتماعی چقدر میشود؟ شستا باید فروخته شود و پولش به خزانهٔ دولت ریخته شود. بیمهها باید خصوصی شوند و تأمین اجتماعی فراگیر که در اصل ۲۹ قانون اساسی آمده، باید برچیده شود. صندوقهایی مانند آیندهساز، فولاد،… که با بیلیاقتی مدیران دولتی ورشکسته شدهاند باید اوّل آویزانِ سازمان تأمین اجتماعی شوند و بعد هم بگویند بازنشستگان بیچاره، پول نیست، و با نصف همین مبلغ مستمری حقیرانه، به بیمههای خصوصی روانه شوید؛ همان کاری که با بخشی از کارگران صندوق آیندهساز و فولاد دارند میکنند.
شما فکر میکنید چرا در زمان آقای خاتمی کارگاههای زیر ۹ نفر از شمول قانون خارج شدند؟ فقط به این خاطر که پرداختیهای تأمین اجتماعی کاهش پیدا کند و زمینهٔ نابودیاش فراهم گردد. چرا تا کنون یکی از مدیران بیعرضهٔ تأمین اجتماعی و صندوقهایی چون فولاد و آیندهساز به دادگاه برده نشدهاند؟؟ به دلیل اینکه آنها مُجریِ فرمانهای باندهای مافیاییاند. اصلن تفکر بازاری قائل به وجود سازمانی به نام تأمین اجتماعی نیست. طی ۲۰ سال، انواع و اقسام شغلها را بدون پرداخت حق بیمه به تأمین اجتماعی روانه کردند، از طلّاب حوزهٔ علمیه تا خادمانِ مسجدها. ما وظیفهٔ دولت میدانیم که همهٔ افرادی را که در ایران زندگی میکنند تحت پوشش بیمه قرار دهد، امّا نه با اندوختهٔ زحمتکشان، بلکه با ثروت ملّی که بازیچهٔ امثال خاوریهاست. چرا صندوق فرهنگیان باید مورد دستبرد مدیرانی قرار بگیرد که به قول معروف از هزاران فیلتر گذشتهاند؟ چرا در هیئت مدیرهٔ این صندوقها نباید اعضایشان حضور و نظارت بر عملکرد مدیرانش داشته باشند؟ چرا باید حقوقهای نجومی، وامهای بیدروپیکر و گماردن مدیران بیلیاقت با رانت، شیوع داشته باشد، و دختران و پسران صفدرحسینیها مدّعی حق خود از سفرهٔ انقلاب باشند؟ شما میپرسید: «چه اقدامهای عملى و مؤثری از جانب دولت در مورد جلوگيرى از روند ورشكستگى تأمين اجتماعى برداشته شده است؟» آیا مسخره نیست که حق مسکن را ۱۰۰هزار تومان افزایش دادهاند در حالی که کرایهٔ اسبابکشی از این بیشتر است!؟ ۲۰۰هزار تومان به حساب کارگران تأمین اجتماعی میریزند که تازه شامل خیلیها نشده است، ولی از افزایش دستمزد جلوگیری میکنند و «مزد توافقی» را پیش میکشند. تفکر آقای شریعتمداری خیریهای است و کارگران باید به صورت گدا به دنبال تکهای نان باشند.
پدیدههای شومی چون کودکانِ کار، کارتُنخوابی، اعتیاد، تنفروشی، گرانی، فقر، بیکاری، افزایش بیسابقهٔ بزهکاری و دزدی، کودکآزاری، حیوانآزاری، از بین رفتن آبهای زیرزمینی، از بین رفتن رودخانهها، تالابها و برکهها و جلگهها و جنگلها و مرتعها، افزایش بیسابقهٔ آلودگی هوا، افزایش بیش از حدّ تصادفهای جادهای، افزایش خودسوزیها و خودکشیها، افزایش زندانیان صنفی، مدنی، سیاسی و عقیدتی، گرانی بیش از اندازهٔ قیمت خانه و افزایش زیادِ اجارهبهای خانهها و مغازهها، افزایش فساد و بیقانونی و پارتیبازی و خیلی موارد دیگر که از مشکلات جامعهٔ ماست، همگی نتیجهٔ نظام ضدکارگری سرمایهداری با برنامههای صندوق بینالمللی پول است.
در پایان، این را با قاطعیت میگویم که طبقهٔ کارگر هنوز دستاوردهای پدرانش را فراموش نکرده و مطالبهگری جزو خصوصیاتش است، و برای نبرد بر سر نان یا برده بودن مهیا میشود.
تا مبارزه است، پیروزی و شکست هم است، امّا عقبنشینی نیست.
این درسی است که محمدحسین خوان یغما، رهبر دههٔ چهل سندیکا و مشاور امروزی ما به ما داده است:
برادر، دشمنِ ما اتحادِ ما را نمیخواهد؛
اگر تو متحد گردی، پیام مرگ ایشان است.
تلاش و کوششی باید، برای کشور ایران
که آزادی و بهروزی، دوای درد و درمان است.
اگر فَردَم، ولی با جمعِ یاران تُندری هستم
که تُندر، آتشی بر جانِ بدخواهانِ ایران است.
با درود، و سپاس از هبئت تحریریه اندیشهٔ نو