- - https://andisheh-nou.org -

با لبهای دوخته ، – رحمان

بهار در سکوت می گذرد

باران از خودش در رفته

تا کمر گاه فرو رفته

دست هایی در کُپِه زباله

جستجو می کند

گمشده ،

لقمه نانی زیر سنگ مانده

 

کوچه تنهاست

ظهر فروردین در خلوت نشسته

این خط سیاه چیست…

بر دیوار پاشیده

( من از اینجا گذشتم…رفاقت مرده )

( تو راه خودت را برو…)

رهگذری …

زخمی – از کجا برداشته  ؟

و این رنگ خون که

بر چشمانم نشسته

 

دستی بر دور گردنم حلقه می زند

بهار شکوفه بسته

از یادم نمی رود

تُف کرده است سگ پیری

بر این گوشه ی خراب

بگذار دستها را از کتف ببندند

بگذار رنگ خون بپاشد

بر دیوار ،

 

با لبهای دوخته فریاد می زنند

با لبهای دوخته…

نهیب بر سیاهی می پاشد

دستی بر دور گردنم

حلقه می زند .

کینه در قلب بهاریم

شکوفه می بندد .

 

ا- رحمان

۲۰/ 01/ ۱۳98

8