- - https://andisheh-nou.org -

پتکی بر پوسته ی ضخیم شب – رحمان

چه خیال کردی؟
من دنبال واژه های
مرده های فراموشخانه های توام،
که بگویند
خوب است،
که هذیان می بافم
و من همیشه می بینم
که خودیهایت خوش نشسته اند
مجیز می گویند و ..
مُفتینه می بافند

یک بار هم گفته بودی
تا دنیا بوده –
همین سان گذشته به
ابتدا و انتهایی که ندارد.
ما از وسط وارد می شویم
معلوم نیست که ما را بی راهه نبرند.

ما سرانجام و
از کجا خارج شویم.

اما من، خیلی پیش از این گفته بودم ،
آماده ام؛
آب از سرم گذشته ،
همین واژه ها ی دست آموزم
می خراشد پوسته ضخیم شب را
یکبار هم غرق شدم ،

در شبی خاکستری
دریا نجاتم داد که
آدرسِ درستی از گذرگاههای چه کنم
کف دستم گذاشت
گفت ، حالا راهت را برو ،

آخر من عاشقِ ترانه های
سحرگاهِی،
صخره ها و موجهای وحشیم
من هنوز ترانه های بسیار
از گلوی گلهای سرخ در سر دارم. برخاسته
شب،  و

زیر نور مهتاب،  در
صبح،  و

پیش از سر زدن سپیده
برای رهروان خسته ی راه
سر می دهم ، آنها را

*************

باور کنید زمین بر مدارِی بیهوده
در گذرگاه زمان،

می چرخد
دورِ معیوب، و این

تداوم دارد.
دستانمان بسته است،
هیچ چیز سر جایش نیست
عیب کار از کجاست؟

سفره های خالی
شکمهای گرسنه
گورخوابی که یخ بست،
یا در آتش سوخت.

کار و دستمزدی که از یادها رفت
صف به صف لشکر بیکاران،

زنانی که صاحبِ تنِ خود نیستند

و در کنار-گوشه ی حیابانها تن می فروشند.
از زمین و از آسمان آتش می بارد
آخر این آدمها آمدند که زنده بمانند

لطفا کبریت دارید؟
چه قدر دلم هوای یک نخ سیگار کرده،
که سالهاست نمی کشم؛
می کشم دردی جانکاهِ و بی پایان را ،

حالا بیا از این طرف برویم ؛
انبازنده ی سکه،
سلطانِ دلار،
ابلهانی با کیسه های زر
فرو مایگانی با قدرت کور، و
از زیر پوست شب بیرون زدند
مفت به چنگ آوردند
زمین های به تاراج رفته را،
برجهای بالای شهر،

کوچه باغهای زعفرانیه را، و
آدمهایی که شبیه هم هستند
پولهایی که باد می برد
خطِ قرمزی که وجود ندارد
و خودی هایی،
نوحه سر می دهند، که
مفت به چنگ می آوردند،  و

کیسه های انباشته از زر را.

این بانکها آهن ربا دارند؛ –
رانت نام دیگر غارت است
چه اسم با مسمایی!

تراکم سرمایه،
نامی ست بر پیشانی مردم،

توسعه ی مرده ” ”

در این وارونگی،

یک لقمه نان حلال
چه گونه ا ز گلو پایین می رود؟
خوب است،

تبارک الله! …
تو سخنهای تکراری بگو
از دعای نیمه شب غافل مشو ،
شکمهای خالی،

خمیازه می کشند     صاحبان
کنار نعش خود می خوابند
منهم با زبان واژه هایم
مشغولم،
با این دورِ معیوب، –
هنوزکار دارم تا فردا ،